به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۲

به رهی دیدم برگ خزان، بیژن ترقی

بانو مرضیه 

به رهی دیدم برگ خزان

رهبر ارکستر: استاد محمد شمس








شعر این تصنیف از بیژن ترقی:
به رهی دیدم برگ خزان **پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو زگلشن روکرده نهان**در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود

ای برگ ستمدیده ی پاییزی 
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا دلداده ی رسوا
گویمت چرا فسرده ام

در گل نه صفایی باشد نه وفایی
جز ستم ز وی نبرده ام
آه بار غمش در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شد نوگل گلشن و دیده چمن
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم

این پیکر بی جان

ای تازه گل گلشن
پژمرده شوی چون من 
هر برگ تو افتد به رهی 
پژمرده و لرزان 

به رهی دیدم برگ خزان **پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو زگلشن روکرده نهان**در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود