سفر به سرزمين مردماني كه آب ميجويند
نام اين شهر شده «رامشار». گويا ميخواستهاند شهرك صنعتي به همين نام راهاندازي كنند و براي همين مسكن بسياري آنجا ساخته شده است، مسكن مهر را هم همانجا ساختهاند اما هيچ كس رغبت زندگي در آنجا را ندارد. آنجا آب هم ندارد. هيچ شباهتي با شهرهاي مردم زابلستان ندارد.
محيط بانان سيستان و بلوچستان با عشق مراقباند تا گونه هاي جانوري در جاده هاي غير استاندارد اين خطه قرباني نشوند همه بنادر سيستان و بلوچستان در يك مشكل درد مشترك داشتند. هيچ كدام آب نداشتند. در «بريس» و «پسابندر» كه هر خانواده با پرداخت 150 هزارتومان يك تانكر آب از نگور كه آب شيرين دارد ميخرد و براي يك هفته تا 10 روز بسته به مصرف 11تا 12 هزارليتر آب ميگيرد. وقتي بعد از چهار روز به نقطه پاياني سفر در فرودگاه چابهار واقع در پنج كيلومتري شهرستان «كنارك» رسيديم باور كرديم كه او شوماخراينجاست سينا قنبرپور / پايت را كه بر خاك آنجا بگذاري ناخودآگاه خودت را يك «كريستف كلمب» مييابي كه به كشف قارهيي جديد رفته است. با اين تفاوت كه قاره جديدي در كار نيست برخاك خطهيي قدم گذاشتهيي كه كمتر شناخته شده است. زحمت ناشي از دور بودن مقصد را كمتركسي به جان خريده است. هركس هم بشنود كه هفته دوم آخرين ماه پاييز را ميخواهي در سيستان و بلوچستان سپري كني به يادت ميآورد كه هنوز سه هفته بيشتر از زمان ترور دادستان شهر زابل در سرزمين «رستم» نگذشته و هنوز خاطره قرباني شدن 14 مرزبان به دست اشرار در مرز با پاكستان در نزديكي سراوان سپري نشده است اما وقتي در سراوان «شُله» با «تباهه» برايت درست كنند و مزه يك غذاي محلي را زير زبانت حس كني و هنگامي كه نان مخصوص زابلي را با آن قرص بزرگ و قطر زيادش بخوري و ببيني كه هنوز دلت ميخواهد، فقط جايي كمترشناخته شده را پيش رو ببيني تا آنچه در اخبار ميخواني. وقتي آفتاب نشست و تاريكي فرا رسيد و چشمهايي رنگي دور و برت ظاهرشدند لحظهيي حس ميكني كه ديگر كار تمام است. آنها محاصرهات كردهاند. آدرنالين خونت بالا ميرود و تپش قلبت بيشتر و بيشتر. از خودت ميپرسي اينها كجا آموختهاند كه حمله گاز انبري چيست. اما وقتي ميبيني كه تو شكار نيستي و اين شكارچي تنبل مردابي فقط منتظر است تا تكه مرغي از محيطبان اداره محيط زيست «ريكوكش» در 115 كيلومتري شمال «چابهار» بگيرد و دوباره به آبگير بخزد ديدار «گاندو»ها برايت متفاوت ميشود. اينجا سرزمين گونههاي منحصر به فرد است. اينجا محيط زيست حرف ديگري دارد. اينجا مردم صبورانه آب را ميجويند و ناظرند كه آب شيرين باران چگونه به سادگي نقش بر زمين ميشود و كسي نيست كه آن را براي روزهاي بيباراني نگاه دارد. پايت را كه بر خاك اينجا بگذاري خودت را در قامت «كريستف كلمب» ميبيني كه به سوداي هند اينجا «هندوستان كوچك» را يافتهيي. اينجا همانجاست كه شش هزاره قبل جراحي مغز كرده بودند و چشم مصنوعي براي خودشان ساخته بودند. اگر امروز مديران ما نتوانستهاند سيستم مديريت آب را پياده كنند «شهرسوخته» نمادي از مردماني است كه همين جا در همين خطه با لولههاي سفالين سيستم آبرساني و فاضلاب داشتهاند. اينجا براي خودش يك كشور است چون تا بجنبي و بخواهي از شمال تا جنوبش را سيركني به خودت آمدهيي كه يك هزار تا يك هزار و 200 كيلومتر راه پشت سر گذاشتهيي. پرسيدند برنامهتان چيست؟ چند روز وقت داريد؟ وقتي گفتيم سه روز و در نهايت چهار روز پوزخندي زدند كه با اين وقت كه نميشود استان ما را ببينيد. گفتيم ما وقت نداريم و بايد زود برگرديم تهران. گفتند فاصله بين شهرها خيلي زياد است. زمان ميبرد. پرسيديم چقدر زمان ميبرد. گفتند بستگي دارد چه ماشيني به شما بدهند. اگر يك ماشين معمولي بدهند كه حسابي زمان ميبرد و خستگياش بسيار است اما اگر يك ماشين خوب بدهند كه هم راحت باشد و هم برو آن وقت وضع فرق ميكند. خواهش كرديم كه ماموريت ما را با يك خودروي خوب همراه كنند. گفتند خب پس خيالتان راحت در اين سفر با شوماخر ما آشنا ميشوي. مردي ريزجثه كه بسيار آرام سخن ميگفت. وقتي بعد از چهار روز به نقطه پاياني سفر در فرودگاه چابهار واقع در پنج كيلومتري شهرستان «كنارك» رسيديم باور كرديم كه او شوماخراينجاست. رانندگي در جادههاي باريك و پيچ در پيچ در برابر رانندگاني كه به اصطلاح «شوتي وار» ميراندند كار سادهيي نبود. «شوتي» در واقع به آن دسته از رانندگاني گفته ميشود كه در قشم و اكثر جاهايي كه ساحل دريا دارد و قرار است كالاها را خارج از چرخه رسمي وارد كشور كنند و معمولا كمتر از ترمز استفاده ميكنند تا مبادا سرعتشان كم شده و متوقف شوند! وقتي به چابهار رسيديم و جاده پرپيچ و خم سراوان- زابلي – سرباز و سپس سرباز- چابهار را پشت سر گذاشتيم كه دست كمي از جاده چالوس چه از نظر زيبايي و چه ازنظر پيچ درپيچ بودن نداشتن باوركرديم كه «حسين شيخ ويسي» كارمند اداره محيط زيست سيستان و بلوچستان براي خودش يك پا شوماخر است چون خوب مسافرانش را به مقصد رساند. اين مسافرت با همراهي دو «حسين» در سيستان و سپس بلوچستان رقم خورد و همراهي نام اين دو يادآور بيآبي كربلا بود. اينجا همه آب ميجستند. اما كسي آب را نبسته بود. وقتي به «گمشاد» شماليترين نقطه استان سيستان و بلوچستان رسيديم و ديديم براي بستن مرز بين ميلهاي مرزي خاكريز درست كردهاند و عملا جلوي ورود آب به حوضه آبريز تالاب هامون در بخش «هامون صابوري» را بستهاند، ديگر نيازي نبود علت همه آن حوادثي كه امنيت اينجا را به چالش كشيده بكاويم. آب الفباي آباداني به دليل سياستهايي كه همه جوانب را در خود نسنجيده و تنها به مذاق عدهيي خوش آمده از اين سرزمين حذف شده و بعد حالا همه دور و بر خود را مينگرند كه چرا اينجا از آباداني خبري نيست. رستم كجايي كه زابلستان خشك شد وقتي 220 كيلومتر از زاهدان به سمت شمال به سوي خراسان جنوبي براني به سرزميني ميرسي كه ساليان بسيار مركز زندگاني اساطير و بزرگان ايران زمين بود. از مردمان «شهرسوخته» گرفته تا «رستم» و بعد «يعقوب ليث». اگر آن روز رستم و ديگر پهلوانان ايراني در زابلستان خانه داشتند و هيچ كس جرات نداشت مرزهاي ايران زمين را پشت سربگذارد اينك او و ديگر پهلوانان نيستند و در نهايت آن شد كه امروز شد. اما اين همه ماجرا نيست. هنوز به زابل نرسيده وقتي شهرسوخته با آن همه المانهاي مدرن زندگي در شش هزاره قبل را پشت سربگذاري تا به شهر زابل برسي ميبيني كه شهري خالي از سكنه با ساختمانهاي چند طبقه ساخته شده است. 10 سالي از عمرش بيشتر نميگذرد ولي چندان سكنهيي ندارد. نامش شده «رامشار». گويا ميخواستهاند شهرك صنعتي به همين نام راهاندازي كنند و براي همين مسكن بسياري آنجا ساخته شده است، مسكن مهر را هم همانجا ساختهاند اما هيچ كس رغبت زندگي در آنجا را ندارد. آنجا آب هم ندارد. هيچ شباهتي با شهرهاي مردم زابلستان ندارد. نه مثل قديم تابع قواعد شهرهاي كشاورزي محور بوده و نه تابع قواعد شهرهاي ديگر. وقتي اين تجربه شكست خورده شهرسازي جديد را پشت سر بگذاري ميتواني به جايي برسي كه همين سه هفته قبل خبرساز شد. پنج كيلومتر مانده به زابل همانجايي كه شهيد «نوري قلعه» را به گلوله بستند. اين سوال ذهنت را به خود ميخواند كه مگر نميگويند كه مكان دادگاه و ساختمان دادگاه بايد در مركز شهر باشد؟ پس اينجا چه ساختماني بنا شده كه خارج از شهر و خلوت فرصت به تبهكاران داده است. اما سفر ما قبل از زابل به سوي كوچه خواجه يا همان كوه خدا كه به «كوه اوشيدا» هم معروف است تغيير مسير داد. آنجا قلعه 40 دختر هم واقع است. اين منطقه، منطقه نمونه گردشگري تعيين شده و نزديكترين محل به منابع چاه نيمه است. در واقع كارشناسان معتقدند اگر حقابه هامون از چاه نيمهها به اين منطقه هدايت شود ميتوان يك موقعيت خوب را احيا كرد و بعد آرام آرام به احياي كامل تالاب انديشيد. آنجا هنوز مردمي هستند كه در سياه چادرهايي با پوست بز زندگي ميكردند و مدرسه شان هم از همين جنس بود. وقتي وارد يكي از سياه چادرهاي اطراف كوه خواجه شديم دختري كه كلاس پنجمي بود در پاسخ به سوالهاي ما به نكتهيي اشاره كرد كه همه ذهن ما را به خودش جلب كرد. او گفت تنها آرزويش اين است كه خانه داشته باشد. راست ميگفت او از خانه و زندگي ما هيچ نداشت. نه سقفي كه زير آن آرام بگيرد، نه لولهكشي آب كه بتواند به راحتي از آنچه براي نوشيدن و چه براي استحمام و چه براي هر كاري ديگري استفاده كند. بعداز ديدار با اين بچه راهي زابل و سپس راهي مرز شديم. روستايي به نام «گمشاد» كه گذري مرزي است. جايي كه به استان «فراه» افغانستان ميرود. ماموران مرزباني جلوي ما را براي رسيدن به اين نقطه گرفتند. زاهدان جاني ميگيرد سفر به سيستان و بلوچستان دريك برنامه سفري دو يا سه روزه نميگنجد. زاهدان كه شهري تازه تاسيس است و هنوز 100سالي از عمر آن نميگذرد به تازگي دو نماد براي خود يافته است؛ يكي ساختمان موزه جنوب شرق كشور است كه قرار بوده سال 1355 افتتاح شود و تا همين دو سال قبل به تاخير افتاده بود و ديگر ساختمان مسجد مكي زاهدان. اين مسجد كه همچنان در حال ساخت است نمايي نو و زنده به شهر زاهدان بخشيده است. نمايي كه يادآور مسجد اياصوفيه در استانبول است. منارههاي مسجد شبهاي مركز استان سيستان و بلوچستان را دگرگون كرده است. حالا كه استاندار جديد هم آمده ميتوان اميد داشت كه حال و هواي اين شهر روزهايي متفاوت را تجربه كند زيرا در نخستين اظهاراتش گفته «اولويت دولت روحاني تحقق حقوق قوميتهاست» و زاهدان در سالهاي گذشته به ويژه در فاصله 88 تا امسال روزهاي خوبي را سپري نكرده است. از يك سو شدت گرفتن اختلافات مذهبي و از سوي ديگر دامن زدن به مساله قوميتها. كلپورگان فقط دو ساعت در هفته آب دارد مقصد بعدي سفرمنطقه سراوان بود. جادههاي سراوان بيشتر نقش راننده را برايمان برجسته ميكرد. در تمام سيستان و بلوچستان به چند كيلومتر از مسير زاهدان – زابل ديگر هيچ مسير دو باندهيي را نميتوانيد پيدا كنيد، چه رسد به اتوبان و آزادراه. مسير سراوان اتفاقا مسيري است كه نيازمند فضاي مناسب براي تردد است زيرا ترانزيت از مرز كوهك مزيت اين مسير است. اما همه مسير باريك و داراي حداقلهاي ايمني و استاندارد است. براي همين سفر به سيستان و بلوچستان بايد همراه با احتياط در رانندگي باشد يا داشتن يك شوماخر لازم است. وقتي در مسير سراوان به «گُشت» همانجايي كه بزرگترين زلزله ايران زمين در 100 سال اخير را تجربه كرده رسيديم، نميتوانستيم باور كنيم كه نام اين آبادي و نخلستانهايش «شهر» است. بعد از رسيدن به سراوان و صرف يك غذاي محلي و پيمودن 20 كيلومتر ديگر به «كلپورگان» يا همان نقطهيي رسيديم كه سفالهايش معروف است. «شُلّو» ناني گرد و ظريف است كه با آرد ذرت آن را درست ميكنند. بعد چيزي مثل عدسي درست ميكنند و در كنار آن «تباهه» ميآورند. «تباهه» معمولا بعد از عيدقربان درست ميشود. گوشت قرباني را خرد ميكنند و ادويه ميزنند. سپس با همان نمك و ادويه ميگذارند تا خشك شود. در چنين زماني آن گوشت را خورشت درست ميكنند و در حالي كه به نظر آب پز ميآيد در كنار «شُلّو» و «كشك» بلوچي با دست ميخورند. وقتي اين غذاي بلوچي را خورده باشي كه آب ميطلبد رفتن به نقطهيي كه فقط دو ساعت در هفته آب دارد شكل ديگري به خود ميگيرد. بعد از صرف «تباهه» به سرزمين عرفان و نقش رفتيم. اهالي كلپورگان از قديم موسيقي عرفاني و مراسمي خاص ازجمله ذكرگويي داشتهاند. سفالهاي آنها و نقشهايي از هزارههاي قبل هنوز اينجا در خاطره مردمانش جان دارد. زناني كه سفال درست ميكردند كمتر در محلي كه سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري برايشان تدارك ديده حاضر ميشوند. يك دليلش هم كاملا واضح است. آنها فقط دو ساعت در هفته آب دارند. بعد هم مشكلشان اين است كه بنشينند بر حصير و سفالي درست كنند كه هيچ بازاري ندارد. راضي كردن آنها براي حاضر شدن در محل كار سخت بود. اما سختتر اين بود كه اصلا حاضر نميشدند اجازه دهند از آنها عكس بگيريم. جادهيي هيجان انگيزتر از جاده چالوس مقصد بعدي حركت از سراوان به سوي چابهار بود. الان دو مسير قابل استفاده شده است؛ يكي حركت به سوي سرباز و بعد ايرانشهر و سپس ادامه مسير تا نيكشهر و بعد چابهار است كه مسيري نوساز است. اما مسير ديگر بخشي مشترك تا سرباز دارد و بعد بايد به سمت «جكيگور» بروي تا به سه راهي «پيشين» و بعد به «ريكوكش» و «دركس» برسي. اين دو نقطه جايي است كه محيط زيست براي حفاظت از گاندو يا همان تمساح پوزه كوتاه مردابي كه فقط در ايران و هندوستان يافت ميشود ايستگاه تحقيقاتي و حفاظتي زده است. طي كردن اين جاده هيجانانگيزترين بخش سفر بود زيرا بدون نفس ميتوانستي پيچهاي تند در جادهيي كه به زحمت دو خودرو از كنار هم ميگذشتند تجربه كني. از سرباز تا «نوبنديان» كه در 55 كيلومتري چابهار قرار دارند كه يك تكه از مسير هم راست پيدا نميكنيد و همه پيچها تند است. «ريكوكش» در 115 كيلومتري شمال چابهار قرار دارد و از چند سال قبل همه گاندوهايي كه بركههاي محل زندگيشان در خشكساليها خشك شده راهي اين مركز شدهاند. بلوچها با وجود آنكه تمساحها وقتي بدون غذا ميمانند به روستاهايشان ميآيند و گوسفند و بزهايشان را ميخورند اما به آنها آسيب نميزنند زيرا معتقدند هرچه در آب زندگي ميكند محترم است و اگر با اين حيوان بدرفتاري كنند آب نيز از آنها قهر ميكند. حالا در ايستگاه تحقيقاتي «ريكوكش» 140 تمساح پوزه كوتاه زندگي ميكنند و مردي 42 ساله به نام «لالبخش نوركي» از آنها مراقبت ميكند. او صدايي خاص از خود درميآورد كه به ناگاه همه تمساحها را دور و برش حاضر ميبيني. بعد ميگويد اين صدا را ميشناسند چون ميدانند غذا آماده است. در حالي كه تكههاي مرغ را براشان مياندازد ميگويد اينها هيچوقت اهلي نميشوند ولي خيلي خوبند و من دوست دارم از آنها مراقبت كنم چون فقط در ايران از آنها هست! تشنه لباني كنار دريا شايد به جرات بتوان گفت زيباترين مسير دريايي ايران را در جاده ساحلي چابهار به گواتر ميتوان يافت. در اين مسير ديدن صياداني كه با وجود دزدان دريايي و توقف فعاليت كارخانههاي تونسازي باز هم به صيد ميروند لطف ديگري دارد. ساحل سيستان و بلوچستان هشت بندرصيادي دارد. از «پسابندر» كه نخستين بندرگاه ايران در درياي عمان است تا بندر «بريس» و بعد بندر «رمين». بعد از آن بندر چابهار و سپس نوبت به «كنارك» ميرسد كه خود چهار بندر را شامل ميشود. «كنارك»، «پزم»، «زرآباد» و «تنگ». همه اين بنادر در يك مشكل درد مشترك داشتند. هيچ كدام آب نداشتند. در «بريس» و «پسابندر» كه هر خانواده با پرداخت 150 هزارتومان يك تانكر آب از نگور كه آب شيرين دارد ميخرد و براي يك هفته تا 10 روز بسته به مصرف 11تا 12 هزارليتر آب ميگيرد. اين بندرها عمدتا محل صيد ماهيهاي لذيذ جنوب هستند. همانجايي كه حلوا سفيد را صيد ميكنند و به كيلويي 17هزارتومان ميفروشند. البته ميگويند همين ماهي را ميتوانيم به كشورهاي عرب منطقه خليج فارس به كيلويي 27 هزارتومان بفروشيم. به جز مصرف آب شرب. مساله استحمام و مسائل بهداشتي هم هست كه همين نبود آب آن را تحت تاثير خود قرار داده است. در بندرهاي اين ساحل كه حدود 90 كيلومتري تا چابهار فاصله دارند از ماهي خارو كه به كيلويي دو هزارو 500 تومان فروخته ميشود تا زبان پنج هزارتوماني تا شوريده و قباد و حلوا صيد ميشود. ماهيها را در سالني در بندر كه به سالن تفكيك مشهور است جدا ميكنند و بعد در سالن حراج ميفروشند. صيادان به سه شيوه به صيد ميروند. يكي صيد يك روزه است كه از شب تا بامداد روز بعد به طول ميانجامد. يكي صيد 40 روزه است و ديگري هم صيد 60 روزه.
اهالي زابل ميگويند اي كاش چون مردمان شهر سوخته سيستم مديريت آب و فاضلاب داشتند.
گُشت 8 ماه قبل با زلزلهيي 8/7 ريشتري معروف شدوجايي كه فقط نام شهر را دارد ولي نيازهايش بسيار است.
گاو سيستاني به همت موسسه تحقيقات دانشگاه كشاورزي احيا شده است.
كوه خواجه منتظر رسيدن حقآبه خود از چاه نيمههاست تا دوباره شاهد زندگي مردم باشد.
ماهي هاي صيد شده از 2 تا 17 هزار تومان فروخته ميشود.
صيادان ميگويند مجوز واردات ماهي بازارشان را كساد كرده است.
|