محمد رضا شجریان
تصنيف شورانگيز استاد محمدرضا شجريان
شعر از هوشنگ ابتهاج به نام:
اي شادي ِ آزادي !
روزي که تو بازآيي
با اين دل ِ غم پرور
من با تو چه خواهم کرد ؟
غم هامان سنگين است
دل هامان خونين است
از سر تا پامان خون مي بارد
ما سر تا پا زخمي
ما سر تا پا خونين
ما سر تا پا درديم
ما اين دل ِ عاشق رادر راه ِ تو آماج ِ بلا کرديم
مي گفتم: روزي که تو بازآيي
من قلب ِ جوانم راچون پرچم ِ پيروزي بر خواهم داشت
وين بيرق ِ خونين را بر بام ِ بلند ِ تو خواهم افراشت
مي گفتم :روزي که تو باز آيي
اين خون ِ شکوفان راچون دسته گل ِ سرخي در پاي تو خواهم ريخت
اين حلقه ي بازو رادر گردن ِ مغرورت خواهم آويخت
اي آزادي!
بنگر! آزادي!
اين فرش که در پاي تو گسترده ست
از خون است
اين حلقه ي گل خون است
گل خون است... اي آزادي!
از ره ِ خون مي آيي
اما مي آيي و من در دل مي لرزم :
(اين چيست که در دست ِ تو پنهان است ؟)
(اين چيست که در پاي تو پيچيده ست ؟)
اي آزادي ! آيا با زنجيرمي آيي ؟
ای شادی ِ آزادی !
ای آزادی! از ره ِ خون مي آيي،
اما مي آيي و من در دل مي لرزم...
تصنيف شورانگيز استاد محمدرضا شجريان
شعر از هوشنگ ابتهاج به نام:
ای شادی ِ آزادی!
اي شادي ِ آزادي !
روزي که تو بازآيي
با اين دل ِ غم پرور
من با تو چه خواهم کرد ؟
غم هامان سنگين است
دل هامان خونين است
از سر تا پامان خون مي بارد
ما سر تا پا زخمي
ما سر تا پا خونين
ما سر تا پا درديم
ما اين دل ِ عاشق رادر راه ِ تو آماج ِ بلا کرديم
مي گفتم: روزي که تو بازآيي
من قلب ِ جوانم راچون پرچم ِ پيروزي بر خواهم داشت
وين بيرق ِ خونين را بر بام ِ بلند ِ تو خواهم افراشت
مي گفتم :روزي که تو باز آيي
اين خون ِ شکوفان راچون دسته گل ِ سرخي در پاي تو خواهم ريخت
اين حلقه ي بازو رادر گردن ِ مغرورت خواهم آويخت
اي آزادي!
بنگر! آزادي!
اين فرش که در پاي تو گسترده ست
از خون است
اين حلقه ي گل خون است
گل خون است... اي آزادي!
از ره ِ خون مي آيي
اما مي آيي و من در دل مي لرزم :
(اين چيست که در دست ِ تو پنهان است ؟)
(اين چيست که در پاي تو پيچيده ست ؟)
اي آزادي ! آيا با زنجيرمي آيي ؟