به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۲

گفتگوی زینب صفری با احسان شریعتی

جنبهٔ اخلاقی شخصیت مصدق فرا‌تر از همه محاسبات
 و چرتکه‌ اندازی‌های سیاسی و اقتصادی است
احسان شریعتی سعی می‌کند تا روایت تازه‌ای از مصدق داشته باشد. او بر خلاف غالب اظهارنظر‌ها درباره مصدق و قضاوت سیاسی کارنامه او، از دستاورد اخلاقی مصدق سخن می‌گوید و معتقد است این، مهم‌ترین جنبه عملکرد مصدق است؛ هرچند از کارنامه سیاسی او هم قویا دفاع می‌کند. این استاد فلسفه، مصدق را نماد نوعی ملی‌گرایی واقعی و باسابقه و بدون هرگونه شبهه نژادی - راسیستی - شوونیستی، سلطنتی و استبدادی می‌داند که ایرانی بودن معنایی و معنوی را نمایندگی می‌کند و به همین دلیل هم گرایش‌هایی در خارج و داخل کشور با او مخالفت می‌کنند. شریعتی معتقد است اگرچه چهره مصدق با خوانش‌های مختلف از تفکر او زنده نگه داشته شده، با این حال او زنده است، به این نشان که از او می‌ترسند. او به لطف همین دشمنی‌ها است که زنده می‌ماند. گفت‌و‌گوی «تاریخ ایرانی» با فرزند دکتر علی شریعتی را در ادامه می‌خوانید:
***
 شصت سال از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ گذشته است. مصدق کیست؟ در حال حاضر ما از مصدق چه می‌خواهیم و چه فهمی از او داریم؟

فکر می‌کنم روایت تازه‌ای از مصدق لازم است تا به جذابیت‌ها و نقاط قوت او پی ببریم. مصدق بیش از اینکه یک رهبر سیاسی کلاسیک باشد و بیلان کارش را از فقط منظر سیاسی و تاریخی ارزیابی کنیم، باید به وجه برجستهٔ شخصیت او و ارتباطی که روح فرهنگ ایرانی با آن برقرار کرده توجه کنیم و آن وجه، جنبهٔ اخلاقی شخصیت اوست که فرا‌تر از همه محاسبات و چرتکه‌اندازی‌های سیاسی و اقتصادی است. متاسفانه گاهی به مصدق فقط از این منظر (سیاسی) نگریسته می‌شود. در برخی مواقع با رویهٔ کاسبکارانه‌ای می‌گویند سیاست نوعی بده بستان است و ایشان می‌توانست مثل قوام مذاکره کند و منافع ایران را بهتر پیش برد. چون ما الان به نوعی در دوره افول ارزش‌های عقیدتی و انقلابی هستیم فکر می‌کنیم که باید به قول ماکیاول حوزهٔ اخلاق را از سیاست جدا کرد و بنابراین از منظر عقل سیاسی، مصدق مورد نقادی قرار می‌گیرد و حتی برخی بیلان کارش را در مجموع منفی ارزیابی می‌کنند! در حالی که من فکر می‌کنم مصدق در‌‌ همان حوزهٔ عقلانیت سیاسی محض نیز سنتی را زنده کرد و تداوم ‌بخشید که سنت وزرای مصلح ایرانی است و گونه‌ای روحیهٔ اعتدال و سازگاری ایرانی را زنده می‌کند؛ اینکه هر بار مورد تهاجم خارجی قرار گرفته‌ایم، سعی کرده‌ایم راه‌حل و مفری برای بقاء خود بیابیم. این یک سنت دیرینه در ایران است و ایشان با تحصیلات جدید حقوقی و سیاسی که داشت توانست سنخی مدرنیتهٔ سیاسی را در دوران پس از مشروطه تعین بخشد. اولا، تجربهٔ مصدق ادامهٔ نسل مشروطه است و ثانیا، با آموزش جدید و با سیاست مدرن وارد صحنه می‌شود و سعی می‌کند نوعی دموکراسی لیبرال ملی و حقیقی را در ایران تحقق بخشد؛ و چون ما در ایران هیچ وقت چنین تجربه‌ای را نداشتیم و همیشه سنت سلطنتی و استبدادی داشته‌ایم، به طبع از این جنبه هم نوآوری داشته و سنتی را تداوم بخشیده است. بنابراین، مصدق در حوزهٔ عقلانیت سیاسی یک روش کار و سبک (استیل) خاص را به ارمغان می‌آورد که تداوم نهضت مشروطه است و سنخی از دموکراسی را تعریف می‌کند که با لیبرالیسم وارداتی فرق دارد. دموکراسی درون‌زایی که با فرهنگ بومی ایران و با مقتضیات فرهنگی و مذهبی ایران منطبق است و در واقع می‌توان اظهار کرد که جریانی ملی و فرهنگی اصیل است که در ارتباط با ایران تجربه شده و از این نظر توانسته بین آن اصالت و نوآوری‌ها و دستاوردهای مدرن آشتی برقرار کند.

این همه دستاورد مصدق در حوزهٔ عقلانیت سیاسی بود. اما آن جنبهٔ اخلاقی که در مصدق بر‌تر از این دستاوردهای سیاسی است، این است که مصدق در بزنگاه‌های تاریخی که باید انتخاب می‌کرد، نه می‌گوید و این با محاسبات سادهٔ سیاسی ممکن است به ظاهر غیرعقلانی به نظر بیاید، اما او می‌گفت که می‌خواهد یک درس اخلاقی بدهد و به ملت بیاموزد که چگونه باید در موقعیت‌های مشخص برای نشان دادن استقلال، شخصیت و اعتبار اخلاقی ملی ایستاد. از این‌رو، جنبهٔ اخلاقی ملی شدن صنعت نفت را مهم‌تر از جنبهٔ اقتصادی آن می‌دانست، زیرا دنائت اخلاقی به جایی رسیده بود که باعث ننگ هر ایرانی ‌بود!

 ممکن است به چند نمونه از این دست رفتارهای اخلاقی اشاره کنید؟

همین که به مصدق انتقاد می‌کنند که رادیکال بود و چرا پیشنهادات آمریکایی‌ها را در ‌‌نهایت نپذیرفت یا چرا کوتاه نیامد و بیش از یک شخصیت دیپلمات پراگماتیست که از او توقع می‌رفت، سرسختی نشان داد و ایستادگی کرد و چرا مجلس را منحل کرد و خلاصه لیست انتقاداتی که الان از موضع راست به مصدق صورت می‌گیرد. ولی مصدق با اینکه شخصیتی سیاسی و بنا به تعریف تاکتیسین است، در اینجا رفتاری اخلاقی از خود نشان می‌دهد و در برابر قدرت‌های خارجی‌ و مستبدین و مرتجعین داخلی می‌ایستد، جبهه جدیدی می‌گشاید و با سازش‌هایی که پیشنهاد می‌شود موافقت نمی‌کند. به هر حال مصدق یک شخصیت اخلاقی و معنوی، مانند گاندی (و لوترکینگ و ماندلا و..) ارائه کرد که گرچه جنبشی ناسیونالیستی را در برابر استعمار انگلیس هدایت می‌کرد، اما درس اخلاقی و فلسفی والاتری به مردم هند داد و آن اینکه، بیاییم شخصیت معنوی و انسانی هند را احیاء کنیم و از این حیث، مهم‌تر از پیروزی سیاسی‌ای که به دست آورد، پیروزی اخلاقی او بر حریف بود که قدرقدرت زمانش را به عقب‌نشینی واداشت؛ چنانکه خبرنگار اروپایی گزارشی به این مضمون داد: «امروز تمدن ما (غرب و بریتانیا) کم آورد!»

به علاوه حرکت مصدق نقش پیشگامی تاریخی را نسبت به ناصر و آلنده و مابقی جنبش‌های ناسیونالیستی داشت و گاه آن‌ها به ما ارجاع می‌دادند. بنابراین، مصدق مانند گاندی در برهه‌ای ظهور کرد که نقش پیشاهنگ داشت. از سوی دیگر، او نماد اعتدال و نجابت روحیهٔ ایرانی و سایر جنبه‌هایی از این دست است که فرهنگ، ادب و عرف ملی (و مذهبی) که در ما وجود داشت را احیاء ‌کرد؛ یعنی او نوعی از اسلامیت را که با ایرانیت قدیم و مردم‌سالاری جدید تطبیق دارد، می‌پذیرفت. از این نظر است که علماء و چهره‌های شاخصی چون زنجانی و طالقانی و محمدتقی شریعتی و... رهبری سیاسی او را می‌پذیرند، و در تداوم‌‌ همان مسیر، مجاهدان صدر و علی شریعتی می‌کوشیدند تا جنبهٔ فکری و جهان‌بینی اعتقادی را عمق و غنا بخشند، و به همین دلیل است که در ‌‌نهایت می‌بینیم در جنبش‌های متاخر دانشجویی‌ گاه عکس شریعتی و مصدق با هم دیده می‌شوند و مجموعهٔ مکمل هم را می‌سازند. یعنی در فرهنگ ملی و مذهبی ما مجموعه‌ای ساخته شده که در این مجموعه، مصدق در بعد سیاسی، گونه‌ای سنخ‌شناسی (تیپولوژی) را نمایندگی می‌کند و «مصدقی» بودن یعنی از نظر سیاسی در برخورد خارجی خطی داریم که هم به استقلال حساس است و هم این موضوع به افراط در اجنبی‌ستیزی و روش‌هایی که از سوی بنیادگرایان علیه تمدن غرب در کلیت آن به کار گرفته می‌شود، نمی‌غلتد؛ بلکه در بازی دیپلماتیک، به شکل حقوقی و قانونی برای دفاع از حقوق ملی وارد می‌شود، به دادگاه لاهه می‌رود و پیروز برمی‌گردد.

بنابراین مصدق نوعی روش مبارزاتی را نشان می‌دهد که همزمان در برابر دو نوع افراط، رادیکالیسم چپ‌نمایانه یا بنیادگرایانه از یکسو و تفریط سازشکارانه از سوی دیگر مرز دارد و مقاومت می‌کند. به همین دلیل، هنگامی که نیروهایی می‌خواهند در خدمت مطامع قدرت‌های بین‌المللی یا مستبدان داخلی قرار بگیرند، اول به مصدق حمله می‌کنند.

 اگر بخواهیم مخالفین مصدق را بر مبنای نقطه عزیمت مخالفتشان دسته‌بندی کنیم، چه سنخ‌شناسی می‌توان از آن‌ها ارائه داد؟

یک دسته در خارج از کشور و بقایای نظام گذشته هستند که بی‌وقفه تلاش کرده‌اند تا مصدق را بکوبند. برای نمونه، انتشار آثاری چون کتاب چند صد صفحه‌ای دکتر متینی در آمریکا علیه مصدق. امثال ایشان تاکنون مطالب زیادی علیه شریعتی و مصدق نوشته‌اند و البته پاسخ‌هایی هم به آن‌ها داده شده است. از سوی دیگر، به گرایش‌های تجدیدنظرطلبانه‌ نسبت به سنت مصدقی در خود ایران نیز به صورت مزمن دامن زده می‌شود. این دیدگاه زیر پوشش مصلحت‌گرایی و تبلیغ پراگماتیسم سیاسی، از سوی بخشی از اصلاح‌طلبان تقویت می‌شود. یکی از آقایان استدلال می‌کرد که قوام‌السلطنه که در مذاکرات با قدرت‌ها بده ‌بستان می‌کرد از مصدق موفق‌تر بود و امروزه ما باید‌‌ همان روش را به کار بریم. سرسختی مصدق باعث شد شکست بخورد و وارد دورانی از دیکتاتوری شویم. در ایران این تفکر میان بخشی از کارگزاران نظام مطرح است.

از سویی، نوعی سنت مصدق‌ستیزی از دیرباز نزد برخی از روحانیون و نیروهای مذهبی سنتی وجود دارد که به دوره کاشانی و فدائیان اسلام برمی‌گردد و معادل این سنت در طیف چپ توده‌ای نیز در گذشته وجود داشت و امروزه تخفیف یافته است. هنگامی که همهٔ این گرایش‌ها با هم آمیخته می‌شوند، یک گفتمان ضد مصدقی قوی و پنهان پدید می‌آید. درست در برابر همین گفتمان است که برخی شخصیت‌های تاریخی مانند مصدق و شریعتی و... بدل به شاخص‌های سیاسی و عقیدتی می‌شوند؛ چرا به طور مشخص این دو چهره مدام مورد حمله قرار می‌گیرند؟ چون نماد شده‌اند. برخی هنگامی که از ایران خارج می‌شوند، بی‌مقدمه و بدون هیچ دلیلی، ناگهان شروع به حمله به شریعتی یا مصدق، در مقام دو نماد ملی و دینی می‌کنند؛ دعوا به هیچ وجه شخصی نیست.

 دقیقا سوال من هم این است که مصدق نماد چه خواست و آرمان تاریخی است؟

مصدق نماد نوعی ایرانیت است. دیگران همیشه ایرانی را در جهان با سلطنت‌طلبی، روحانی‌سالاری و نظام طبقاتی باستان و... نشان داده‌اند، اما امثال مصدق و...، گونه‌ای دیگر از ایرانیت را عرضه می‌کنند، ایران فتوت، فرهنگ و شرافت مردمی.

 مقصود از این ایرانیت‌‌ همان ملی‌گرایی است؟

ببینید دو نوع روایت از ملی‌گرایی وجود دارد: یکی روایت رسمی که ایران همیشه سرزمین شاهان بوده است. این روایت از مدارس ابتدایی به بعد همواره آموزش داده می‌شد؛ آریایی‌محور بود و تحت تاثیر آموزه‌های برخی از مستشرقان اروپایی و آلمانی، به ویژه در آستانهٔ جنگ جهانی دوم، به روشنفکران ایرانی منتقل شد و به اجمال عبارت بود از این عقیده که یک نژاد آریایی فرضی داریم و ایرانی‌ها که از اقوام هند و اروپایی و آریایی هستند، از سامی‌ها متفاوت و برتر‌ند. تاریخ سیاسی ایران و جهان نیز به قول هگل با شاهنشاهی یا امپراتوری ایران آغاز شده است، آموزه‌هایی از این دست تصور کاذب و نژادپرستانه‌ای را دامن می‌زد. به هر حال نظام پهلوی پس از مشروطه سعی کرد این خوانش از ملی‌گرایی را مسلط سازد. در برابر این قرائت از امر ملی و قومی، یک نوع ملی‌گرایی واقعی در تاریخ ایران داشته‌ایم که هم سبکی ایرانی بوده و هم مبتنی بر مفهوم قومی - نژادی نبوده است. در آن تمدن و فرهنگ، اقوام و زبان‌های کرد، فارس، ترک، عرب و... و ادیان گوناگون اعم از میترایی، مزدایی، آسوری، مانوی، مزدکی، یهودی، مسیحی، اسلام، تسنن و تشیع و... را داشته‌ایم که همهٔ این‌ها با هم نوعی همزیستی مسالمت‌آمیز طبیعی داشته‌اند و هرچند متفاوت و تفکیک‌پذیر بوده‌اند، اما در عین حال نوعی سبک (استیل) و ادب و روحیه و عرف ایرانی هم داشته‌ا‌یم که به صورت یک کلیت تام ظهور کرده و همواره مورد شناسایی قرار گرفته است. همچنین در طول تاریخ ایرانیان مقاومتی را در برابر نظام‌های حاکم از خود نشان داده‌اند، از جنبش‌های مزدکی و مانوی گرفته تا جنبش‌های شیعی و اسماعیلی. تداوم همین نهضت‌های ملی و مذهبی در ایران بود که در دورهٔ جدید به مشروطیت و نهضت ملی و در روایت و سنخ مدرنش به تجربهٔ مصدق انجامید. هرچند خاستگاه مصدق از اشراف قاجار بود، اما علیه محیط و سنت خود شورید و در تداوم نوعی مردم‌سالاری که آرمان مشروطه بود، عمل کرد. بنابراین، امثال مصدق نماد نوعی ملی‌گرایی واقعی و باسابقه و بدون هرگونه شبهه نژادی- راسیستی - شوونیستی، سلطنتی و استبدادی‌اند و ایرانی بودن معنایی و معنوی را نمایندگی می‌کنند.

 بنابراین شما معتقدید که ملی‌گرایی مصدق وجه نمادین بیشتری نسبت به آزادی‌خواهی و دموکراسی‌خواهی او دارد؟

خیر. در واقع راه مصدق اگر جنبهٔ ضد استبدادی و آزادی‌خواهانهٔ مردمی نداشت اصلا نمی‌توانست نماد ایرانیت هم باشد، البته او بر منافع ملی اصرار و مقاومت کرد و یکی از رهبران ضد امپریالیستی دنیا شد. اما از سوی دیگر، چون روش دموکراتیکی در پیش گرفته بود و از بازی قانونی، مسالمت‌آمیز و خشونت‌پرهیز تبعیت می‌کرد، همچنین، رفتار احترام‌آمیزی در قبال مذهب و فرهنگ خودی داشت و... مجموع این خصایل تیپی را به وجود آورد که نماد اعتدال و اخلاقی خاص شد. با اینکه گفته می‌شود حوزه‌های سیاست، اخلاق، عقلانیت و دیانت می‌بایست از هم جدا باشند، اما در مجموع، انسان یا جامعه شخصیت واحدی دارند و همه این سپهرهای فرهنگ و اعتقاد باید جایی در کنار هم قرار گیرند، یعنی با یکدیگر همسو شوند، اگرچه حوزه‌های گوناگون جداگانه‌ یا تفکیک‌شده‌ای را تشکیل دهند. هگل آن حوزه را سپهر اخلاق اجتماعی (Sittlichkeit) می‌خواند که با اخلاق فردی (Moralität) متفاوت است. برای شکست سیاسی یا جنگ نمی‌توانیم دلایل اخلاقی بیاوریم، اما می‌توانیم اصول اخلاقی‌ای داشته باشیم که در جنگ و سیاست هم نقض نشوند. این برتری اخلاقی و پیروزی‌ای که مصدق بر رقبایش به دست آورد به نظر من مهم‌تر از دستاوردهای سیاسی و سایر نقاط قوت اوست.

 فکر می‌کنید امتداد یافتن مصدق تاکنون به دلیل تداوم‌‌ همان فضایی است که مصدق در آن ظهور کرد یا به هنر همفکران مصدق برمی‌گردد که مدام دست به بازتولید آرمان‌های او می‌زنند و او را برای امروز ما زنده نگه می‌دارند؟

مسلما همین‌طور است. پویندگان یک راه هستند که میراث پیشقراولان را زنده نگه می‌دارند یا منحرف می‌سازند و از میان برمی‌دارند. نخشب، سحابی، بازرگان، طالقانی، حنیف‌نژاد، شریعتی و... نقش زیادی در انتقال این میراث داشته‌اند. دکتر شریعتی به دلیل اینکه در حوزه روشنفکری و دین‌اندیشی فعال بود و در ضمن، نسبت به ضعف‌های درونی نهضت ملی آگاه بود، در سال‌های نخست دههٔ چهل چنین جمع‌بندی و ارزیابی می‌کرد که جبهه ملی نیاز به جمع جهان‌بینی‌های ایدئولوژیک و تشکل‌های حزبی دارد، هرچند که گرایش‌های فکری گوناگون موجود در جبهه باید به لحاظ سیاسی با یکدیگر همسو باشند؛ و بر این باور بود که فراکسیون یا سمت‌گیری ملی - مذهبی باید در حوزه فکری کار کند و جهان‌بینی فلسفی خویش را بازاندیشی کند. مبتنی بر این تحلیل، نهضتی فکری را به راه انداخت و همچنان به صراحت می‌گفت و می‌نوشت که «مولایم علی است و رهبرم مصدق». خوب این تاکیدات یاد مصدق را در میان خانوادهٔ فکری و تاریخی موسوم به ملی - مذهبی، و به ویژه طیف پیروان شریعتی زنده نگه می‌دارد، یعنی این‌ها از طریق شریعتی به مصدق نوعی سمپاتی باواسطه دارند. چنانکه در حوزه‌های فکری دیگر، اعم از ناسیونالیست یا در بین نیروهای چپ که ملی - مصدقی بودند نیز وضع بر همین منوال بود؛ مثلا خلیل ملکی وقتی روایت سوسیالیسم ملی را در ایران مطرح ‌کرد، این گفتار بر آل‌احمد تاثیر ‌گذاشت و آل‌احمد به نوبهٔ خود بر سایر روشنفکران و نسل بعد تاثیر می‌گذارد، برای نمونه بر مصطفی شعاعیان؛ و در ‌‌نهایت، یک روایت از چپ ملی شکل می‌گیرد. بنابراین، از نیروی غیرمذهبی چپ گرفته تا نیروهای ناسیونالیست و تا مذهبی مترقی، چهرهٔ مصدق با خوانش‌های مختلف مطرح و زنده نگاه داشته می‌شود.

 بنابراین مصدق دیگر فرد نیست، جریان محسوب می‌شود و می‌توان گفت که برای امروز ما هم دارای کارکردی است...

قطعا همین‌طور است؛ مصدق هنوز از محبوب‌ترین چهره‌های تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود.


با این حساب مصدق چه کارکردی برای امروز ما دارد؟

ببینید مثلا امروز مفهوم اعتدال مطرح می‌شود؛ باید دید این اعتدال از چه نوعی است. آیا از قماش پراگماتیستی کاسبکارانه است یا خیر؟ اینکه با منشی بخردانه، با بکارگیری خرد جمعی، بخواهیم روش‌های غیرخشونت‌آمیز و غیر افراط - تفریطی و میانگین ممکن و اصولی را به کار بندیم، حرف درستی است. اما این وسط‌گرایی، به این معنا نیست که بخواهیم به ورطهٔ میانه‌روی میان‌مایهٔ همواره نه این و نه آن بیافتیم (و به تعبیر عامیانه همیشه بخواهیم وسط لحاف بخوابیم!) زیرا ناگزیر در موقعیت‌های انتخاب باید یا این باشیم یا آن. در مجموع، اعتدال نوعی انسجام و هماهنگی در اندیشه، گفتار و رفتار گذشته، حال و آیندهٔ خود است. الان مد شده که می‌گویند دیگر آدم سابق نیستیم، تحول یافته‌ایم. اما وقتی در مجموع به زندگی و مواضع سابق و لاحق طرف نگاه می‌کنیم، می‌بینیم سراسر تناقض و افراط و تفریط و زیگزاگ بوده است. در صورتی که وقتی این حداقل انسجام نباشد، نمی‌توان با اطمینان گفت که حتی این موضع ظاهرا درست کنونی آن فرد صحیح است، چون فردا ممکن است چیز دیگری بگوید. بنابراین یکی از معیارهای اعتدال در یک سیستم فکری، انسجام و هماهنگی است.

در مجموع، وقتی در سنت ملی- مصدقی درنگ می‌کنیم می‌بینیم که از مشروطه تا انقلاب فعلی، راه او به مثابه یک پل است و در رفتار چنین شخصیت‌هایی (و مجموعه‌ای را که نمایندگی می‌کرده‌اند)، البته به طور نسبی و در قیاس با سایرین، اعتدال و تناسب حزم و عزم مشهود است. بنابراین این یک شناسنامه تاریخی می‌شود و وقتی از مفاهیم مشابه سخن می‌گوییم، باید با این پشتوانه ربطی عینی و عملی وجود داشته باشد. اگر کسی از راه رسید و گفت من معتدل هستم و می‌خواهم با همه طرف‌ها بسازم و به همه باج دهم، آن سنت تاریخی به ما نشان می‌دهد که اسم این کار اعتدال نیست. در مورد دموکراسی‌خواهی هم این حرف صادق است، چون پس از انقلاب ۵۷، گفتمان محوری اپوزیسیون انتقادی – اصلاحی، آرمان و واژگان «حقوق بشر و دموکراسی» است که معیار شده و جاذبه پیدا کرده‌اند، لذا امروزه همه از آن دم می‌زنند (حتی کسانی که در گذشته علیه آن عمل کرده‌ و مسوولیت داشته‌اند). اما نسل من به خود می‌گوید در تاریخ ما سابقه و سنتی در امر دموکراسی‌خواهی (خواه لیبرال، خواه سوسیال) وجود دارد. در خانواده‌های فکری و سیاسی‌ای که داشته‌ایم و در انقلاب‌ها و نهضت‌ها نقش و مشارکت تعیین‌کننده داشته‌اند، از روشنفکران و روحانیون گرفته تا نیروهای چپ، ملی و ملی - مذهبی، بخش‌هایی هستند که با هم همگرایی داشته‌ و سنت دموکراسی‌خواهی را نمایندگی کرده‌اند. بنابراین، هرکس از راه رسید و گفت به نام دموکراسی می‌خواهم در فلان سنت تغییر ایجاد کنم، نمی‌توان به راحتی پذیرفت، زیرا با آموزه‌ها و معیارهایی که در سنت تاریخی ما تبلور یافته‌اند، همخوانی ندارد. بسیاری از این مجادلات و مبارزات ایدئولوژیک و سیاسی جنبهٔ نمادین دارد. امروزه برخی فکر می‌کنند که مصدق فقط یک پرونده تاریخی است، مثلا چندی پیش در سایتی از تاریخ‌پژوهان می‌خواندم که به سادگی نوشته بود فلان سند را کشف کرده‌ایم که کل اعتبار مصدق را زیر سوال می‌برد و می‌خواست القاء کند که او عامل بیگانه بوده است! نمی‌دانم چگونه می‌شود با چنین سبکی استدلالی و تنگ‌مایگی اسنادی، چنان چهره‌ها و زندگی‌ها و مبارزات را به چالش کشید؟

 چرا مصدق به تاریخ نپیوسته و هنوز برانگیزاننده است و هنوز ما می‌توانیم به عنوان معیار برای خط‌کشی گرایش‌های سیاسی از آن تجربه استفاده کنیم؟ چرا هنوز زنده است و تمیزدهندهٔ بسیاری از وجوه فکری و سیاسی است؟

چندی پیش خانوادگی از روستای احمدآباد رد می‌شدیم، خواستیم برای ادای احترام و به یاد مصدق سری به خانه و مزار او بزنیم. اما در کمال تعجب وقتی وارد روستا شدیم، مغازه‌داری به ما گفت وقتی نزدیک منزل مصدق شدید سعی کنید آنجا پارک نکنید چون شمارهٔ ماشین شما را بر می‌دارند! رفتیم و با پرس‌و‌جو سرایدار آنجا را پیدا کردیم، می‌گفت که اصلا بازدیدکنندگان اجازه ندارند وارد شوند، نیروی انتظامی دستور داده تا پس از ایام انتخابات کسی وارد آنجا نشود! به هر حال نتوانستیم وارد شویم. می‌خواهم بگویم مصدق‌هراسی هنوز به این حد است که حتی نمی‌شود سر مزارش رفت و خانه‌اش را آن هم در یک روستای پرت دید و همین نشان می‌دهد که مصدق هنوز زنده است. زنده به این نشان که از او می‌ترسند و به همین دلیل تبدیل به موزه نشده است. می‌بینیم که مصدق، خواه در داخل و خواه در خارج کشور، چه دشمنان رنگارنگی دارد و اتفاقا به یمن همین دشمنی‌ها است که زنده ‌مانده. مدام این فکر را القا می‌کنند که راه مصدق مسبب سیه‌روزی‌های بعدی ما بوده است، هر چند این ‌حد از ترس قدری هم توهم واهی به نظر آید، زیرا به بیلان برخی از یاران او که در تاریخ نیک بنگریم، می‌بینیم چنان خطری هم نداشته‌اند و از بسیاری از آن همراهان سست عناصر، کاری به جز فرار نیامده بود! درحالیکه نسل جوان بعدی بود که محتوای راه او را ادامه داد. پس دلیل این وضع فقط در نقاط قوت مصدق نهفته نیست، بلکه در ضعف دشمنان او نیز هست.

نیروهایی که طرفدار استبداد و اقتدار هستند، از مدل و الگوی بومی آزادی‌خواهی می‌ترسند و آن‌ها که طرفدار سازش و وابستگی‌اند، از سرمشقی مستقل که هنوز مقاومت می‌کند هراسان‌اند. وانگهی، از درجهٔ محبوبیت و ریشه‌دار بودن این جریان در جامعه آگاهند و می‌کوشند بی‌اعتبارش سازند و خلاصه، مبارزه‌ای علیه او جاری است. همین مبارزه موجب می‌شود که تجربهٔ مصدق به شکل‌های جدید بازتولید و زنده نگه داشته شود. هر چند که چنان کاری برای شناساندن او انجام نشده و فیلم مهمی درباره آن نهضت ساخته نشده؛ کتاب‌هایی که به صورت جامع به مسایل این دوره پرداخته و پاسخی محکم به همهٔ شبهات داده باشند، نیز هنوز کم داریم.

منبع: تاریخ ایرانی