به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۳

نامه شعله پاکروان بعد از مراسم خاکسپاری ریحانه جباری

هر یکشنبه به ملاقات میرفتم . به دیدار عشق جاودانیم . امروز اما، ملاقاتم شکل دیگری داشت. حضوری بود. بدون وجود شیشه ای که فاصله می انداخت بینمان.
ریحان خواب بود. چشمانش بسته بود و رنگ پریده. رگه ای بنفش و صورتی روی گردنش بود.
لباس سفیدی از سر تا پا بر تن داشت. حمام رفتنش را مامورین قبل از ما به سرانجام رسانده بودند. حسرت شستشوی تن نازنینش بر دلم ماند. خیلی تلاش کردم تا قبل از آمدن پدرش، او را به خوابگاه ابدیش نبرند.

من، پدر و دو خواهرش، همراه همه اعضای فامیل، دوستان و هنرمندانی که به میهمانی عروسی ریحانم آمده بودند، آرام آرام او را روانه خانه اش کردیم. غریبه ها هم، هر چند در ابتدا خشن بودند، اما به مرور که فهمیدند ، قرار بر بیقراری نداریم، آرام شدند.

مادرم، ضجه های زیادی زد. با اشک و فریاد عروس را بدرقه کرد. من اما حتی نتوانستم فریاد یا حتی قطره ای اشک نثارش کنم. اما این پایان ملاقات نبود.


وقتی همه رفتند، وقتی سالن غذاخوری را ترک کردم، به خانه برنگشتم.

دوباره رفتم بهشت زهرا. خلوت بود. هیچکس، حتی غریبه ها نبودند. گلهای روی زمین، نشانی را تکمیل کرد و من خانه را یافتم. چون تابلوی نام او را ربوده بودند.


قبلا بارها نقشه کشیده بودیم که وقتی به خانه برگشت و چای مرا تعارفم کرد، باید پیش من دراز بکشد و تا صبح توی بغلم بخوابد. چنین کردم. روی گلها دراز کشیدم. خاک نرم و نمناک را حس میکردم .
زیر گوشش نجوا کردم، یادت هست قرارمان؟ اکنون تو در آغوش منی. غرغرها و دلتنگی هایم کار خودش را کرد و اشکهایم جاری شد. 
خاک کنار صورتم غرق اشک بود. دلم سبک شد. نشستم و حرف زدم. حرف و حرف و حرف…


باز به او گفتم که همچنان عاشق او هستم. با اینکه تنش به دیار خاموشان رفته، اما او را زنده میبینم. شعله هستیش همچنان در دلم روشن است و گاه زبانه میکشد.


ملاقات امروز، سنگین و با وقار بود. قبلا از من خواسته بود که سیاهپوشش نشوم . نشدم .


هرگز سیاه نخواهم پوشید به عنوان سوگ او. زیرا هنوز برایم زنده است و هست. 

مرکز خبری کمیته بین المللی علیه اعدام

۲۷ اکتبر ۲۰۱۴

***********************
رامش 
بی تو من کسی ندارم





افسرده از این عشق رسوا میروم
دل خسته از این بار غم ها میروم
تنها شدم تنهای تنها میروم
ای با دل دیوانه ی من آشنا
ای از من و افسانه های من جدا
تنها شدم تنهای تنها میروم
ای همه خواب و خیالم
خواهم که بازایی کنارم
روشن کنی شب های تارم
بی تو من کسی ندارم
بیا دگر که بی قرارم
دور از تو امیدی ندارم
چشم مرا از گریه دریا میکنی
با آشنا بیگانگی ها میکنی
با من چرا امروز و فردا میکنی
از زندگی سیرم نکن ای بی وفا
آتش مزن قلب پر از عشق مرا
با من چرا امروز و فردا میکنی