دست آفتابه دزد ها را با ساطور قطع می کنند، اما دزدی میلیاردها تومانی را پیگیری نمی کنند، حقوق عقب افتاده کارگران و بازنشستگان را نمی پردازند، در عوض گنبد و بارگاهی از طلا می سازند و به کشوری بیگانه می فرستند. بچه ها مدرسه ندارند، ولی از کشتی ای با خط و نوشته هائی از طلا رونمائی می کنند. تجاوز جنسی به کودکان را بی مجازات زیر سبیلی رد می کنند، اما زنی را (ویدا موحدی) که کودکی 19 ماهه دارد و در جلو دانشگاه تهران در خیابان انقلاب با مانوری مسالمت آمیز خواست حقوق اولیه و آزادی های فردی خود و زنان دیگر را به نمایش می گذارد، دستگیر کرده و به زندان می اندازند.
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان*
هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است
مدتی است که دو چیز فکرم را به خود مشغول نموده اند که شاید پیوستگی آنها بی دلیلنباشد. یکی کتابی است که دوستی چندین سال پیش به من هدیه داده بود، به نام «اگرتو حرف زده بودی دِزدِمونا» از نویسنده ی آلمانی «کریستینه بروکلِر» و دیگری خیزش مردم ایران در اوائل دیماه امسال.
کتاب نامبرده شده شامل چهارده گفتگوی با خود (مونولوگ ) از زبان زنانی است که همسران مشهوری داشتند یا خود نیز به مناسبتی شناخته شده بودند. کتابی با بیانی احساساتی، خشمگینانه و بسیاز زیبا و هنرمندانه از جانب زنانی که در زمان خودشان کسی گوشش بدهکار شنیدن صدای آنها نبود یا این که خودشان، زنِان خوب و فرمانبرِ پارسا! بودند و دم نمی زدند. از جمله ی این زنان «کاترینا لوتر» همسر «دکترمارتین لوتر» است.
در بخشی از این کتاب که اختصاص به کاترینا دارد، نویسنده حرف های نگفته ی او را با تیتر » آیا تو مطمئنی، مارتینوس؟ » به زبان می آورد و با زبان بی زبانی ماهیت روحانیون را چه اصولگرا و چه اصلاح طلب آشکار می سازد.
لوتر و کاترینا بنا برقوانین دین مسیح اجازه نداشتند که باهم ازدواج کنند یا رابطه ی جنسی برقرار نمایند، زیرا یکی پریستر( نوعی کشیش ) یا به اصطلاح ما راهب و عابد بود و آن دیگری راهبه و تارک دنیا؛ ولی عشق آمد و رسم عقل برداشت!سعدی
دکتر مارتین لوترِ رفرمیست بود و اصلاحاتی به رهبری او در قرن شانزده میلادی در کلیسا به وجود آمد که باعث از هم گسیختگی جامعه ی مسیحیت شد و بعد از آن مذهب پروتستان به وجود آمد. البته نباید زمینه های تحول فرهنگی، اجتماعی و از همه مهمتر اقتصادی که از قرن پانزدهم آغاز گشته و عامل روند نوزائی ها علمی، هنری و اجتماعی شده بود؛ یعنی پروسه رنسانس را فراموش کرد. لوتر در آلمان بر علیه کلیسا به پا خاست. در آن زمان بوی گندیگی و کپک زدگی افکار و عملکرد های جنایتکارانه کلیسای قرون وسطا بلند شده بود. حرص و سیری ناپذیری روحانیون و در راس آنها پاپ که از یک طرف دست در دست فئودال ها، اشراف زمیندار و حکومتیان داشتند و از طرف دیگر با رواج خرافات و علم کردن کتاب مقدس خون مردم را می مکیدند، تمامی نداشت. آنها با اخاذی از مردم و فروش آمرزش نامه ها کلیساهای بزرگی ساخته بودند و شاهانه فرمانروائی می کردند. لوتر گرچه برعکس راهب دیگری به نام- توماس مونتسز – که جانش را در این راه از دست داد، مخالف قیام دهقانان بود، و این نشانه ی فرصت طلبی و شاید ترس اوست. ولی او با 95 تز خود که علیه روحانیت مسیحی و فروش بخشش نامه ها منتشر کرد تغییراتی بوجود آورد.
به عقیده لوتر ایمان پدیده ای شخصی است و به خود فرد بستگی دارد نه کلیسا؛ هر مسیحی حق دارد که به تشخیص خود کتاب مقدس را تفسیر و درک نماید. بنابراین احتیاجی به واسطه گری کلیسا و عاملان امر به معروف ونهی از منکر نیست. او شاگردانی داشت که نقطه نظراتش را یادداشت می کردند و رواج می دادند.
وقتی منافع و مصالح جنابان روحانی اقتضاء کند، تمرد از قوانین الهی برایشان مجاز می شود و فوری آیه و حدیث صادر میگردد. لوتر گرچه می گوید که میان مردم عادی و روحانیون در تفسیر کتاب مقدس تفاوتی نیست و این گفته اش به مذاق پاپ و در و دستگاه عظیم و مخوف کلیسائیش خوش نمی آید و تحت پیگرد قرار گرفته و پنهان می شود ولی گویا دهقانان و زنان از این قاعده برکنارند. تحمل فقر، داشتن عفت و اطاعت زنان از مردان از آن جمله اند.
نویسنده از زبان کاترینا در این مورد خطاب به لوتر می گوید:
«وقتی هوس بر ما غلبه می کرد، مارتینوس! شرمنده می شدیم همانند آدم و حوا زمانی که از بهشت طرد شدند، ولی هیچکس از حرف های ما قبل از خواب یادداشت برنمی دارد و صبح همان طور که تو می خواهی و خدا می خواهد دوباره مرا ستاره صبح خودت خطاب می کنی و نباید تعجب کنی و خجالت بکشی از این که دو گیسوی سیاه کنار تو بر روی بالش اند.»
نویسنده در کتاب بالا از بخشی از کتاب مقدس صحبت به میان می آورد. آیه هائی را که لوتر سر میز بیان می کند از جانب کاترینا به پرسش می کشد:
-مرد باید زن را دوست بدارد در عوض زن باید عفیف باشد، از مردش بترسند و از او اطاعت کند. –
– «چرا باید از تو که همسرم هستی بترسم؟ مارتینوس! من نمی خواهم و نخواهم که از تو که شوهرم هستی بترسم، هرچند که او دکتر مارتین لوتر مشهور باشد. این برایم به اندازه ی کافی سخت است که همیشه دوستت داشته باشم و برای توهم مشکل خواهد بود که مرا همیشه تحمل کنی و دوست بداری ولی از من مخواه که مطیع تو باشم. چرا تو نباید گوش شنوائی برای من نداشته باشی؟»
«من کار خودم را می کنم و توهم کار خود می کنی. از این ها گذشته چرا ما نباید صلح را در زمان حیات تجربه کنیم؟ آیا می شود صلح را مانند قارچ در جنگل یا مانند کفشی گمشده یافت ؟ صلح را باید برقرار کرد. برای صلح باید جر وبحث و کشمکش نمود. اگر در هر خانه ای آشتی و همدلی حاکم باشد در تمام کشور صلح بر قرار است. »
-» تو بی حوصله و خسته هستی مارتینوس! بی حوصله گی بدترین بیماری است که من آن را در چهاردیواریمان تحمل نمی کنم. قبل از آن که بیماریت به همه سرایت کند، از این چای ای که درست کرده ام بخور و شادکام شو. گیاهان گل بوته ای که در شراب جوشیده شده است. من آن را با مادیان و سگ آزمایش کرده ام؛ برای درمان سرفه خوب است. آیا شراب قرمز برای نقرس خوب است ؟ این را نمی دانم. ولی بطور قطع برای خُلق وخویت خوب است.»
تو اخیرا سر میز یکی از مثل های زیبایت را برایمان تعریف نکردی؟ که یک پیرمرد دانا به مرد جوانی می گفت که: » تو نمی توانی جلو پرندگانی که این ور و آن ور پرواز می کنند بگیری ولی اگر آنها بخواهند که دربین موهای تو لانه ای بسازند می توانی از خود در مقابل آنها دفاع کنی.» من نمی توانم تحمل کنم که همسرم جوری دیگر غیر از آن چه می گوید و می نویسد، زندگی کند.
شادی و اعتماد دشمن شیطان است. خنده، شیطان را از خانه فراری می دهد. بنوش و گله مند مباش. طوری رفتار مکن انگار که مردم مجبورند احکام دکتر مارتین لوتر را به اجرا در آورند. شاگردانت وقتی احکام تو را طوطی وار از حفظ می کنند به آه و ناله نمی افتند؟ تو خودت عالیجنابی و در کلیسا برای عالیجنابان و آیت اله ها دعا می شود. مردم فرودستانند که مجبور به فرمانبرداریند.
آخ دکتروس تو چه جور مرد دانائی هستی!؟ تو می گوئی در طبیعت انسان است که اول فکر کند بعد عمل (براساس تجزیه وتحلیل فکر کند و تصمیم بگیرد. ) نه براساس پیش نگری و تجربه. تو از انسان دم زدی ولی منظورت «مرد» بود. زنان جور دیگرند، زنان به جلو نگاه می کنند و کمتر به عقب. خدا به ما چشم داده تا به جلو نظر افکنیم نه به عقب. تو از خسارت و نتیجه ی نامطلوب هوشیارتر می شوی و من از روشن بینی.»
گویا کاترینا اندیشه و عملی روشن تر وشفاف تر از مارتین لوتر دارد:
«ما از تجارب و اشتباهاتمان می آموزیم، مارتینوس! ما چشمانی داریم که رو به جلو می بینند نه از پشت.»
اینجا فرصت طلبی و ضعف لوتر را در عمل انقلابی به خوبی نشان می دهد:
» مارتینوس تو گفته ای که: «کاترینا، تو به جای این که انجیل بخوانی کار میکنی.» من در دَیر به اندازه کافی انجیل خوانده ام، حالا باید آن چه را خوانده ام به عمل در آورم. تو می توانی فقط نمازت را بخوانی. و من کار می کنم؛ و این خود نماز من است.»
» چهره های این بی باوران را ببین، مارتینوس! تو حالا پنجمین بار است که گفته ای که پول بی ارزش و بی ثمر و بی نتیجه است. مردم «ویتینبِرگ» باید شهرت و افتخار داشته باشند.»
از شهرت و افتخار شکم گرسنه سیر نمی شود، دکتر لوتر!
» امروز سر سفره دعا کردی: بیا، آقا مسیح، تو مهمان هستی، برکت به سفره مان ده، نعمتی که تو به ما عطا کرده ای»
امروز جلسه ی فوق العاده ای د رخانه مان است و از سخنان تو یادداشت برداشته می شود و در تمام کشور پخش می گردد. بهتر نیست که گفته ات را تغییر دهی. من اگر می خواستم دعا کنم تنها از خدا تشکر نمی کردم بلکه از «هانس» که هیزم شکسته است تا ما بتوانیم آتش برپا کنیم؛ از «ماریشن» که به من در کاشتن سبزی و برداشت آن کمک کرده، از کشاورز » فلوک» که حیوانات را پرورانده و نگهداری و بعد قصابی کرده است تا ما از مجموع این محصولات سطلی سوپ تهیه کنیم، سپاسگزاری می کردم. شاید می توانستی از کاترینا هم که برای نهار امروز و هر روز تو و شاگردانت زحمت کشیده است تا همه سیر شوند، سپاسگزاری کنی.!»
فراموش نکنیم که لوتر و کاترینا حدود پانصد سال پیش زندگی می کردند. وای بر ما که در قرن بیست ویکم زندگی می کنیم و جنابان آیت اله ها و حجت الاسلام ها و همدستان در آمریکا و اروپا تحصیل کرده هایشان با زندان های مخوف همچون کهریزک، با دست بریدن ها و سنگساران، با به طناب دار آویختن ها در خیابان ها، ما را به قعر تاریخ پرت کرده اند و با سیاست های غلط اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، قرن ها از گردش و چرخش شتابان زندگی امروز عقب انداخته اند و انتظار دارند که مردم با هر ساز ناهنجار آنها برقصند و دم نزنند. ولی مردم به جان آمده اند. قیام خود انگیخته ی اخیر طبقه ِ زحمت کش متوسط جامعه نشان از دگرگونگی فکری و اعتقادی رادیکال آنها دارد. آنها به این نتیجه رسیده اند که به این واعظان امیدی نباید داشت:
مائیم… که طعنه ی زاهد شنیده ایم
مائیم…که جامه ی تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیده ایم
فروغ فرخزاد
خیزش مردم ایران برعلیه جناح های مختلف حکومت جمهوری اسلامی، چه اصولگرایان و چه اصلاح طلبان در اوائل دیماه امسال مرا به یاد جنبش بزرگ مردم ایران در سال 57 13 انداخت.
شور و حال انقلابی، هزاران زن و مرد را در هر کوچه و برزن و خیابان به ستیز با حکومت فاسد وقت واداشته بود. نیروهای مختلف، دانشجویان، دانش آموزان، معلمان، کارگران، نویسندگان و شاعران که با شعار سرنگونی شاه به میدان آمده بودند و با تظاهرات گسترده و اعتصابات در محل کار، خواهان آزادی و استقلال بودند. آنها با برقراری نشست ها و اجتماعات حقوق صنفی و انسانی خود را خواهان بودند.
یکی از این اجتماعات، نشست کارگران جنرال موتور در جاده ی بین تهران و کرج بود که من هم با هدف همبستگی در آن شرکت کرده بودم. تریبونی بود، امید به دگرگونی های مثبت در جهت دموکراسی، عدالت اجتماعی و استقلال بود. نمایندگان کارگران جنرال موتور به سخنرانی و خواندن قطعنامه های خود مشغول بودند که سر و کله ی معممی پیدا شد. هنوز آخوندها نخود هر آش نشده بودند و به خصوص در کارخانجات و مدارس و دانشگاه ها نشانی از آنها نبود. او که معلوم شد آقای علی خامنه ای نام دارد، تقاضای سخنرانی کرد که نمایندگان کارگران با مشورت با هم و با بی میلی به او جواب مثبت دادند.
خوب به یاد دارم که او با شعر معروف حمید مصدق سخنانش را آغاز کرد:
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد!
من اگر ما نشوم تنهایم
تو اگر ما نشوی خویشتنی
و در پی آن از اتحاد آحاد ملت با هر دید و عقیده در موقعیت انقلابی دم زد. مانند آیت اله خمینی دم از حقوق مردم که شاه و خاندانش زیر پا گذاشته اند، از عدالت اجتماعی و استقلال و عدم وابستگی به امپریالیسم، از آزادی بیان، مطبوعات و از حقوق انسانی سخن راند.
مارسل پروست می گوید: » زمان آدم ها را دگرگون می کند…اما تصویری را که از ایشان داریم نگه می دارد. هیچ چیز دردناک تر از این تضاد میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره نیست.»
و حالا وقتی قشرهای مختلف دم از حقوق صنفی خود می زنند و خواهان آزادی های فردی و حقوق انسانی و اقتصادی خود هستند و با خشمی گسترده نا رضایتی و رنج متراکم خود را نشان می دهند، با آنها با ستمگرانه ترین شیوه ها برخورد می شود.
برای مقابله با تظاهرات حق طلبانه ی مردم فوری نیروهای نظامی وغیر نظامی بسیج شده و به جان تظاهرت کننده ها می اندازند ولی در سوانح طبیعی مانند زلزله برای کمک به مردم، کوتاهی می کنند و در امدادرسانی لاک پُشت وار رفتار می نمایند. به خاطر بی قیدی وبی توجهی به نابسامانی زلزله زدگان و عدم سیاستی مردمی ، مردم بلا دیده شاهد یخ زدن و مرگ عزیزانشان در سرمای زمستان هستند.
دست آفتابه دزد ها را با ساطور قطع می کنند، اما دزدی میلیاردها تومانی را پیگیری نمی کنند، حقوق عقب افتاده کارگران و بازنشستگان را نمی پردازند، در عوض گنبد و بارگاهی از طلا می سازند و به کشوری بیگانه می فرستند. بچه ها مدرسه ندارند، ولی از کشتی ای با خط و نوشته هائی از طلا رونمائی می کنند. تجاوز جنسی به کودکان را بی مجازات زیر سبیلی رد می کنند، اما زنی را (ویدا موحدی) که کودکی 19 ماهه دارد و در جلو دانشگاه تهران در خیابان انقلاب با مانوری مسالمت آمیز خواست حقوق اولیه و آزادی های فردی خود و زنان دیگر را به نمایش می گذارد، دستگیر کرده و به زندان می اندازند.
با ایجاد رعب و وحشت و به زور ساطور و سر نیزه هیچ من و تو -ما شدنی- تحقق پذیر نیست. آقای خامنه ای مردم درد خود را فریاد می زنند. حقیقت تلخ است ولی زمان پذیرش آن فرا رسیده است.
* اقبال لاهوری
ظفردخت خواجه پور، 30.01.2018
برگرفته از «مجله هفته»