به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۲

نه برای پلنگ ایرانی که

برای کودکانمان باید گریست
این روزها همه‌جا صحبت از داستان زندگی تلخ و اسفبار پلنگ ایرانی است که مورد بی‌مهری و در تیررس خشونت‌های انسانی قرار گرفته است. همه با دیدن تصویرهای دلخراش از این پلنگ زیبا که نماد قدرت و زیبایی سرزمین ماست، اشک بر چشمان آورده‌ایم.
من هم گریستم. اما نه‌تنها برای درد و رنج این موجود زیبا و پرشکوه، بلکه بیش از آن، برای جایگزین‌شدن خشونت بر جانمایه پرمهر انسان ایرانی که روزگاری به بهترین شکل زیست‌بوم خود، از پوشش گیاهی تا جانوری را پاس می‌داشته است.
گریستم به حال کودکان سرزمینم که وارث سرزمینی خواهند بود که نام پلنگ ایرانی را تنها در افسانه‌ها خواهند شنید.  مانند بسیاری از مردم که دانش کمی درباره گونه‌های زیستی سرزمین خود دارند تنها چندسالی است که پلنگ ایرانی را می‌شناسم.
آن هم به تصادف و هنگامی که برای صعود به قله علم‌کوه راهی منطقه کلاردشت شده بودیم. مسیر رودبارک به تنگ گلو نزدیک 30 کیلومتر و جاده‌ای است که تنها با نیسان یا با ماشین‌های شاسی‌بلند باید پیمود. در راه چون کنار دست راننده نشسته بودم برای اینکه سخنی گفته باشم از راننده جوان پرسیدم شما اینجا خرس هم دیده‌ای که او سرتکان داد.
پس از کمی درنگ چون سخن باز نشد پرسیدم که در این کوه‌های سر به آسمان ساییده جز خرس و گرگ چه جانور دیگری زندگی می‌کند. راننده جوان گفت: پلنگ! گفتم: مگر این سرزمین، پلنگ هم دارد؟ گفت: بله پلنگ سفید یا پلنگ ایرانی. هنگامی که به خانه برگشتم، برپایه کنجکاوی در اینترنت جست‌وجو کردم و آن وقت که اندام و چهره زیبای پلنگ ایرانی را دیدم، از کم‌دانشی و کم‌لطفی خودم به چنین موجودی خندیدم و خجالت کشیدم.
از آن پس من هم یکی از شیفتگان پلنگ ایرانی شدم و سرنوشت غم‌بار آخرین شمار این اسطوره‌های قدرت و زیبایی را دنبال می‌کنم. از آن سال‌ها تا دیروز که خبر غم‌انگیز یورش به پلنگ ایرانی را در منطقه تنکابن که یکی از آبریزهای تخت‌سلیمان است شنیدم، یک دم، اندیشه به سرنوشت این‌گونه نادر و افسانه‌ای از جانوری رام‌نشدنی مرا آرام نمی‌گذارد. جانوری که پس از زخم‌برداشتن با یک دست نمی‌توانسته است به کسی آزار برساند و در مسیر جنگل، اسیر 50گلوله ساچمه‌ای شده که برخی از آنها در نخاعش فرو رفته و او را فلج کرده و باز هم مردمی که این پلنگ اسیر را در آن حال دیده به او رحم نکرده با سنگ، تنش را آش‌ولاش کرده‌اند.
این رفتار ما با جانورانی چون پلنگ و خرس، ریشه در کجا دارد؟ چه کسانی و چه نهادهایی مسوول چنین رفتاری با جانوران هستند؟ مگر جز این است که مفاهیمی چون جانوردوستی و نگهداری از محیط‌زیست باید در آموزش‌وپرورش به کودکان آموزش داده شود.
در دوره کودکی نسل من - در دهه 40 - در درس‌های ما چنین چیزهایی نبود. ما کودکان سرگردان جنوب شهر تهران از هنگامی که راه کوچه‌گردی را یاد گرفتیم در دست‌های‌مان سنگ بود و گربه و سگی نبود که از زخم این سنگ‌ها در امان بماند. اکنون که به گذشته برمی‌گردم و ریشه‌های این نوع رفتار را در بستر مطالعات فرهنگ کودکی بررسی می‌کنم در جست‌وجوی این رفتارها نشانه‌هایی چون این بیت از سعدی را می‌یابم که ‌در آنجا باز به جانورآزاری کودکان اشاره‌ای روشن دارد:
چو سگ را بخت تاریکست و شبرنگ
هم از خردی زنندنش کودکان سنگ
این فرهنگ رفتاری را ما در خانواده و آموزشگاه آموختیم. ما جانوران را آزردیم چون به احتمال یقین پدران ما این کار را کردند و از شگفتی‌ها هم این است که جانورآزاری در ایران، بیشتر یک کنش پسرانه و مردانه است.

اکنون هم بی‌گمان این گربه‌سان بزرگ ایرانی که نمادی از زیبایی سرزمین ماست، به دست پسران نوجوان و مردان جوان زخمی شده است و تا چند روز دیگر با مرگ آسان از رنج‌هایی که بر تن او آوردیم رها خواهد شد.
اما آیا وظیفه ما تمام شده است؟ سخنم با نهاد آموزش‌وپرورش، سازمان محیط‌زیست و خانواده‌هاست.
بیاییم و به کودکان‌مان مهربانی با جانوران را بیاموزیم. زیست سرشار ما به وجود و حضور این‌گونه‌ها بستگی دارد.
پس تا آن روز من برای کودکان ایرانی گریه می‌کنم که در فرهنگی می‌بالند و رشد می‌کنند که حق زیستن را برای گونه‌های آزاد جانوران ایرانی به رسمیت نمی‌شناسند.
شرق