عباس امیرانتظام: من بسیار امیدوار هستم.
چند شب پیش به دیدن ماندلای ایران جناب مهندس عباس امیر انتظام رفتم. بر صندلی نشسته بود و می گفت اگر راه نروم باقی عمر را باید همچنان بر صندلی بنشینم. دستش را می گرفتند تا چند قدم راه برود. من آن شب، کوه را دیدم که با گام های لرزانش، هیمنه ی نابکاران را می لرزاند. امیر انتظام، سند زنده ای است برای لطمه ها و شقاوت ها و روفتن ها و نکبت های حاکمیتی که عربده های اسلامی اش اعصاب آزادگان جهان را بر آشفته است. در این دیدار من از وی خواستم که اجازه بدهد برای وی مراسمی و نکوداشتی بر گزار کنیم. هم راضی بود هم نه. می گفت: ای بسا برادران بخاطر همان مراسم مرا به زندان بازگردانند و معالجه ی من ناتمام بماند و من برای همیشه بر صندلی بنشینم و پاهایم را از دست بدهم. به وی گفتم: همین پاهای لرزان شما چه قله هایی را که فتح نکرده و چه جاده ها و بزرگراه هایی را که برای ما نگشوده. این فیلم کوتاه را نکند نبینیدش یک وقت؟!
نوری زاد: آقای مهندس، شما همه ی عمر این انقلاب را در زندان و اسارت بودید. می خواهم ببینم در این وجود سی و شش سال-اسیر، سی و شش سال-زندانی، چقدر امید هست؟
یک نکاتی در نیمه ی آخر سخن هر فردی وجود دارد، و آن بیان حقایقی است که تاکنون پوشانده شده بود و بیان نمی شد. الان بیان می شود. به دلایلی که من نمی دانم. سیاست جهانی روز جهان است. و آن روز مورد نظر شما، خیلی دور نیست. خواهد آمد. و اگر خداوند این جهان اراده اش بر این باشد که من زنده باشم، مطالب برای گفتن بسیار زیاد است. این است که هیچ نگران روزهای آینده نباشید، اعم از اینکه من باشم یا من نباشم. پرده از واقعیات برداشته خواهد شد، و مطالب محرمانه و رمزدار و مخفیانه آشکار خواهد شد، و به هر صورت، عدالت الهی در جایگاه خودش اجرا خواهد شد. این چیزی است که من برای آینده احساس می کنم، و می بینم، و امیدوارم که چنین روزی برسد که ملت ما ببیند که آنچه را که به آن ظلم شد، به ناحق، و نفس های فرزندان رشیدشان را ازشان گرفتند، بالاخره عدالت خداوندی اجرا خواهد شد. من این را اطمینان دارم.
——
محمد نوری زادنهم آبان نود و سه – تهران