به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۲

نگاهی به مقاله "شش دهه پس از شالاپّ بزرگ"، نوشته محمد قائد،

احمد افرادی 
شالاپّ ژورناليستی
از اين رو، عجيب نيست ، که آوازه گران و مدعيان تاريخ پژوهی و پرقيچی های طاق و جفت شان ، در کار ِ تاريخ، مغلطه ها کنند و( بی آن که شناختی از مسائل نفت و حقوق بين الملل داشته باشند و حتی نيم نگاهی به کشاکش دوساله ی مذاکرات نفت انداخته باشند و بدانند ـ يا، به روی خود بياورند ـ که آن« بگو و مگو» ها و چانه زدن ها ، بر سرچه بود و رد آن پيشنهاد ها ، معطوف به کدام مصلحت ملی، و واکنش در تقابل ِ با کدام فريبکاری ِ هيئت های مذاکره کننده ی غربی بود) دکتر مصدق را به « يکدندگی » و « انعطاف ناپذيری» متهم سازند و شکست مذاکرات نفت را سياهنامه ی اعمالش کنند و، در اين جعل و بی مروتی ِ تاريخی ، تا آن چا پيش رَوَند که کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی را ، پی آمد ناگزير ِشکست ِ مذاکرات نفت وانمود سازند ! 


از جمله درد ِسَرهای خواننده ی جدی ِ مباحث تاريخی ، ورود روزنامه نگاران به حوزه ی تاريخ و مقوله های تاريخی است. گرچه روزنامه نگاری ( بر خلاف آن چه که ـ به طور عام ـ در ميان ما مرسوم است ) حرفه ای تخصصی است و روزنامه نگار(متناسب و در پيوند ِ با محدوده ی فعاليت های حرفه ای اش ) بايد اهل تحقيق و پژوهش هم باشد ؛ اما ، رفتاری از آن دست که محقق ِ تاريخ با مقوله های تاريخی می کند ، معمول ِ روزنامه نگاران نيست . در واقع ، روزنامه نگار( از آن رو که ـ عمومآ ـ توده ی عام روزنامه خوان را پيش رو دارد) در سطح رويداد ها حرکت می کند و از ورود کارشناسانه و نقادانه به آن ( در خوش بينانه ترين تعبير) می پرهيزد.
به بيان ديگر ، روزنامه نگاران ( به سيری و سادگی ) باورهای تاريخی شان را ، چونان حقايق ِ خدشه ناپذير، به خورد خوانندگان خود می دهند ، بی آن که درک و دريافت و داوری های تاريخی شان، برآمده از تأمل و نقد و سنجشگری تاريخی باشد. هم از اين روست که ژورناليست ها ـ معمولآ ـ خود را ملزم به ارائه اسناد تاريخی ِ مؤيد ِ درستی ادعاهای شان نمی بيند .
آخرين نمونه ی ورود روزنامه نگاران ، به حوزه تاريخ معاصر ايران و برخورد ژورناليستی با آن را، در مقاله ی بلندی ، با عنوان ِ « شش دهه پس از شالاپّ بزرگ » ، از آقای محمد قائد می توان ديد.
مقاله ی آقای قائد ( صرف نظر از مشکلاتی که بر شمردم و در ادامه ی نوشته ی پيش رو ، شواهدی از آن را درمعرض نظر ِخوانندگان قرار خواهم داد) حتی ، شيوه های متعارف ِ روزنامه نگاری را ، معمول و مرعی نمی دارد ( که سهل است ) گاه، رنگ وآهنگ ِ تسويه حساب های سياسی و بيانيه های سازمان ها و احزاب را خود می گيرد.
ـ نقد تاريخ و بازخوانی ِ روايت های تاريخی ِ مقبول ِ عام ، گرچه در ايران سابقه ای صد و چند ساله دارد؛ با اين همه، با انقلاب اسلامی و متآثر از پی آمدهای آن است که ما، به گونه ای جدی و به مثابه ی ضرورتی عاجل، به تأمل در خويش و کَند و کاو در گذشته ی تاريخی خويش پرداختيم .
اما، تآمل در تاريخ و بازخوانی ِروايت های تاريخی، اگر از سوی خردورزان و پژوهشگران ما ، تمهيدی است ، برای فهم ِ چرايی ِ حال و قال ِ امروز ِ ما و يافتن پاسخی بر اين پرسش ، که « چه شد که چنين شد ؟ »، همين رويکرد ِ به گذشته و بازخوانی تاريخ ، برای سياست بازان حرفه ای و فرصت طلبان نامجو و نان پَژوه ، « حبل المتين !» ی است ، تا با تمسک به آن ، با تاريخ شعبده ها کنند و نقشی واژگونه از آن ، فراروی اکنونيان و آيندگان قراردهند؛ و از تَبِعات ِ ناگزيرِ دست اندازی به تاريخ و وارونه خوانی آن است ، که تاريخ معاصر ايران ، و به ويژه ،« جنبش ملی شدن نفت »، از حوزه ی پژوهش های تاريخی به در می آيد و به قيل و قال ِ غوغائيان فروکاسته می شود.
از اين رو، عجيب نيست ، که آوازه گران و مدعيان تاريخ پژوهی و پرقيچی های طاق و جفت شان ، در کار ِ تاريخ، مغلطه ها کنند و( بی آن که شناختی از مسائل نفت و حقوق بين الملل داشته باشند و حتی نيم نگاهی به کشاکش دوساله ی مذاکرات نفت انداخته باشند و بدانند ـ يا، به روی خود بياورند ـ که آن« بگو و مگو» ها و چانه زدن ها ، بر سرچه بود و رد آن پيشنهاد ها ، معطوف به کدام مصلحت ملی، و واکنش در تقابل ِ با کدام فريبکاری ِ هيئت های مذاکره کننده ی غربی بود) دکتر مصدق را به « يکدندگی » و « انعطاف ناپذيری» متهم سازند و شکست مذاکرات نفت را سياهنامه ی اعمالش کنند و، در اين جعل و بی مروتی ِ تاريخی ، تا آن چا پيش رَوَند که کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی را ، پی آمد ناگزير ِشکست ِ مذاکرات نفت وانمود سازند !
در حالی که ( به تصريح اسناد ِمعتبر) بر اندازی دولت دکتر مصدق، از همان نخستين روزهای زمامداری اش ، در دستور کار ِ سياستگذاران انگليس بود ؛ و در تعقيب ِ همين هدف بود که ، «اينتليجنس سرويس» و« حقوق بگيران ِ» ايرانی اش ( در دربار و مجلس ، در ميان روحانيون و روزنامه نگاران ، در درون ارتش و در خيل ِ رجاله ها و لمپن ها و فاحشه ها و حتی ، در درون دولت ) « پير مرد» را يک روز آسوده و بی دردسر نگذاشتند .(۲)
« آن لمبتون Lambton Ann ، استاد کرسی [ زبان ] فارسی، در مدرسه ی مطالعات شرقی، که مشاور وزارت ِ خارجه ی بريتانيا در امور ايران بود ، آن دولت را از هرگونه نزديکی و تفاهم با مصدق بر حذر می داشت و معتقد بود که بايد او را منزوی کرد و وارد هيچ گونه معامله با او نشد. همين لمبتون بود که فکر توسل به عمليات پنهانکارانه بر ضد مصدق را پيش کشيد و مقدمات اِعزام [ رابين ] زينر را به ايران فراهم کرد ؛ تا عوامل ِ مخالف مصدق در ايران را به مبارزه با او تشويق کند و زمينه برای سقوط دکتر مصدق را آماده گرداند. زينر در آن زمان معلم زبان و ادبيات فارسی در دانشگاه آکسفورد بود و در دوران جنگ [ جهانی دوم ] به عنوان افسر اطلاعاتی بريتانيا در ايران کار کرده بود . او در توطئه و پنهانکاری هايی که لازمه ی امر جاسوسی است ، تجربه داشت و در ايران بسيار کسانی را که به درد ِ اين کار می خوردند می شناخت . هم او بود که پس از ورود به ايران ، توسط عباس اسکندری با قوام السلطنه ارتباط يافت و او را نامزد جانشينی دکتر مصدق کرد.
چند هفته بعد از ورود زينر به ايران، وود هاوس ( ازمسئولان ارشد سازمان جاسوسی انگليس، معروف به
MI6 نيز به او پيوست . وود هاوس و زينر به همراه گروهی در سفارت انگليس ، دستور صريح از هربرت موريس وزير خارجه ی دولت کارگری انگلستان داشتند که وسايل سقوط مصدق را قراهم آورند . اين دستور، بعد ها مورد تأييد ايدن ( وزير خارجه دولت محافظه کار ) نيز قرارگرفت ».(۳)
مقدمه را کوتاه کنم و به مقاله ی « شش دهه پس از شالاپّ بزرگ » ، نوشته ی محمد قائد بپردازم .
درنگ بر همه ی آن چه که در مقاله ی بلند ِ آقای قائد آمده است، نه ضرور و بايسته است و نه درحوصله ی خواننده ی متعارف سامانه های اينترنتی . مضافآ اين که ، نويسنده ی فاضل ، آقای محسن يلفانی ـ پيشتر ـ مقاله ی مذکور را ( از زوايايی ديگر) مورد سنجشگری و باريک بينی قرارداده است. (۴) از اين رو، تنها به مواردی چند ، از مدعيات جناب محمد قائد می پردازم.
۱ ـ آقای قائد می نويسد :
« نوشته‌اند [ دکتر مصدق ] ، مهمترين اسناد نفت را همواره در کيفی با خود حمل می‌کرد و به دست احدی نمی‌داد.» پايان نقل قول
روايت فوق ، نمونه ای از برخورد ژورناليستی آقای قائد ، با تاريخ است.
از گزاره ی فوق ، اين گونه بر می آيد که ( در ربط با مسائل نفت) اسناد مهمی در اختيار دکتر مصدق بود که او ، در تمام دوران نخست وزيری اش ، « آن ها را در کيفی با خود حمل می کرد و به دست احدی نمی داد ». در حالی که ، حکايت ، از قرارِی ديگر است .
اولآ ـ ماوقع ، تنها يک راوی دارد، که آن هم ،غلامحسين مصدق ( پسر دکتر مصدق ) است. اين که نويسنده می گويد : « نوشته اند … » ، نادرست و ( در خوشبينانه ترين داوری ) يک غلو ژورناليستی است .
ثانيآ ـ حکايت ، تنها ، به مقطع زمانی ِ حضور دکتر مصدق و هيئت نمايندگی ايران ، در لاهه مربوط می شود . به گمان ِ من ، آقای محمد قائد، در کار القاء اين شبهه به خواننده است که ، حکايت ِ اسناد نفت و آن کيف کذا ، همه ی ۲۸ ماه نخست وزيری دکتر مصدق را در بر می گيرد.
ثالثآ ـ بر خلاف ادعای آقای نويسنده ، آن گونه نبود که دکتر مصدق ، آن اسناد را « به دست احدی » نداده باشد . آن اسناد ( دست کم ) در اختيار پروفسور رولن ( وکيل ايران در دادگاه لاهه ) قرار گرفته بود .
رابعآ ـ گزاره ی آقای قائد ، به گونه ای پرداخته شده است که از دکتر مصدق ، شخصی ماليخوليانی تصوير کند.
بخشی کوتاه از ماوقع را ، از قلم دکترغلامحسين مصدق بخوانيم ، تا ببينيم ، « ژورناليسم وطنی ِ» آقای قائد، با تاريخ چه می کند :
« يک روز ... پروفسور رولن ... از بروکسل به لاهه آمده بود تا در مورد تنظيم لايحه ی دفاعی با پدرم [ دکتر مصدق] مشورت کند... پدرم به تقاضای رولن ، اسنادی را که از ايران آورده بود، و آن ها را از خودش جدا نمی کرد ، به او داد تا در تهيه لايحه ی دفاعی استفاده کند. اين ها اسنادی بودند مربوط به مداخلات دولت بريتانيا و شرکت نفت در مورد ايران ... پدرم از رولن خواهش کرده بود، هرچه زود تر اسناد مزبور را عودت دهد تا در نطق دفاعيه ی خود در دادگاه ، از آن ها استفاده کند ... » . پايان نقل قول (۵)
۲ - آقای قائد می نويسد :
« فروکاستن شاه به هيچ و زدن ريشهٔ او هدف ديگر مصدق بود. از مطالب غريبی که روی کاغذ آورد چند جمله بود پشت قرآنی که برای شاه فرستاد: ”دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنين اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژيم مملکت را تغيير دهند من رياست جمهوری را قبول نمايم.“ يعنی به حول و قوهٔ الهی به‌زودی وقتی سلطنت برچيده شد من يکی اهل رئيس جمهورشدن نيستم. گويی مسئلهٔ شاه اين است که وقتی بساط سلطنتش چپه شد اسم نفر بعدی چه باشد و چه نباشد.». پايان نقل قول
من نمی دانم ، اين حُکم « مُتأمّلانه ! » ی همراه با لودگی ِ آقای محمد قائد را، به حساب ِ بی اطلاعی ايشان ، از تاريخ معاصر ايران بگذارم ، يا تلاش تحسين برانگيزشان ، در به نمايش گذاشتن قابليت و توانمندی های ژورناليستی ، به منظورغافلگيری يا اغفال خواننده ؟!
بر خلاف ادعای اقای نويسنده ، آن گونه نيست که دکتر مصدق ، ابتدا به ساکن، چنين متنی را قلمی کرده باشد. ماجرا، زمينه ی قبلی دارد ، که آقای تاريخ نگار، بايد بر آن واقف باشد .
يکی از تمهيدات ِ مخالفان نهضت ملی ( در ايجاد درد سربيشتر برای دکتر مصدق و به بيراهه و به هرز کشاندن انرژی و توان او ) تقويت اين شايعه بود که ، دکتر مصدق در تدارک «خلع پهلوی» و« نصب قاجار» است...
ماجرا را ، از قلم دکتر مصدق بخوانيم :
يک روز « آقای حسين علاء ، وزير در بار شاهنشاهی به ملاقات من آمدند و در ضمن مذاکرات اظهار نمودند ، مبادا يک وقت مملکت جمهوری بشود ، که من گفتم کی است که چنين نظری داشته باشد؟ گفتند مقصودم شما نبوديد. بعضی از اطرافيان شما هستند که ممکن است مملکت را به جمهوری سوق دهند . آنوقت من [ مصدق ] متوجه شدم که اين ها مطالبی است که در دربار مذاکره شده و با اين حرف های می خواهند خاطر خطير شاهانه را مشوب کنند ، که باز من گفتم که در مجلس چهاردهم به شاهنشاه قسم يادکرده ام ؛ چطور ممکن است راضی شوم که در مملکت چنين اتفاقی روی دهد و يا خود بخواهم از تغيير رژيم استفاده کنم ... پس از واقعه ی ۳۰ تير.. برای آن که [ مغرضين ] ذهن شاهنشاه را از تصدی وزرات جنگ ِ من ، مشوب نکنند ، از پيشگاه همايونی درخواست نمودم نظر خود را نسبت به سه نفر از تيمساران که مورد اعتماد شاهانه بودند ، اظهار فرمايند تا امور ، با مشورت آنان بگذرد و ايجاد هيچگونه سوء ظنی ننمايد ... و باز برای اين که خاطر ملوکانه کاملآ اطمينان حاصل فرمايند که من نه مخالف سلطنت مشروطه هستم و نه می خواهم رئيس جمهور بشوم ، شرحی به اين مضمون : " دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم و ... " پشت قرآنی نوشته و فرستادم ... » پايان نقل قول (۶)
اتهام غريبی از اين دست را ، حتی مورخين ِ نشاندار ِ وابسته به خاندان پهلوی نيز جدی نگرفته اند.

۳ ـ آقای قائد می نويسد :
« فشردهٔ‌ نبرد سه‌جانبه بر سر نفت ايران از اين قرار بود: با تصويب مجلس شورای ملی و تأييد سنا، صنعت نفت ملی شد و آن گاه نوبت به اين بحث رسيد که آيا به شرکت نفت ايران‌وانگليس به عنوان دارندهٔ سرقفلی غرامتی پرداخت شود، و به چه ميزان. به بيان ديگر، تأسيسات نفت فقط ملی شده يا مصادره هم شده است.
روش مصدق گويی ترکيبی بود از دو چرخ‌ فلک افقی و عمودی. مسافتی بالا می‌رفت، دور که برمی‌داشت پائين می‌آمد، قدری دور خودش می‌چرخيد، سر جای اول برمی‌گشت،‌ باز اوج می‌گرفت و حرکت از نو. خواست مصرّانهٔ امروز خيلی زود جايش را به درخواستی متفاوت و حتی متضاد می‌داد. آنچه را پريروز رد کرده بود حالا مطالبه می‌کرد اما وقتی حريفان موافقت می‌کردند از آن هم دست می‌کشيد. فيصله با مصالحه را پايان زندگی سياسی و خوشنامی خويش می‌ديد.» پايان نقل قول
نويسنده محترم ، گرچه ( در سطور بالا ) گناه شکست مذاکرات نفت را به گردن دکتر مصدق می اندازد. اما ، در چند پاراگراف پايين تر ِ نوشته اش ( گويا ) تغيير رأی می دهد و دلايل ديگری برای شکست مذاکرات، منظور می دارد :
محمد قائد : « ترکيب عسرت بريتانيای پس از جنگ دوم با تحقيرش نسبت به جامعهٔ‌ ايران سبب شد گره مذاکرات نفت خيلی زود کور شود.» پايان نقل قول
به هر حال ، بحث آقای قائد ، بر سر واکنش هيئت ايرانی مذاکره کننده ، نسبت به پيشنهادهايی است که ( از سوی ميسيون جکسون ، ميسيون هاريمن ، ميسيون استوکس، بانک جهانی و...) به منظور حل مناقشات نفتی ( بين ايران وانگليس ) به دکتر مصدق و هيئت ايرانی ، داده شده بود .
آقای محمد قائد ، با آن که نيک می داند که مذاکرات مذکور، در دو حوزه ی تخصصی ( نفت و حقوق بين الملل ) جريان داشت . اما، نه تنها ، در هيئت ِ کارشناس ِ تؤامان ِ « نفت» و «حقوق بين الملل » ، وارد گود می شود و سر و تَه دو سال مذاکره و بحث و کشاکش پيچيده ی نفتی را ، با حکمی ژورناليستی به هم می آورد ومتعاقب آن، مصدق را به دار ِ مکافات ِ پوپوليسم می کشد ( که سهل است ) داوری در مورد يکی از پيچيده ترين رويدادهای تاريخ معاصر ايران را ، ميدان ِ مشق ِ لودگی و شيرين زبانی می فرمايد !
طرح موضوع مذاکرات نفتی ، از سوی آقای قائد و همين طور، نتيجه گيری ايشان نشان می دهد که اطلاعات نويسنده ی محترم ، يا برگرفته از نوشته های رديه نويسان درباری است و يا ، جناب ِ ايشان ، اِشراف چندانی ، حتی بر کليات ِ موضوع مورد ِ گفت و گو ندارد. هدف اقای محمد قائد ( آن گونه که از نوشته ی ايشان بر می آيد ) تخطئه ی دکتر مصدق است ، که با بهره گيری از شگرد های ژورناليستی و بازی های کلامی ( ظاهرآ ) به خوبی از عهده اش برآمده است.
گرچه ، ورود به بحث اخير و نشان دادن سوء نظر آقای قائد ، کار چندان مشکلی نيست . اما ، محض محکم کاری، ترجيح می دهم ، داوری يکی از صاحبنظران و کارشناسان نفتی را در زير باز نويسی کنم ، تا ببينيم ، مخالفت ِ دکتر مصدق و هيئت ايرانی ، با پيشنهادات ارائه شده از سوی طرف های غربی ، دلايل حقوقی داشت ؛ نه آن که ( عطف به ادعای آقای نويسنده ) دکتر مصدق « فيصله با مصالحه را پايان زندگی سياسی و خوشنامی خويش می‌ديد» !
دکتر پرويز مينا (۷ ) [ کارشناس مسائل نفتی و مدير پيشين امور بين المللی در شرکت ملی نفت ايران] در بخشی از گفت و گو، با خانم فرخنده مدرس ، نشان می دهد که دکتر مصدق و هيئت ايرانی مذاکره کننده ی نفت ، اگر خطايی هم کرده باشند ، رد آخرين پيشنهاد مشترک آمريکا و انگليس بوده است .
دکتر مينا تصريح دارد که « مرحوم دکتر مصدق ، در رد پنج پيشنهاد اول ، کاملا مُحق بود. زيرا هيچ يک از آن ها شرايط و اصول مندرج در قانون ملی شدن نفت را به طور کامل تأمين نمی نمود . ولی پيشنهاد آخر ، يعنی پيشنهادمشترک چرچيل ـ ترومن و اصلاحيه ی مشترک چرچيل / ترومن / روزولت ، کليه ی اصول و اهداف قانون ملی شدن را در بر می گرفت. »
آقای دکتر مينا ، در ادامه ی اين داوری می افزايد :
« طبق نوشته ی اقای دکتر فؤاد روحانی ، در کتاب " زندگی سياسی مصدق " ، خود ِ دکتر مصدق پيشنهاد آخر مشترک امريکا و انگليس را قابل قبول می دانست و اکثر مشاورانش نيز همين نظر را داشتند. ولی دو نفر آن ها ( مهندس حسيبی و دکتر شايگان ) عقيده داشتند که شرايط مربوط به تعيين غرامت ، يک دام حقوقی است که پيش پای ايران گسترده است و اگر ايران در آن قدم گذارد، دچار آنچنان سقوطی خواهد شد که ديگر نخواهد توانست قد علم کند... » پايان نقل قول (خواننده علاقمند می تواند توضيح نسبتآ مشروح و کارشناسانه ی دکتر مينا را ، در بخش ارجاعات نوشته ی پيش رو پِی گيرد . ) (۸)
واقعيت آن است که « آمريکا به هيچ وجه حاضر نبود که ايران در نتيجه ی ملی کردن نفت خود، فراتر از فرمول پنجاه ـ پنجاه برود و کار کمپانی های امريکايی را در سراسر خاور ميانه مختل گرداند. از طرف ديگر مسلم بودکه تا آنگاه که مصدق بر سر کار باشد بن بست ادامه خواهد يافت . مصدق در نهايت به چيزی کمتر از آثار و نتايج کامل حقوقی ملی کردن تن در نمی داد . در نظر وی ملی کردن نفت مستلزم آن بود که حق انحصاری ايران بر مالکيت منابع نفتی و هم بر نحوه ی اداره ی آن قرارگيرد و تمام سود حاصل از نفت ، و نه پنجاه درصد آن ، دراختيار ايران قرارگيرد. » پايان نقل قول ( ۹ )
۴ـ آقای قائد می نويسد :
« دستگاه سياسی آمريکا رفته‌رفته به همان تصويری از سست‌پيمانی و بی‌مرامی در ايرانی رسيد که يونانيان باستان و انگليسيها رسيده بودند. لوی هندرسن، سفير ايالات متحده در تهران که ساعتها و روزها و شبها کنار تخت مصدق با او چانه می زد، به دولتش گزارش داد ”ايران کشوری بيمار و نخست‌وزير يکی از بيمارترين رهبران آن است و نمی‌توان از آنها توقع برخورد عادی داشت.“» پايان نقل قول
من مانده ام ، در مقابل اين گزاره های پريشان و بی ربط ، و( به علاوه) جعل آگاهانه ی تاريخ ، چه بگويم ؟!
حکايت ِ « سست‌پيمانی و بی‌مرامی در ايرانی ها » ، که ( به ادعای آقای نويسنده ) ، « يونانيان باستان و انگليسيها » به آن رسيده اند !! ديگر چه صيغه ای است ؟ و اين ادعای غريب ، چه ربطی به نشست ها و گفت و گو های لوی هندرسن ، با دکتر مصدق دارد؟
آقای قائد ، « تأمل تاريخی » می فرمايد ، يا دق ِ دل خالی می کند ؟
اولآ ـ آن چه که نويسنده ی محترم ،از لوی هندرسن باز نويسی کرده است ، فرازی از گزارشی است که سفيرآمريکا ( در تاريخ ۴ ژانويه ۱۹۵۲ ) متعاقب دوساعت گفت و گو با دکتر مصدق ، برای دولت متبوع اش فرستاده بود . اين گفت و گو( بعضآ ) در پيوند با سفر ِ فرستادگان بانک جهانی ، به آبادان و ديگر مناطق نفتی ايران بود و هيچ ربطی به ادعا های اقای قائد ( يعنی ،« سست‌پيمانی و بی‌مرامی در ايرانيان » !! ) ندارد.
ثانيآ ـ گرچه ، بخشی از گزارش هندرسن ، ايران را « کشوری بيمار » و دکتر مصدق را « يکی از بيمارترين رهبرانش » ارزيابی می کند، اما ( با مراجعه به مشروح ِ گزارش لوی هندرسن ) خواهيم ديد که حکايت از لون ديگری است:
گزارش ۲۶ دسامبر ۱۹۵۲ هندرسن ( به وزارت امور خارجه ی آمريکا) ، در ربط با گفت و گوی او با محمد رضاشاه است . هندرسن، در بخش پايانی گزارش خود ، بخشی از گفته های شاه را ، اين گونه نقل می کند :
« [ شاه گفت ] ، در چهار سال [ اخير ] بسياری از ايرانيان که در سال های ۱۹۴۵، ۱۹۴۶، ۱۹۴۷ اميد زيادی به غرب بسته بودند مأيوس شده [اند] ... ايران با احساس اين که شديدآ منزوی گرديده ، به تدريج از نظر روانی بيمار شده است . وی[ شاه ] اميدوار بود ايالات متحده در برخوردهای خود با ايران ، به ياد بياورد که ايران يک کشور بيمار است و نمی توان از آن انتظار داشت به طور طبيعی رفتار کند... » پايان نقل قول
هندرسن ، در بخش پايانی گزارش بعدی اش (در پيوند با گفت و گويش با دکتر مصدق) می نويسد :
« من صميمانه اميدوارم ، بانک جهانی نسبت به راستای اقداماتی که نمايندگان آن بانک و سفارت به عنوان مطلوب ترين راه برگزيده اند، اعتراضی نداشته باشد. در تلگراف پيشين خود توضيح دادم ، ايران يک کشور بيماراست و نخست وزير يکی از بيمارترين رهبران آن است و نمی‌توان از آنها توقع برخورد عادی داشت. بنا بر اين بايستی حداکثر شکيبايی را ... از خود نشان دهيم .» پايان نقل قول ( ۱۰)
می بينيم :
الف ـ برخلاف ادعای آقای نويسنده ، هيچ صحبتی از « سست ‌پيمانی و بی‌مرامی » ايرانيان در ميان نيست.
ب ـ گزاره ی : « ايران کشوری بيماری است و نخست وزيرش، يکی از بيمارترين رهبران آن است » ، به انزوای ايران و دکتر مصدق ( در صحنه ی جهانی ) نظر دارد. منشاء گزاره هم، کسی جز محمد رضا شاه نيست.
در واقع ، ماجرا ، به انزوای جهانی ايران ( در ربط با امتناع کارتل های نفتی، از خريد نفت ايران ) مربوط می شود .
آقای قائد ( همچون ديگر رديه نويسان و مورخين درباری) گزاره ی مورد بحث را از کتاب « خواب آشفته ی نفت » ، بر می دارد ، آن را از مضمونش تهی می سازد و سپس ، از آن، در راستای تخفيف دکتر مصدق و مردم ايران ، بهره می بَرَد. ( ۱۱)
برای روشن شدن موضوع ، گزاره ی گزينش شده ی آقای محمد قائد را ( همراه با چند سطرپيشين و پَسين ِ آن ) از کتاب « خواب آشفته ی نفت» ، باز نويسی می کنم :
دکتر موحد : « ... در هم ريختگی و نابسامانی حاکم ، در اطراف دکتر مصدق ، هندرسن را بر آن داشت که در پايان نامه ی مورخ ۴ ژانويه ... بنويسد :
" ايران يک کشور بيمار است و نخست وزير يکی از بيمارترين رهبران آن است و نمی‌توان از آنها توقع برخورد عادی داشت. » پايان نقل قول (۱۲)
آقای محمد علی موحد ( در ادامه ی گزاره ی فوق ) می افزايد :
« تصور تنهايی وحشتناک و نوميدی مصدق در آن روزها ، موی بر تن انسان راست می کند. او پس از کوششی تلخ و سهمگين در واشنگتن به يک بن بست هراس انگيز رسيده و اينک با دست خالی و خاطری پريشان به ايران برگشته بود و دورنمای وضع مالی اسف بار کشور، خواب از چشم او می ربود. اطلاعاتی که از فعاليت های جاسوسان ِ بريتانيا و توطئه ی مخالفان به او می رسيد ، بر نگرانی های او می افزود. نه راه پيش داشت و نه راه پس ...در چنين وضعی ، اطرافيان که سنگ ارادت او را به سينه می زدند ، هر يک نغمه ای ساز می کردند... » (۱۳)
نويسنده ی کتاب ِ « خواب آشفته نفت »، سپس ، بخشی از يادداشت مورخ ۱۴ دی ماه ۱۳۳۰ مهندس حسيبی را ، نقل می کند :
مهندس حسيبی : « ساعت هشت به منزل دکتر مصدق رفتم ...دکتر [ مصدق ] توصيه می کرد که با توجه به مشکلات ِ مالی فعلی ... ، صلاح است از تئوری پا را پائين تر بگذاريم و کاری کنيم که موضوع نفت به جريان بيفتد ... » پايان نقل قول(۱۴ )
ژورناليسم وطنی ، چه بلايی بر سر ِ تاريخ می آورد!

۵ـ آقای قائد می نويسد:
« مدافعان مصدق بازداشت افسری که نامهٔ عزل از طرف شاه آورد و کندن پاگون او را نشانهٔ‌ حضور ذهن و سرعت عمل حقوقدان سالخورده می‌دانند. دفاعی است صرفاً عاطفی و جای بحث دارد. هر پيکی از مصونيت برخوردار است. خلع درجه در محکمهٔ‌ نظامی طی روندی قانونی انجام می‌گيرد نه سرپايی در مکانی که حتی دفتر نخست‌وزير هم نيست. يعنی مصدق رئيس گارد شاه را گروگان گرفت و در زيرزمين خانه‌اش حبس کرد تا رقيب حساب کار دستش بيايد.» پايان نقل قول 
پاسخ : 
آقای قائد ، مزاح ژورناليستی می فرمايد ، يا آن که من ِ خواننده را دست انداخته است؟
فرمان عزل نخست وزير را ، وزير در بار، در يکی ساعات اداری ( در دفترش ) به او ابلاغ می کند. نه اين که رئيس گارد شاهنشاهی ، در نيمه شب و سوار بر تانک و نفر بر زرهی ( ظاهرآ برای رساندن فرمان عزل نخست وزير ، و در واقع ، برای دستگير او ) به سراغش برود !
دکتر مصدق چه بايد می کرد؟ به رئيس ِ گارد ِ کودتا چی ، مدال افتخار می داد و به نفرات مسلح زير فرمانش ، دسته گل تقديم ميکرد و سپس، آن ها را ، با سلام و صلوات و همراه با گارد احترام روانه ی خانه شان می ساخت؟ « تا رقيب ! » ، خوش خوشانش بشود و بار ديگر ،همان فرمانده ی گارد را ، همراه با يک لشکر، برای دستگيری اش روانه سازد؟
جناب قائد! شما صحيح می فرماييد . « پيک » ، از مصونيت برخوردار است ، اما نه پيک کودتا گر.


۶ـ آقای قائد می نويسد :
« در گيرودار مذاکره در نيويورک، [ مصدق ] به جرج مک‌گی، معاون وزير خارجهٔ‌ آمريکا، حرفی می‌زند که او را مات و مبهوت می‌کند: پالايشگاه آبادان ملی نشده است و گرچه از مالک آن خلع يد شده مشمول قانون ملی‌کردن نفت نيست. مرد آمريکايی بيدرنگ تقاضا می‌کند اين را بنويسد. مصدق به فرانسه می‌نويسد و مک‌گی به انگليسی و هر دو در حضور مترجم وزارت خارجهٔ آمريکا امضا می‌کنند... اگر پالايشگاه آبادان ملی نشده پس چه چيزی ملی شده و دعوا بر سر چيست؟ گريزی نيست از اينکه نتيجه بگيريم مصدق هيچ چيز را به اندازهٔ کافی جدی نمی‌گرفت درعين آنکه هر فکری را با جديتی حماسی تا بينهايت ادامه می‌داد» پايان نقل قول
پاسخ : گرچه می توان، متناسب با همان لحن و آهنگ ملامتگر و طعنه زن ِ آقای محمد قائد ، به ايشان پاسخ داد. اما من ترجيح می دهم ، در فضای متين ِ نقد تاريخی حرکت کنم. 
حکايت « ملی نشدن پالايشگاه نفت آبادان » و تآئيد آن از سوی دکتر مصدق و باقی قضايا ( که در سطور بالا ، به قلم آقای قائد خوانده ايم ) نخستين بار ( در منابع فارسی زبان ) در کتاب «خواب آشفته ی نفت » آمده است. اما، تاريخ نگارمنصف ِ ما ، ( به منظور اغفال و انگشت به دهن کردن ِ خواننده ) تنها بخشی از روايت را ( آن هم به مثابه ی کشف تاريخی خود ) نقل می کند و از باز نويسی دنباله ی ماجرا که ( ناظر بر درستی نظر دکتر مصدق و همسويی آقای موحد با اوست ) عالمأ و عامدآ امتناع می ورزد.
به علاوه، لحن و زبان جرج مکی گی (طرف گفت و گوی دکتر مصدق ) به گونه ای نيست که آقای محمد قائد مدعی است.با هم بخوانيم :
جرج مک گی : « مصدق گفت " ولی پالايشگاه نفت ملی نشده است " . من [ مک گی ]حيرت زده و با لکنت زبان گفتم " منظورتان چيست ؟" جهانيان بر اين باورند که پالايشگاه آبادان جزو تأسيسات ِ ملی شده است. مصدق گفت : " اين را به عنوان نقل قول تلقی نکنيد بلکه عين گفته ام بدانيد که پالايشگاه ملی نشده است " . گفتم اگر اين موضوع تاکنون به صورت يک مسئله بوده است، اکنون راهگشای مشکل شده است و امکان حصول توافق را ميسر ساخته ايت. من با اعلام پشتيبانی از موضع و نظريه ی مصدق پرسيدم آيا موافق است که ما هر دو بيانيه ی مشترکی مبنی بر اين که پالايشگاه آبادان ملی نشده است ، يکی به زبان فرانسه از طرف او و ديگری به زبان انگليسی از سوی من بنويسيم ؟ والتز [ مترجم ] دو صفحه کاغذ تهيه کرد و من و مصدق مطلب را پاراف کرديم ... » . خواب آشفته ی نفت ، ص ۲۲۸
بر خلاف ادعای آقای نويسنده ، پيرمرد اشتباه نمی کرد. پالايشگاه آبادان( از منظر حقوقی ) ملی نشده بود. و چرايش : 
پس از شکست ميسيون جکسن ، ترومن ( رئيس جمهور وقت آمريکا ) اورل هريمن را ، برای وساطت در کار ِ نفت ، به تهران فرستاد.
هريمن، در جهت ِ حل مسئله ی نفت ، « با اعضای کميسيون مختلط نفت ، و وزيران دارايی و راه ِ [ ايران ] به گفت و گو نشست و پيش نويس تصميم ، راجع به قبول مذاکره با هيئت انگليسی را مورد بحث قرارداد. اين پيش نويس... در نشست مشترک هيئت وزيران و هيئت مختلط ( که در منزل دکتر مصدق تشکيل شده بود ) به تصويب رسيد... در صورت مجلس [ اين نشست] آمده است :
مقصود از اصل ملی شدن صنعت نفت ، پيشنهادی است که در کميسيون مخصوص نفت ِ مجلس شورای ملی تصويب شده ( و در قانون مورخه ۲۹ اسفند ماه ۱۳۲۹) تأييد گرديده و متن آن ذيلآ درج می شود :
به نام سعادت ملت ايران و به منظور کمک به تأمين صلح جهان ، ما ، امضاء کنندگان ذيل پيشنهاد می نمائيم که صنعت نفت در تمام مناطق کشور بدون استثناء ملی شود . يعنی تمام عمليات اکتشاف، استخراج و بهره برداری در دست دولت قرارگيرد . » خواب آشفته ی نفت ، صص ۲۱۸ـ ۲۱۹
می بينيم ، در اين جا ، حرفی از« تملک تأسيسات نفتی » در ميان نيست.
دکتر موحد ، همين معنی را ، به گونه ای ديگر بيان می دارد :
دکتر موحد : « اين مطلب [ يعنی ، ملی نشدن پالايشگاه نفت آبادان ]که مايه ی شگفتی مک گی شده بود ، هنوز هم مايه ی شگفتی است. مصدق راست می گفت . قانون ملی کردن صنعت نفت ، مطلقآ در باره ی پالايشگاه و تأسيسات مربوط به آن ساکت است... « عمليات " اکتشاف ، استخراج و بهره برداری " ، همان است که در اصطلاح صنعت نفت " عمليات بالادستی " نام دارد و عمليات تصفيه و و بازاريابی و فروش که " عمليات ِ پايين دستی " خوانده می شود ، از اين تعريف خارج است. پس نظر مصدق در اين خصوص که قانون ملی شدن ربطی به عمليات پالايشگاه و تأسيسات آن ندارد ، از ديدگاه حقوقی کاملآ درست بود. اما نمی شود فراموش کرد که برداشت عموم از قانون ، چه در آن زمان و چه پس از آن ، همواره چنين بوده است.» پايان نقل قول
دو ديگر آن که ، گرچه آقای نويسنده ، گفتگوی دکتر مصدق با معاون وزير خارجهٔ‌ آمريکا را هم ، دستمايه مايه ی لودگی و شيرين زبانی می کند و جا دارد که ، در اين مورد هم ، پاسخی مناسب به ايشان داده شود. اما ،از آن جا که مورد ِ اخير بحثی دراز دامن است ( و مضافآ اين که، اقای محسن يلفانی و پيشتر، دکتر محمد علی موحد به آن پرداخته اند) از ورود به آن می پرهيزم .


کوتاه کنم:

پيشتر گفتم ، داوری تاريخی ، در گرو کمينه ای از اهليت و پايبندی به اخلاق پژوهشی است. آن گاه که ، تاريخ و مقوله های تاريخی ، بازيچه ی دست سياست بازان می شود ، لاجرم ، وقار بحثهای نظری و چون و چرا های تاريخی ، به هياهوی بازار مکاره ی سياست و قيل و قال زنده باد ـ مرده باد فرو کاسته می شود.

در اين جا ، روی سخن با آقای محمد قائد نيست ( که نويسنده ای ست موجه و مورد احترام جامعه ی روشنفکری ايران ) . بحث بر سر آن است که ، درسال های اخير ، بازخوانی تاريخ و شک در ميراث فکری و فرهنگی مجوزی شده است ، تا هرعابر سرگردان ، با هر ميزان دانش تاريخی و اخلاق علمی ، در جايگاه مدعی العموم تاريخ ، مصدق و يارانش را به دارمکافات بياويزد.
تاريخ ملی شدن صنعت نفت ، « يکی داستان است پُر آب چشم » . دکتر مصدق ، در ۲۸ ماه حکومتش ، حتی يک روز از توطئه ی عوامل انگليس و فرصت طلبان ِ نان به نرخ روز خور ، آسوده نبوده است. 
من در اين جا ( به عنوان نمونه ) تنها گوشه هايی از اين بساط بی مروتی و نامردمی را باز نويسی می کنم؛ بلکه مدعيان ، در داوری های خود ، کمی جانب انصاف و مروت را نگهدارند.

مورد اول :
در جلسه ی يکشنبه ۱۰ شهريور ماه ۱۳۳۰مجلس شورای ملی ، لايحه ای از سوی يوسف مُشار، وزير پست و تلگراف ِ دکتر مصدق ، به مجلس ارائه می شود. مُشار ، در بخشی از سخنرانی توضيحی اش ، نمايندگان را به همکاری و همدلی با دولت و حفظ وحدت فرامی خواند. عبدالقدير آزاد ( که همانند ديگر نمايندگان مخالف دکتر مصدق ، همچون جمال امامی تيمورتاش ، شوشتری و ... ) منتظر بهانه ای بود ، تا در کار مجلس اخلال کند و از اين طريق ، چوب لای چرخ دولت بگذارد ) از فرصت استفاده می کند و با يوسف مشار گلاويز می شود. همانگونه که در گزارش مجلس خواهيم ديد، عبدالقدير آزاد کيف دستی دکتر طبا( يکی از نمايندگان حاضر در مجلس را ، که در کنار او می نشست ) برداشت و به سوی مشار پرتاب کرد و...
حکايت را ، عينأ از مذاکرات مجلس شانزدهم ، جلسه ی ۱۸۴ تاريخ يکشنبه ۱۰ شهريور ماه ۱۳۳۰نقل می کنم. اما ، پيشتر ، اين را گفته باشم که عبدالقدير آزاد ، در آغاز ملی شدن نفت، در شمار هواداران دکتر مصدق بود . اما ، پس از آن که مشاهده کرد که دکتر مصدق در انتخاب کابينه اش، با اعضای جبهه ی ملی رايزنی نکرده است و در واقع ، کسی از حزب او ( يعنی، خود ِ عبدالقدير آزاد ! ) در شمار وزرای کابينه ی دکتر مصدق نيست ، جداسری آغاز کرد و در شمار دشمنان او در آمد. ۱۵
برگزيده از صورت مجلس شورای ملی ، تاريخ کشنبه ۱۰ شهريور ماه ۱۳۳۰:
« يوسف مشار (وزير پست و تلگراف و تلفن) : ... اين سيستمی که بعضی از آقايان نمايندگان برای خود اتخاذ کرده‌اند که اگر فرمايش و مطلبی دارند ... با درشت گويی و بالاخره شانتاژ کارشان را پيش ببرند، ترتيب صحيحی نخواهد بود و سابقاً اين ترتيب وجود نداشت .سابقاً مجلس شورای ملی و وزرا هر وقت با هم کار داشتند، يا اگر وزرا با مجلس کاری داشتند ، می‌آمدند حضورآ با فرد فرد نمايندگان يا با هيئت‌های جمعی آنها صحبت می‌کردند و مطالب را با آنها در ميان می‌گذاشتند و آنها را اقناع می‌کردند و لايحه خودشان را مطرح می‌کردند و تقاضای موافقت می‌کردند و آقايان نمايندگان هم اگر با وزرا کاری داشتند آنها را ملاقات می‌کردند و ترتيب کارشان را می‌دادند...
عبدالقدير آزاد - اين صحبت‌ها را برای چه می‌کنيد؟ به شما چه مربوط است که به مجلس دستور می‌دهيد؟ مزخرف چرا می‌گويی؟
(زنگ رئيس دعوت به سکوت)
رئيس - آقای آزاد ساکت باشيد
(در اين موقع آقای آزاد کيفی را به طرف تريبون پرتاپ کردند)
عبدالقدير آزاد - حرف خودت را بزن به مجلس چه کاری داری؟ خجالت نمی‌کشد مردکه احمق، اين چه حرف‌هايی است که می‌زنی به وکيل چه کار داری.‏
(زنگ ممتد رئيس)
وزير پست و تلگراف - عرض کردم ،اگر آقايان نمايندگان مطلبی داشتند مطلب خودشان را به وزرا می‌گفتند و آن مطلب بدون سر و صدا حل می‌شد.
عبدالقدير آزاد - (خطاب به نمايندگان) پا شويد برويم اينجا چرا نشسته‌ايد، نشسته‌ايد که مزخرف بشنويد؟ (آقای آزاد از جلسه خارج شدند)
فرامرزی - گاهی مزخرف شنيدن هم عيبی ندارد
وزير پست و تلگراف - هر چه بگوييد خواهيد شنيد....
ختم جلسه به عنوان تنفس... » 
عبدالقدير آزاد ، مجددآ ،در سرسرای مجلس ، با يوسف مشار گلاويز می شود.
ماجرا ، البته به همين درگيری فيزيکی ختم نمی شود، جناب عبدالقدير آزاد ، پس از مجروح ساختن مشار، با اسلحه تهديدش می کند که مغزت را سوراخ می کنم. » . ۱۶

نمونه ی ديگر:
مخالفين دکتر مصدق ، به مهندس حسيبی ( از مشاوران و ياران دکتر مصدق ) نسبت داده بودند که گفته است : « اگر استقلال مملکت از بين برود ، مسئله ای نيست. »
نمايندگان اقليت ، همين را دست آويزی کردند، تا جنجال ديگری، عليه دولت به پا کنند :
شرح ماوقع ، برگرفته از صورت ِمذاکرات مجلس شورای ملی ، روز يکشنبه سوم شهريور ماه ۱۳۳۰:
« تيمورتاش : آقايان نمايندگان محترم در اين دو روزه البته در جرايد ملاحظه فرموديد که يکی از اعضای دولت مصاحبه‌ای داد و در ضمن مصاحبه خودشان فرموده‌اند که اگر استقلال مملکت هم از بين رفت، رفت.
شوشتری - هر کس که می‌گويد استقلال ايران از بين برود گه خورده است خائن بوده‏
سنندجی - گه خورده است که گفته است غلط کرده
فرهودی - نظر شخصيش بوده‏
شوشتری - نظر شخصی چيست گه خورده است‏
نايب رئيس - آقايان احترام مجلس را حفظ کنيد استعمال کلمات زشت شايسته نيست.
شوشتری - خائن بوده و دزد بوده.
دکتر طبا - آقای مهندس حسيبی يکی از وطن پرست‌ترين اشخاص است روی وطن پرستی شايد گفته‏
سنندجی - آقا اين حرف‌ها را نزنيد
شوشتری - استقلال ايران از بين برود؟
دکتر طبا – به مهندس حسيبی نبايد اهانت بکنيد
سنندجی - ساکت باشيد.
دکتر طبا - شما نبايد به من بگوييد ساکت باشيد مجلس رئيس دارد (زنگ رئيس)
نايب رئيس - آقايان خواهش می‌کنم نظم مجلس را رعايت کنيد اگر نمی‌خواهيد که ادامه پيدا کند بنده مجلس را ترک کنم. 
...»

احمد افرادی

ـــــــــــ

ارجاعات

در بخشی از يادداشت آقای گلستان می خوانيم :
« برای دادن پاسخ هم نيازی ندارم به "اسناد و تاليفات مختلف" ، که ذکر کرده ايد. من آن روز ۲۸ مرداد همه را به چشم خود ديده ام و از همه آن رويدادها خودم برای دستگاه های تلويزيون و خبر پخش کنی آن روزگار فيلم خبری برداشته‎ام که در آرشيوهايشان، خاصه و عمدتا در اصل نزد NBC نيويورک، ميشود نشان يافت.
من آن روز را به چشم خود ديده ام و " دنيا را جز به چشم خود" نمی بينم.
آنچه آن روز ۲۸ مرداد پيش آمد، در اول حمله ناگهانی ده ها چماق به دست‌های سيد ابوالقاسم کاشانی بود که نصف روز مردم رهگذر بی خبر را از توی ميدان توپخانه تا خيابان های اطراف آن با کتک زدن بی بهانه و کوبيدن بی دليل هراساندند و رماندند و راندند. و بعد، چند ساعت بعد، يک دسته آرتشی با چند تانک به خانه مصدق هجوم بردند و در پناه خود گذاشتند تا دسته ای زن و مرد از جوان و پير بريزند به تاراج خانه مصدق که هرچه را در آن بود کوبيدند و کندند و بردند. شاه آنجا نبود آن روز. همچنين نبودند آنجا آن دسته های چندين هزار تنی قشرها، يا "اقشار" فشرده، يا سرانشان، که تا آن روز، هربار، و چه بسيار بار، زير شعارهای حزب توده، يا آنچه بعد "جبهه ملی" و "نيروی سوم" و "نهضت آزادی" و از اين چيزها شد، خود را توی خيابان ها مينماياندند. آن ها آن روز مطلقا هيچ نيامدند و نبودند و کسی هم نديدشان. اصلا. شاه هم نبود، که انتظار بودنش را هم کسی نداشت.
شاه پيشتر، از کلاردشت از ميان هجوم معارض مردم آنجا پريده بود به بغداد و بعد هم به رم. و بعد، چند روز بعد بود که برگشت. و تا وقتی که ۲۵ سال بعد باز ايران رفت ديگر هرگز به کلاردشت نرفت و مردم کلاردشت را نديد و نبخشائيد ». 
۳ـ « خواب آشفته ی نفت، دکتر محمد مصدق و نهضت ملی ايران / محمدعلی موحد، تهران ، نشر کارنامه ، ۱۳۷۸ ، ج۱ ، ص ۱۹۴» 
۵ـ « غلامحسين مصدق ، در کنار پدرم ؛ دکتر مصدق ، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ دوم ، ۱۳۶۹ ، ص ۱۰۵ »
۶ـ « خاطرات و تأملات مصدق، انتشارات علمی ، چاپ چهارم ، ص ۲۴۷ ـ ۲۶۰ » .
۷ـ دکتر پرويز مينا درسال ۱۳۴۷ به معاونت امور بين المللی و عضويت علی البدل هيئت مديره و سپس درسال ۱۳۵۳ به مديريت امور بين المللی و عضويت هيئت مديره شرکت ملی نفت ايران منصوب شد. در همان حال ، از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۳ رئيس هيئت مديره شرکت سيريپ (SIRIP)، از ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ عضو هيئت مديره شرکت ملی نفتکش ايران، و از ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ رئيس هيئت مديره شرکت نفت ايران در انگليس Iranian Oil Company (UK) Ltd بود.
۸ــ در جستجوی پاسخ ، دفتر دوم ـ مجموعه مصاحبه ها ، فرخنده مدرس ، نشر بنياد داريوش همايون ، خرداد ۱۳۹۲، صص ۷۴۵ـ ۷۴۸»
دکتر پرويز مينا ، در شرح ماجرای مذاکرات پر کشاکش نفتی ، می گويد :
« اصول و شرايط ملی شدن نفت ايران، آن گونه که به موجب قانون مقرر گرديد، به شرح زير بود :
۱. تصديق و قبول اصل ملی شدن نفت و حاکم بودن آن بر کليه ی شئون نفت ايران .
۲. قرارگرفتن همه ی عمليلات صنعت نفت در دست دولت ايران، با پيش بينی تشکيل شرکت ملی نفت ايران و با اين تفاهم که هيچ قسمت از عمليات مزبور به سازمانی واگذار نشود که به تمام معنی مجری تصميمات دولت ايران نباشد.
۳.مجاز بودن استفاده از کارشناسان خارجی به شرط اجرای ترتيباتی برای گماشتن تدريجی ايرانيان به جای آن .
فروش نفت به مشتريان شرکت سابق به مقاديری که قبلآ مورد معامله بوده با اين شرط که مشتريان نسبت به مقادير زايد بر آن با تساوی شرايط حق تقدم خواهند داشت.
۵ـ تعلق کليه ی درآمد نفت و فراورده های نفتی به دولت ايران با اين تفاهم که تحويل گيرنده ی نفت ايران هيچگونه انتفاعی جز تحت عنوان معامله خريد نخواهد داشت.
۶ـ رسيدگی به دعاوی و مطالبات حقه ی شرکت سابق و دعاوی و مطالبات متقابل دولت ايران با پيش بينی توديع ۲۵ درصد از عايدات خالص نفت به منظور پرداخت غرامت به شرکت سابق . 
در دوران حکومت دکتر مصدق ، در مراحل مختلف، پيشنهادات مشروحه ی زير، به ترتيب به دولت ايران تسليم گرديد:
۱ . پيشنهاد ميسيون جکسون ( Jackson ) عضو هيئت مديره ی شرکت نفت انگليس و ايران :
پيشنهاد در هيچ قسمت با شرايط و اصول ششگانه مذکور در بالا منطبق نبود . اصل ملی شدن را فقط به شکل مشروط تصديق می کرد و برای ايران ، استقلال در اداره ی صنعت نفت خود و انجام معاملات فروش و استفاده از درآمد نفت ، جز بر اساس ... تسهيم منافع بر مبنای پنجاه ـ پنجاه قائل نمی گرديد.
۲ ـ پيشنهاد ميسيون هاريمن ) Harriman ) فرستاده ی مخصوص رئيس جمهور امريکا ، در نقش ميانجی :
در اين پيشنهاد، فقط اصل ملی شدن نفت را ، بدون قيد و شرط می پذيرفت. ولی در ساير شرايط مشابه پيشنهاد جکسون بود.
۳ـ پيشنهاد ميسيون استوکز ( Stokes ) وزير کابينه ی انگليس :
شرط اول يا اصل ملی شدن را تصديق می کرد ، از مضمون شرط سوم استقبال می نمود، نسبت به شرط چهارم ، يعنی صادرات و فروش نفت ، و شرط شش ( موضوع غرامت ) وارد تفصيل نمی شد و آن چه اظهار می داشت، با مقررات قانون منافات نداشت ، ولی هيچ يک از شرايط اساسی ۲ ( يعنی اداره کامل و کنترل عمليات به دست ايران ) و ۵ ( در مورد تعلق کليه در آمد نفت به دولت ايران ) را تأمين نمی نمود. 
پيشنهاد بانک جهانی :
در ايند پيشنهاد، بانک جهانی ،اصولآ، فقط يه عنوان واسطه ی بی طرف و و موقت وارد عمل می شد و مداخله اش بدين منظور بود که طی مدت دو سال يا بيشتر، نفت ايران را به نحوی به جريان بيندازد تا طرفين ، اختلافاتشان را رفع کنند. اصل ِ ملی شدن را می پذيرفت 
و پيشنهاد می کرد که اداره ی عمليات نفتی موقتآ به يک سازمان بين المللی که از طرف بانک تعيين می شد، واگذار شود و تسهيم منافع بر مبنای پنجاه ـ پنجاه تعيين گردد . ولی اختيار صادرات و فروش نفت در دست شرکت سابق بماند. 
۵ـ اولين پيشنهاد مشترک چرچيل ـ ترومن 
اين طرح بيش از چهار پيشنهاد قبلی به تأمين اصول و شرايط قانون ملی شدن نزديک می شد. شرط اول ، يعنی اصل ملی شدن را تصديق می کرد. در باره ی شروط ۲ و ۳ يعنی واگذاری اداره ی عمليات به دست ايران و گماشتن تدريجی ايرانيانبه جای کارشناسان خارجی ، تلويحآ موافقت داشت. نسبت به شروط ۴ و ۵ در مورد فروش نفت و تسهيم درآمد و منافع ،؛ کلياتی ذکر می نمود که با مقررات قانون منافات نداشت ولی تعيين نهايی را موکول به مذاکرات بعدی می نمود. در باره ی غرامت ، ذکر خسارت و عدم النفع شرکت سابق ، برای دولت ايران ايجاد نگرانی می نمود. 
۶. دومين پيشنهاد مشترک چرچيل ـ ترومن 
اين پيشنهاد با مقررات قانون ملی شدن منطبق بود و بدون ترديد، بهترين پيشنهادی بود کهبه دولت ايران تسليم گرديد.شروط ۱و۲و۳ يعنی اصل ملی شدن و واگذاری اداره ی کامل عمليات نفتيبه دولت ايران و استفاده از کارشناسان خارجی وشرط جايگزينی تدريجی آنان توسط ايرانيان را بدون هيچ قيد و شرطی می پذيرفت . در باره ی شرط ۴ يعنی صادرات و فروش نفت ترتيباتی پيشنهاد می نمود که بر اساس يک کنسرسيوم بين المللی متشکل از تعدادی شرکت های نفتی جهان آزاد ، که در آن شرکت سابق نيز عضويت داشته باشند، با شرکت ملی نفت ايران قرارداد دراز مدت برای خريد مقادی عمده ی نفت منعقد نمايد و به خصوص اين حق را برای ايران قاول می شد که مقادير توليد مازاد بر فروش به کنسرسيوم مزبور را مستقيمآ در بازارهای جهان به فروش می رساند...
مرحوم دکتر مصدق ، در رد پنج پيشنهاد اول کاملا به حق بود. زيرا هيچ يک از آن ها شرايط و اصول مندرج در قانون ملی شدن نفت را به طور کامل تأمين نمی نمود . ولی پيشنهاد آخر ، يعنی پيشنهادمشترک چرچيل ـ ترومن و اصلاحيه ی مشترک چرچيل / ترومن / روزولت ، کليه ی اصول و اهداف قانون ملی شدن را در بر می گرفت. طبق نوشته ی اقای دکتر فؤاد روحانی ، در کتاب « زندگی سياسی مصدق » ، خود دکتر مصدقپيشنهاد آخر مشترک امريکا و انگليس را قابل قبول می دانست و اکثر مشاورانش نيز همين نظر را داشتند. ولی دو نفر آن ها ( مهندس حسيبی و دکتر شايگان ) عقيده داشتند که شرايط مربوط به تعيين غرامت يک دام حقوقی استکه پيش پای ايران گسترده است و اگر ايران در آن قدم گذارد، دچار آنچنان سقوطی خواهد شد که ديگر نخواهد توانست قد علم کند .» 
۹ ــ « خواب آشفته نفت ، جلد اول ص ۲۰۲» 
۱۰ ـ « پنج دهه پس از کودتا، اسناد سخن می گويند، پژوهش و برگردان دکتر احمد علی رجايی و مهين سروری، جلد اول ، ص ۴۸۶ و ۴۹۰ » 
۱۱ــ «خواب آشفته ی نفت ، ج ۱ ، صفحه ۳۶۵ » 
۱۲ـ« خواب آشفته ی نفت ، ج ۱ صص ۳۶۴ و ۳۶۵»
۱۳ـ «خواب آشفته ی نفت ، ج ۱ ، صفحه ۳۶۵ » 
۱۴ ـ همان 
۱۵ـ عبدالقدير آزاد خواستار آن بود که از « حزب استقلال» او دو نفر ، از دوستان آيت الله کاشانی دو نفر، از حزب ايران دو نفر و از جبهه ی ملی دو نفر وارد کابينه شوند. آزاد، وقتی با مخالفت رو به رو شد، جار و جنجال به راه انداخت و در نتيجه از جبهه ی ملی اخراج شد و از همان آغازِ کار، در گروه مخالف قرار گرفت. « قلم و سياست ، محمد علی سفری ، جلد اول ، ص ۴۵۸ 
۱۶ـ قلم و سياست ، جلد اول ص ۵۰۳