آخرین دیدار و گفتگو با مرضیه
اسماعیل وفا یغمائی بانو مرضیه
مرضیه را پس از جابجائی و اقامتش در عراق تا وقتی که امکان سفر به عراق وجود داشت میدیدم. مجاهدین خانه پر جلالتی در اختیار او نهاده بودند و نفرات متعددی در خدمتش بودند.او گاهی از عراق برای من نامه مینوشت که نامه هایش را دارم. خطی خوش و استادانه و چشم نواز داشت. پس ازحمله دوم آمریکا و بازگشت مرضیه به پاریس و بعد ازاستعفای من از شورا رشته دوستی را نگسست و دو بار بمنزل من آمدونشست و صحبت کرد. یکبار با دختر و یکی از اقوام نزدیکش و بار دیگر تنها.تقریبا همه هفته تلفن میزد و حالی میپرسید تا در خزان سال دو هزار و شش به من زنگ زد و گفت:
میخواهم ببینمت.
پسر من نیز که در چهارده سالگی روانه عراق شده و در بیست و دوسالگی بازگشته بود در پاریس بود و تازه یکسال بود از جهنم تیف نجات پیدا کرده بود. با هم بنا به تقاضای مرضیه به مرکز خرید «مونتنی بوشام» در حوالی پاریس و نزدیک «اور سور اواز» رفتیم . مرضیه کمی در خود بود. بر خلاف همیشه که میگفت و شوخی میکرد ساکت بود . در میان صحبت گاه و بیگاه و از اینجا و آنجا، من به تصادف از کسی ،«ش»نام بردم و ناگهان مرضیه با صدائی خشمگین و کلامی که از او انتظار نمیرفت گفت
: «او که از آن دیوث هاست».
حیرت کردم. زیرا مرضیه قبلا این فرد را خیلی میستود و به او قسم میخورد. گفتم:
چطور؟
گفت همانی که گفتم. آمد خانه ام از خانه بیرونش کردم ولی بعد«ج» آمد و با او صحبت کردم او آدم خوبی است.
دانستم چیزی اتفاق افتاده و گویا آن فردی که مرضیه از دست او عصبانی بود کار خطائی انجام داده و بعد آقای «جیم» را برای ترمیم خرابکاری به سراغ مرضیه فرستاده اند. فکر کردم چون مرضیه عضو شوراست و تعهد سیاسی دارد و دوستان زیادی از طیفهای سیاسی مختلف دارد و بنا بر ملاحظات سیاسی نمی خواهند او با همه رفت و آمد داشته باشد او را تحت فشار قرار داده یا بخاطر اخلاقیات دخترش «هنگامه» با او برخورد شده و سعی کردم مثل همیشه آرامش کنم.
شاید حضرات باور نکنند ولی من تا سال دو هزار و هشت چه در برخوردها و چه در تلفن ها سعی میکردم اعتماد مرضیه را به مجاهدین خدشه دار نکنم زیرا فکر میکردم وزن سیاسی و هنری و مالی مرضیه را فقط مجاهدین میتوانند تحمل کنند. شاید اشتباه بود. به مرضیه گفتم:
در هر حال ملاحظات سیاسی بعضی وقتها مشکلاتی پیش میآورد و باید تحمل کرد...
که با صدائی خشمگین و نگاهی خشمگین تر گفت:
-غلط کردند !شاه مملکت به من توهین نکرد. میرفتم دربار ملکه مادر می آمد استقبال من! شصت سال از همه عزت و احترام دیدم . در تهران وقتی برادر هاشمی رفسنجانی مرا به مرکز رادیو دعوت کرد و از من خواست خواندن را شروع کنم ولی برای زنها و من قبول نکردم احترام مرا نگاه داشتند.در خیابان پاسدارهای خمینی وقتی میفهمیدند من داخل ماشینم آژیر میکشیدند که راه باز شود و من از ترافیک بیایم بیرون و زودتر بخانه برسم آنوقت این مرتیکه بمن هرچی میخواهد میگوید.
فهمیدم داستان چیز دیگریست. خواستم ریز قضیه را بدانم. با عصبانیت گفت:
-همین که گفتم
و بعد مثل اینکه فهمیده باشد تندی کرده گفت:
- ولش کن بابا اومدیم کمی هم رو ببینیم و خندید و چشمانش پر از مهربانی شد و بعد سفارش نهار داد.شانه اش را بوسیدم وسعی کردم از حال و هوای سئوال بیرون بیایم. میدانستم مرضیه سخت مغرور است و همین قدر را هم طاقت نیاورده که گفته است. نهار را خوردیم و داشتیم قهوه میخوردیم که مرضیه گفت:
- تقریبا تمام دفترهای یاداشتم را منهای چند تا سوزاندم.
انگار ضربه سنگینی به سرم خورده باشد گفتم:
-چرا خانم چرا اینکار را کردید؟
میدانستم و مرضیه سالها قبل بمن گفته بود از بیست سالگی هر سال وقایع زندگیش را ثبت کرده ومجموعه این یاداشتها دائره المعارفی ازسر گذشت او و بزرگان موسیقی ایران از سال 1320 شمسی تا این روزگاراست. و پس از سال 1357 همه را به آمریکا فرستاده و نزد دوستی به امانت گذاشته و سپس آنها را به پاریس منتقل کرده است و سرانجام این دفترها سوزانده شد!.دیگر نمی خواستم چیزی بخورم . به زور چند لقمه ای خوردم و با گیجی پرسیدم:
-آخر چرا اینکار را کردید
نگاهی کرد و چیزی نگفت.یکی دو ساعتی با هم بودیم و در پایان چند عکس گرفتیم و به دنبال مرضیه آمدند و مرضیه بازگشت و ما هم روانه پاریس شدیم.در هفته های بعد تا پایان سال دو هزار و نه تقریبا همه هفته یکی دوبار تلفنی صحبت میکردیم. متاسفم که بر اساس پرنسیبی که به آن معتقدم سخنان او را ضبط نکردم که بسیار ارزشمند بود. از اواخر سال دو هزار و نه تلفنها کمتر شد وخبر بیماری او و سپس درگذشت «هنگامه» دخترش و عشق زندگیش وسرانجام سفر خودش، ماجرا را تمام کرد.مرضیه رفت و نرفت و ماجرای او همچنان صدای او ادامه دارد.
***
سه سال بعد حدود یکماه قبل دریکروز نیمه ابری وهنگام پیاده روی درراهی در حوالی پاریس،دوست همراه من که شاهد قضیه بود تمام ماجرا را برایم تعریف کرد. ماجرا راست بود.مرضیه برای گمشدن برخی از دفترها و اسنادش تقاضای دادخواهی و بررسی کرده بود به مرضیه رذیلانه توهین کرده بودندو در جلسه ای که برای دادرسی و دادخواهی مرضیه تشکیل شده بود با توهین به او طبعا جلسه ناتمام مانده و به مقصود رسیده بودند غافل از آنکه هیچ چیز پنهان نمیماند و نباید بماند.
این جهان کوهست و کار ما صدا
سوی ما آید صداها چون ندا
با حال خراب از دوست همراه پرسیدم:
هیچکس چیزی نگفت؟
جواب داد:
ما همه دچار شوک شده بودیم؟
یک لحظه احساس کردم از تمام کسانی که در آن جلسه حضور داشته و خاموش مانده اند بیزارم.حتی از دوست همراهم دلگیر شدم که چرا چیزی نگفته . آخر چطور میشود به مرضیه در سن هشتاد و سه سالگی توهین کرد و همه سکوت کنند. زودتر از همیشه به خانه برگشتم. رفتم روی همان صندلی که دوبار مرضیه روی آن نشسته بود نشستم و سرم را روی میز گذاشتم و چشمهایم را بستم. احساس میکردم از همه چیز بدم می آید. احساس غربت در این غریبستان در وجودم سنگینتر مینمود.این را دیگر باور نمیکردم یعنی این همه پوسیدگی و انحطاط و فاصله میان حرف تا عمل دو سه ماه قبل به من گفته بودند مامور اطلاعات و با به اصطلاح قلم زنی که چهارده سال الهام دهنده تمام شعرهای عاشقانه من بود و بیش از پانصد ششصد غزل عاشقانه ایام جوانی من تمام برای او سروده شده بود،با کثیف ترین ابزاری که امکان داشت مرا از هضم رابع وزارت اطلاعات گذرانده بودند ولی من چندان ناراحت نشده بودم ولی توهین به مرضیه کلافه ام کرده بود و نمیتوانستم آن را بفهمم.
***
می خواهم بگویم:
آری به مرضیه با فریاد گفته شده است
ببند دهنتو زنیکه آشغال !نوبرشو آوردی!
و مرضیه بلافاصله پس از این توهین جلسه را ترک کرده است.
باید بگویم در آن لحظه تاریخی به تصور میتوان آورد که اگر خمینی و اشرفی اصفهانی و مدنی وصدوقی و دستغیب و کسانی که انها راسمبلهای ارتجاع میشناسید و به رویاروئی با آنها افتخار میکنید در مجلس حضور داشتند حتما با نهایت ایمان و شادی کف میزدندو در این شک نکنید که مشکل در درون است و نه در تیغ آهیختن در برون که جنگ امین و مامون بر سر قدرت درسال 198 هجری بسا قویتر و ایدئولوژیک تر از جنگ شما با آخوندها بود دو ملت، اعراب به حمایت از امین و ایرانیان به حمایت از مامون به سرداری طاهر ذوالیمینین بر علیه هم تیغ کشیدند ولی پس از بر سر نیزه رفتن سر امین بر دروازه مرو نه تنها چیزی عوض نشد بل بنا بر روایت تاریخ امام رضا مسموم شد،فضل ابن سهل وزیر ایرانی در حمام کشته شد ، طاهر ذوالیمینین سردار اصلی مسموم گردید و ارتجاع مطلقه مامون تا سال 218 و پس از ان تا قرن چهاردهم میلادی وبرچیده شدن بساط عباسیان به دست هلاکوخان ادامه یافتادامه یافت.مطمئن باشید آقایان و خانمها! اگر جنگ شما با رژیم خمینی به نظر و تجربه من بر سر قدرت سیاسی است، جنگ عظیم ملت ایران در ادامه تاریخی طولانی خود با محتوای ننگین و تاریک وخطرناک رژیم و تفکر خمینی است که به سر فصلی تاریخی رسیده است این رژیم نه فقط در ساختار سیاسی خود بلکه باید در تمامیت ساختار فرهنگی و ایدئولوژیک خود که در درون شما هم وجود دارد و از آن غافلید!در هم شکند که به نظر من در این جنگ مردم ایران بوِیژه نسل جوان بسیار موفقتر و کوشاتر و جدی تر از شمائی هستند که در کنار رود خونهای من و ما تیغ بر ابر میزنید و بر روی خاک بنظر من علیرغم تمام ادعاهایتان از این رویاروئی ایدئولوژیک در هراسید.
با این توضیح ،به آنکس که این توهین را برزبان آورده باید تاخت و پرسید چرا توهین کرده است است.
براستی پس از شنیدن ماجرا وقتی بیاد آوردم زیر تابوت مرضیه را در روز خاکسپاری همان کسی گرفته بود که مرضیه او را از خانه اش بیرون کرده وبر سر گورش که هنوز تابوت در عمق آن پیدا بود کسی اشک میریخت و زار میزدکه توهین کننده به مرضیه بود ساختار این دستگاه و عمق ریاکاری و متناقض بودنش برای من روشن میشود.
مرضیه به اشتباه دادخواهی نکرده بود ولی حتی اگر اشتباه هم کرده بود هرگز نمی بایست چنین لجنی از دهان معترضی به بیرون فوران کند.
به ایرج شکری یا هرکس دیگر متازید و ایراد مگیرید.بیهوده مارک رژیمی بودن را اگر چه با زبان میمونهای زوزه کش و بیمقدار و بی مسئولیت به من و ما نزنید که ما جنگمان را با آخوندها کرده ایم ومی کنیم و تمام چهل سال گذشته و اکنون ما نشان آن است که در هر کجا سربازی بوده ایم که افتخار سربازی ملت ایران را در جدال با آخوندها داشته ایم اگر چه گاه اشتباه فهمیده و اشتباه کرده ایم.
مطمئن باشید که مائی که تمام عمر در برابر ارتجاع خمینی ایستاده ایم از حملات ارتجاعی دیگر باکی نخواهیم داشت . هنوز همان روح خروشان بیست سالگی ما با تجربه ای سنگین دربدنهای سالخورده و خسته ما زنده و زنده تر از پیش است ما که جوانی خود را در این مسیر به بادها سپرده این از نثار ایام سالخوردگی به توفان هراسی نداریم. این را اطمینان داشته باشید.من و شکری و روحانی و قصیم و مصداقی وبقیه...به احتمال زیاد ، در غربت و با این درجه و نشان سربازی خواهیم مرد وشادی اینکه تا پایان در این جهان آشفته افتخار سربازی ملت ایران را داشته ایم در لحظه مرگ در غربت با خود خواهیم داشت و نخواهیم گذاشت لکه ای از لجن پراکنی های شما این افتخار ساده و بزرگ را آلوده کند که این دستاورد تمام زندگی و تنها سرمایه معنوی ماست که میتوانیم با آن به زندگی خود معنائی بدهیم
. این را مطمئن باشید. بنابراین بما متازید! بخود بتازید و ایراد بگیرید.در نوشته قبلی نوشته بودم بحث فرد نیست بلکه این یک ساختار ارتجاعی و پوسیده و ضد انقلابی در جوهره خطرناک و افسار گسیخته عمیقا آخوندی است که چنین کارکردهائی از جمله توهین به شاملو و مرضیه را بروز میدهد و فلاکت و ادبار و تراژدی این است که گویا نمیتواند بفهمد این یعنی چه.!چنان در مرداب خود محوری و یکه تازی و فردیت متعفن افسار گسیخته فرو رفته است که نمی تواند بفهمد. نمی تواند نه مرضیه و نه کار امثال مرضیه را بفهمد.
این ساختار متعفن در عمق دقیقا آخوندی و ارتجاعی که تا قبل از ورود مرضیه و تابش روشنائی وجودش با صدای زن در پیرامون خود بیگانه بود و فقط بجز یکی دو مورد آنهم آمیخته با صدای مردان،طاقت شنیدن صدای مردان را در کارهای موسیقائی خود داشت ،و پس از سی سال زیستن در غرب حتی از مطهری ومنتظری که دست دادن زن و مرد را بنوعی بی اشکال میدانند در قرن بیست و یکم واپس تر مانده است و هنوزسنت شتر چرانان دشتهای عربستان در قرن ششم و هفتم میلادی را که به ریش خدا [ خدائی که فارغ از ارتجاع مذهبی وسیع ترین و ژرفترین مفهوم بی نهایت وجود وزیبائی و هستن را در نگاهی فلسفی نمایندگی میکندو معنا و مفهومش همراه با گسترش ادراک انسانی گسترش و عمق یافته و دیگر ان خدای پدر سالار قرن ششم و هفتم میلادی با دوزخ هولناک و بهشت مسخره اش نیست]بسته شده است رعایت میکند و از ایجاد یک رفرم کوچک حتی به اندازه ملایان نامداری که نام بردم در مانده است و در عین حال میگوید سیمای زن نوین آینده را طراحی کرده است نمی تواند بفهمد مرضیه فقط آوازه خوان نبود بلکه به سهم خودتراش دهنده روح و روحیه انسانی ملت ما بمدد لطف صدا و محتوای انسانی و عاطفی آثارش بود که اگر کار مرضیه و امثال مرضیه نبود:
به لطف آمپول نجاستی که ارتجاع مذهبی شیعی از همان قرن دوم هجری و زمان نواب اربعه تا همین زمان دوران خمینی و خامنه ای به سلسله اعصاب ملی ما در طول قرنها تزریق کرده است و همه چیز از جمله انقلاب سال پنجاه و هفت را به گند کشیده است، ما هنوز مشغول آفتابه داری علامه حلی و شیخ مفید و مجلسی بوده و منتظر میماندیم تا حضرتش طهارت و استبراء خود را بپایان برساند تا ما دوباره افتخار پرکردن لولهنگ او را داشته باشیم وبر در خلا منتظر بازگشت آقا و تخلیه مجدد ایشان باشیم! .حضرات بحث بر سر تعویض و جابجائی آفتابه دار نیست مساله اصلی خود آفتابه و محتوای آن است که مطلقا برای شما جالب نیست.
اینجاست که مرضیه بزرگ! مرضیه عزیز و مرضیه بی مرگ ما ایرانیان در محتوا در کنار بابک و مصدق و کسروی ومیرزا آقا خان کرمانی و هدایت وحافظ وسیمین بهبهانی و فرخزاد و شاملو و درویش خان و صبا و یاحقی وبنان و خانلری وشجریان و امثالهم قرار میگیرد و ما نمیفهمیم و فکر میکنیم فقط مطربی نام آور را به دایره خود کشانده ایم تا او را مورد استفاده قرار دهیم، و چون نمی فهمیمبا همه امکانات گران و نفراتی که در اختیارش گذاشته و پولی که بپایش ریخته ایم به او رذیلانه توهین میکنیم وهمه چیز را خراب میکنیم. من اگر مرضیه را دوست داشتم بخاطر اندکی از درک این مساله بود و پنهان نمیکنم که سنگین ترین مرگی را که در زندگی تحمل کرده ام مرگ مرضیه بی مرگ بود. و همین جاست که من میتوانم به انتقاد بعضی از دوستان که متاسفانه مرضیه را درست درک نمی کنند و بمن میگویند چرا در باره او میسرایم و مینویسم و ستایش میکنم میتوانم پاسخ بدهم. مرضیه برای من یک صدا و یک زن و یک خواننده نیست بخشی از یک تلاش فرهنگی زنده است که در پیکره او خود را مینمایاند.
توهین به مرضیه توهین به شخص نیست .توهین به شاخصی هنری و ملی و متعلق به تمام ایرانیان امروز و آینده است. توهین به ایران است. اعلام جهالت و نادانی ومرتجع بودن خود است و بس. زیر سبیلی نباید ردش کرد. کسی که توجیه میکند یا زیر سبیلی رد میکند هم نادان است و هم خطرناک و هم بواقع گامی فراتر از برادر هاشمی رفسنجانی و پاسداران برداشته است و اینجاست درست همین جاست که معنای بدتر از پاسدار که در جلسه شورا و در حضور خود من و بیش از هفتاد تن دیگر منجمله آقایان قصیم و روحانی و متین دفتری و هزار خانی و معصومی و...به غلط نثار شاملو شد و من و آقای متین دفتری و تنی چند از نخستین معترضان به این توهین بودیم در جای واقعی اش مینشیند و نشان میدهددر حیطه تفکر و عقب ماندگی پاسدار واقعی کیست؟.
فارغ از قار قار کلاغهای رقت انگیز و زهوار در رفته ای که بر درختهای حاشیه معرکه نمیدانند چه میگویند و از دنیای چرت و خمار خود بیدار شده وعاجز از یک ادراک درست و صریح سیاسی ،دنیای سیاست و سرنوشت یک ملت را با دعوت به بازگشت به سفره آش نذری وبیضه بوسی مرشد و مراد عوضی گرفته اند و باید بحال خود گذاشتشان تا بقارند وبزارند و بزرند، این حقیقت را که به آن اشاره شدباید خوب خوب خوب فهمید و باید نیز این را فهمید که اگر قدرت درک داشته باشند این یاداشت از سر دشمنی نیست بل از سر درد منجمله برای خود توهین کنندگان است.
روان مرضیه غرق نور و شادی باد. به او توهین شد. بگذارید مولانا سخن بگوید که مرضیه درویش مسلک و عارف تبار بود و چنانکه خود میگفت پیرو حضرت شاه یعنی نعمت الله ولی آرمیده در ماهان کرمان بود پس مولانا شایستگی سخنگوئی از او را دارد و بس پس بگذاریم در آن مجلس بیداد نه رفیق مظلوم و مورد انواع تهمتها، محمد رضا روحانی که وکیل بود و ناظر، بل مولانا را فرا خوانیم ، تا دفتر ششم مثنوی را باز کند و وکالت او را بر عهده بگیرد ودر این دادگاه که مرضیه و مولانا و خاطی یک جا جمعند دفاعیه مولانا را بشنویم که میخواند:
ای بریده آن لب و حلق و دهان
که کند تف سوی مه یا آسمان
تف برویش باز گردد بی شکی
تف سوی گردون نیابد مسلکی
هر که بر شمع خدا آرد پف او
شمع کی میرد بسوزد پوز او
چون تو خفاشان بسی بینند خواب
کین جهان ماند یتیم از آفتاب
موجهای تیز دریاهای روح
هست صد چندان که توفانهای نوح
مه فشاند نور و سگ وع وع کند
سگ ز نور ماه کی مرتع کند
شمع حق را پف کنی تو ای عجوز
هم تو سوزی هم سرت ای گندهپوز
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
اسماعیل وفا یغمائی
سوم نوامبر 2013 میلادی