به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۶

نزهت امیری، رهبر ارکستر زن ایران:

حتی در حد کارگر ساده هم از این شغل درآمد ندارم
نزهت امیری، کارشناس ارشد آهنگسازی از دانشگاه هنر
از نظر من، «هنر» وطن دارد. چند چیز را در زندگی نمی‌توان عوض کرد، یکی وطن است. وطن همیشه وطن است و چیزی را نمی‌توان جایگزینش کرد. من نسبت به وطنم احساس وظیفه...

پشت سن ایستاده و منتظر شروع برنامه است؛ به مسیری فکر می کند که برایش ۱۰ سال طول کشید تا او را به اینجا برساند. با هرقدمی که برداشته می شود تا او را به‌روی سن برساند، تالار وحدت چون ضرب‌آهنگی در گوش تاریخ موسیقی می‌پیچد. تالار وحدت در هفتمین شب از جشنواره موسیقی فجر، میزبان زنی بود که از تمام سنگلاخ های مسیرش گذشت تا استواری‌اش در طی راه، چون نغمه‌ای بر جان موسیقی این سرزمین بنشیند؛ نغمه‌ای که بوی ایستادگی و زندگی می دهد.

ایستاد پشت به جمع مشتاق که خیلی عادت ندارند به چون اویی روی صحنه را دیدن. پارتیتور را نگاهی کرد، باتون را بالا گرفت و «خاک مهرآیین» به گوش حاضران رسید. اولین قطعه را به مهر وطن اجرا کرد؛ وطنی که سال ها بر او در آن سخت گذشت اما ترکش نکرد چون معتقد است :«هنروطن دارد»

روزنامه قانون با نزهت امیری، کارشناس ارشد آهنگسازی از دانشگاه هنر که امسال موفق شد به عنوان تنها رهبر ارکستر زن ایران روی صحنه برود به گفت و گو نشسته‌ست. استادانی چون پرویز منصوری، حسین علیزاده، و منوچهر صهبایی داشته و از روز اولی که قدم در وادی موسیقی گذاشته، می داند که طی این طریق مشکل جز به «عشق» میسر نیست.
می گوید فرصت ها را به قدری از او دریغ کرده بودند که حتی به اندازه کسب تجربه نیز میدانی در اختیارش گذاشته نمی شد. بارها اعلام کرده حاضر است «رایگان» کاری را روی صحنه ببرد چون موسیقی برایش جبران همه چیز است اما باز هم تنها چیزی که عایدش شده بی مهری بوده و سردی. بارها در طول مصاحبه آهنگ صدایش تغییر می‌کند،گاهی چون ساعت های حضورش در کنار کودکان معصومانه،منعطف با خنده پاسخ می دهد و گاه محکم و براق واژه ها را در کنار هم می چیند،درست مانند یک رهبر ارکستر مقتدر.

متن این مصاحبه به شرح زیر است:
می‌دانم همه از شما پرسیده‌اند در این ۱۰سالی که روی صحنه نبودید، چه می‌کردید؟ اما خوب می‌دانم برای انجام کار بزرگی مانند رهبری ارکستر نمی‌شود ۱۰ سال از موسیقی دور ماند. می‌خواهم بپرسم این ۱۰ سال پشت صحنه چگونه گذشت؟
هر کاری مراحلی دارد برای ساخته شدن، برای رسیدن به هر هدفی شما مسیری دارید؛ به یک سری امکانات نیاز دارید؛ به یک سری تفکر و برنامه‌ریزی نیاز دارید. وقتی همه‌ این‌ها با هم یک‌جا جمع شد، تازه شما می‌توانید مطمئن شوید که دارید به سمت هدف حرکت می‌کنید. هیچ‌وقت هم نمی‌شود از قبل تضمین کرد که شما به هدف می‌رسید.
واقعیت این است که رهبری ارکستر مثل یک تخصص می‌ماند. مثل این‌که شما با یک جراح قلب مصاحبه داشته باشید و بگویید شما ۱۰ سال است که جراحی نکرد‌ه‌اید، آیا الان این جرات را دارید که جراحی کنید؟ چند حالت می‌تواند اتفاق بیفتد: زمانی آن جراح کارش به هر دلیلی تحریم شده بوده؛ یعنی امکانی برای انجام آن کار نداشته؛ یا در دورانی مشغول کسب علم بوده تا بتواند به مرحله‌ بالاتری برسد که آن کار را بهتر انجام دهد؛ یا دلایل مختلف دیگری داشته. در کشور ما آن‌قدر امکانات زیر صفر و محدود است که کسی به فکرش نمی‌رسد ریسمانی را پیدا کند که آن را بگیرد و راه کوتاهی را طی کند. من به حرکت اعتقاد دارم و برای من حرکت نکردن مرگ است. استراحت من همیشه از یک فایل به فایل دیگری رفتن است. من در این سال‌ها ساعت‌ها پای فیلم‌های ویدیویی رهبران ارکستر بزرگ دنیا می‌نشستم تا ببینم چه تغییراتی در این سال‌ها ایجاد شده است یا چه تفاوتی با شیوه‌ اولیه‌ رهبری من دارند، تا زمانی که این امکان برایم پیش آمد که بروم روی صحنه از آن‌ها بهره ببرم. زمانی که امکان اجرا از من گرفته شد شروع کردم به مطالعه و فکر کردم که من چه‌طور می‌توانم مفیدتر باشم و البته به‌طور تخصصی روی موسیقی کودکان کار کردم.

می‌دانم که به‌طور ویژه روی موسیقی کودکان کار می‌کنید و سال‌هاست در این زمینه فعالیت دارید. آموزش موسیقی به کودکان در کشور ما چه شرایطی دارد؟
به قول معروف خانه از پای‌بست ویران است. ما قبل از انقلاب موسیقی کودک داشتیم. تلاش‌های خوبی شده بود. از اتریش استادان خوبی را دعوت کردند. بسیاری از استادان من از جمله استاد حسین علیزاده و دوستان دیگر دردهه‌ قبل از انقلاب برای موسیقی کودک دوره‌ای دیدند. درس‌نامه‌هایی هم نوشته شد که تنها چند برگ آن بعد از انقلاب به دست ما رسید. من دوست داشتم موسیقی کودک آموزش بدهم ولی نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. می‌دیدم که کودک ایرانی می‌خواهد یاد بگیرد ولی از روی چه یاد بگیرد؟ واقعیت این است که آموزش بسیار دشوار و مسئولیت‌آور است. روزگاری که من روی صحنه نبودم یا در تدارک ارکستر برای اجرا نبودم، برای کودکان ایرانی کتاب می‌نوشتم. من بیش از ۲۰ سال نگارش تخصصی در حوزه‌ موسیقی کودکان داشته‌ام که کودک را از دانش صفر موسیقی به یک کودک باسواد که می‌تواند ساز انتخاب کند برساند. ولی متاسفانه تا امسال هنوز این کتاب‌ها چاپ نشده‌اند. واقعیت این است که بزرگ‌ترین مانع انتشار، نبود حامی مالی؛ چه خصوصی و چه دولتی بوده‌است.

با مراکزی که خودشان را مدعی متولی بودن می‌دانند مانند کانون، ارشاد و غیره صحبت کرده‌اید؟
بله، بارها! نامه‌ها و درخواست‌های من به کانون، ارشاد، آموزش و پرورش، حوزه‌ هنری، شهرداری و … از چندین سال قبل تا به امروز را می‌توانید ببیند. ولی متاسفانه به این دلیل که موضوع من آموزش موسیقی بود، آن هم به کودکان، هیچ‌کدام را جواب ندادند. شما می‌دانید در دوره‌ای موسیقی حرام اعلام شد ولی من آموزش به کودکان را تعطیل نکردم و با جسارت گفتم که موسیقی من هم ایرانی است و هم هیچ‌گونه فسادی در آن نیست. اگر کسی ثابت کند که خطاست می‌تواند بگوید و من اصلاح کنم. ولی تعطیل نکردم و ادامه دادم.

در این بازه‌ای که گفتید از سال ۱۳۷۲ تا به امروز، چندین دولت عوض شد؛ در هیچ‌یک از آن‌ها شرایط تغییر نکرد؟
خیر! من وقت و تخصصم را گذاشتم روی موسیقی کودک و آموزش به این قشر؛ چون آینده برایم مهم‌تر بود. ما از گذشته عبور کردیم، حال را هم که داریم، تلاش می‌کنیم برای آینده! اگر امیدمان به آینده نباشد و فکر نکنیم که نسل بعد از ما چه‌طور می‌خواهد این راه را دنبال کند ً نسل بعد را هم از دست می‌دهیم.

شما در برهه ای رهبری ارکستر را انتخاب کردید که شرایط برای حضور خانم‌ها در این عرصه بسیار سخت بود. اگرچه قبل از انقلاب رهبران و نوازندگان خانم زیادی داشتیم ولی شرایط از یک برهه‌ای به بعد تغییر کرد. در مورد شما اما شروع زندگی حرفه‌ای‌تان درحوزه‌ موسیقی بعد از انقلاب و در این عصر جدید هنر ایران بوده. می‌خواهم بدانم چه‌طور شد که در آن شرایط این مسیر دشوار را انتخاب کردید؟
من از کودکی عاشق موسیقی بودم و دلم می‌خواست موسیقی کار کنم؛ ولی من هم در همین جامعه‌ای زندگی می‌کردم که همه زندگی می‌کنند و به موسیقی می‌گفتند مطربی. مطربی برای آقایان هم زیاد جالب نبود. می‌گفتند «طرف مطرب است» و خیلی این جریان تحقیرآمیز بود. چه برسد که خانم هم باشید، یعنی دختر فلانی مطرب است؛ یعنی دوبار تحقیر ضمیمه‌ این انتخاب بود. ولی پدر و مادر من هرگز به من و خواهر و برادرانم نه نگفتند؛ فقط به‌نوعی می‌خواستند راهنمایی کنند که این کار آب و نان ندارد یا زیاد جالب نیست. ولی هیچگاه ما را منع نمی‌کردند. نیروی عشق می‌تواند شما را آنقدر شارژ و سرحال نگه دارد که راه‌تان را دنبال کنید. من بعدها فهمیدم که بی‌خود نیست کسی نمی‌تواند رهبر ارکستر شود چون باید بسیاری از چیزها را در خودش جمع کند. یعنی شما باید برای این کار ساخته شوید. می‌خواهم بگویم برای راهی که انتخاب کردید هیچ‌وقت تاسف نخورید، راه را عوض کنید. می‌دانید شرایط من شبیه چیست؟ انگار شما پای‌تان را بگذارید روی گلوی آدمی فشار دهید و در این حالت نگه دارید، بعد از نیم ساعت بگویید تو چه‌قدر مقاومی! زنده‌باد! دوربین عکس بگیرد که این آدم چه‌قدر مقاوم است. راه‌حلش ساده است: به جای این تشویق‌ها پای‌تان را از روی گلویش بردارید. ما الان باید صدها رهبر ارکستر زن و مرد داشته باشیم. صدها خواننده‌ زن باید داشته باشیم، نه اینکه پس از این همه‌ سال‌ تنها یک بانوی رهبر ارکستر داشته باشیم.

رهبری ارکستر کار ساده‌ای نیست و جدا از جنسیت برای فردی که می‌خواهد این کار را انجام دهد بسیار سخت است. ولی برای شما به‌عنوان یک زن شرایط بسیار سخت‌تر بوده است. می‌خواهم بدانم شما به عنوان یک خانم چه‌قدر در این مسیر مشقت کشیده‌اید؟
بله همین‌طور است. شرایط بسیار سختی بود تا به این مرحله برسم. زمانی رفتم به یک استاد گفتم که من توانایی رهبری خوبی دارم، من را به عنوان شاگرد خودتان بپذیرید! ایشان بهانه آوردند و گفتند که نه! نمی‌شود! پیش استاد دیگری رفتم و گفتم من را به شاگردی قبول کنید، ایشان فرمودند: بگذارید فکر کنم ببینم چه می‌شود و بعد خبری از ایشان نشد. می‌خواهم بگویم همکارانی که می‌توانستند دست مرا بگیرند، نگرفتند. جواب صریح هم که نمی‌دادند و این بدترین حالت بود. با کم‌محلی حتی فرصت تجربه را هم به من ندادند. بارها به استادان مختلف که در ایران کار رهبری ارکستر می‌کنند گفتم: هر کمکی بخواهید انجام می‌دهم، ارکستر را آماده می‌کنم، تمرین می‌دهم، ولی برای اجرای اصلی شما روی صحنه بروید؛ من نمی‌خواهم دیده شوم و تمام عشقم همان تمرین و لذت کار است. اما باز هم قبول نکردند.

برگردیم به موسیقی کودک. زمانی در خانه‌ موسیقی کودک فعالیت می‌کردید و کارهای خوبی هم در آنجا انجام شد. چرا این خانه را تعطیل کردند؟
من یک سال مدیر خانه‌ موسیقی کودک بودم. این خانه را در زمان آقای دکتر اردلان افتتاح کردیم. من یک سال در فرهنگسرای کودک بودم که الان اسمش را عوض کرده‌اند. یک زونکن شاید ۵۰۰ صفحه‌ای برای‌شان راهکار و دستورالعمل در خصوص موسیقی کودکان نوشتم. اما شهرداری آن مرکز را تعطیل کرد و تمام زحمت‌های ما در زونکن‌های داخل کمدها بایگانی شد.

بعد از تعطیل شدن مرکز، سرنوشت آن روش‌تدریس‌ها و درسنامه‌ها چه شد؟

چه‌قدر زمان گذاشته بودید؟
خیلی تلاش کردیم. الان شما از من چیزی بخواهید من می‌توانم در مدت کوتاهی آن کار را انجام دهم. الان چون تجربه‌ بیش‌تری دارم زمان کم‌تری می‌برد. جالب است بگویم گروهی هم از من خواستند که برای رشته‌ موسیقی کودک در دانشگاه طرح درس بنویسم. یک طرح درس به من نشان دادند گفتم این اوضاعش خیلی خراب است و چیزی ندارد. من دو ماه نشستم واحدهای درسی را برای‌شان نوشتم. پیش‌بینی کردم که از چه رشته‌هایی می آیند و برای هر رشته‌ای چه کمبودهایی وجود دارد. واحدهای روانشناسی، جامعه‌شناسی، شناخت مراحل رشد کودک، اینکه واحدهای موسیقیایی از کجا شروع شود و به کجا برسد. یعنی من و همسرم صمیمانه وقت گذاشتیم. فقط کار را گرفتند و بعد هم هیچ خبری نشد. تمام شد. یعنی معلوم نیست من دو ماه را برای چه صرف کردم. به خودم گفتم این پروژه هم درگیر یکی از آن محدودیت‌ها شده است. البته اگر باز هم پیشنهاد شود و کمک بخواهند من با سر می‌روم. یعنی انگار دنبال آدم‌هایی می‌گردم که نیازمندند و من نیازشان را می‌شناسم و می‌توانم کمک کنم. ولی ارزشمندترین اتفاق برای من این است که من را با ارکسترم تنها بگذارند. یعنی اگر یک حامی برای من پیدا شود و بپرسد چه دوست داری، من می‌گویم کاری کن که من از روی صحنه نیایم پایین. چون این آرمانی‌ترین گرایش قلبی‌ام است و بیشترین انرژی را به من می‌دهد. ولی همین الان ما حامی و اسپانسر نداریم. من می‌توانستم بروم به یک اسپانسر بگویم بیا و از من حمایت کن؛ ولی نمی‌توانستم بگویم من چه کسی هستم؛ چون کسی مرا نمی‌شناخت. هیچگاه این فرصت به من داده نشد تا مانند دیگر همکارانم به جامعه معرفی شوم. جامعه‌ من باید آن‌قدر من را بشناساند که یک اسپانسر راحت سرمایه‌گذاری کند. ولی من بیدی نبودم که با این بادها بلرزم. یعنی رضایت دادم به اینکه هیچ چیزی نداشته باشم ولی روی صحنه باشم. آرمانم را از دست ندادم.

شما با وجود تمام محدودیت‌هایی که برای موسیقی بانوان وجود دارد به عنوان یک زن روی صحنه رفتید،آن هم در مقام رهبر ارکستر. عملکرد شما و جایگاه‌تان مانند چراغ راهی در مسیر تاریک موسیقی بانوان است.
درست است .من هم فکر می‌کنم که نماینده‌ زنان ایران ثابت کرد که می‌تواند برابر با مردان روی صحنه بایستد. ولی می‌خواهم به تمام دختران سرزمینم بگویم که علی‌رغم تمام محدودیت‌ها، شما هم می‌توانید آرزوی قلبی‌تان را انجام دهید. من فکر می‌کنم بازخورد رهبری من روی صحنه، همان‌طور که شما هم گفتید، باور دختران ایرانی به خودشان است. باور بانوان ایرانی به خودشان است. من این را دیده‌ام و خوشحالم. همه‌‌شان را می‌بوسم و برای‌شان آرزوی موفقیت می‌کنم. فقط مقاومت و تلاش!
امیدوارم این تاثیر را ببینید و از حضور من روی صحنه سوءاستفاده نشود که مرا مثال بزنند و بگویند شرایط موسیقی بانوان آن‌قدر هم بد نیست؛ یا در ایران حتی رهبر ارکستر زن داریم. می‌خواهم بگویم شما اگر یک قدم در ساخته‌شدن من برداشتید من حرفی ندارم. تمام ساخته‌شدن من در خلاف رودخانه‌ای بود که شما بودید. یعنی من در جهت خلاف رودخانه‌ شما شنا کردم. پس الان با من پُز ندهید!

ارکستر شما یک ارکستر خصوصی است. اسپانسر مالی ندارد و از طرف هیچ ارگان یا نهادی هم حمایت نمی‌شود. فکر می‌کنید در چنین شرایطی در ایران یک ارکستر خصوصی تا چه اندازه می‌تواند دوام بیاورد؟
قابل پیش‌بینی نیست. نوازنده‌ سازهای بزرگ که باید با آژانس بیاید برود، پول حمل سازش را ندارد. چهار جلسه می‌آید، جلسه‌ پنجم دیگر نمی‌آید و کار نصفه می‌ماند. بعد از یکی دو سال هم این کارهای نصفه‌و نیمه که به خاطر مسایل مختلف سروتهش ‌زده شده است، شما را سردرگم و افسرده می‌کند. ما می‌گوییم که باید شهرداری‌ها و مراکز فرهنگی و هنری و حتی آموزش و پرورش هر هنرمندی را که در کشور است تحت پوشش بگیرند. ببینند که هنرمند کجاست و تامینش کنند؛ چه از نظر مادی و چه از نظر دسترسی به آرشیوهای نت.
من خودم از ۵ مرداد۹۶ تا ۲۶ دی‌ مهمان ارکستر بودم. حدود۳۰ تا ۴۰ جلسه با ارکستر رایگان کار کردم. ۷۰-۶۰ نفر دیگر هم با ارکستر رایگان کار کردند. همه ما رایگان رفتیم روی صحنه. حالا هم مثل دهقان‌هایی هستیم که دست‌شان به آسمان است که باران بیاید؛ در حالی که خودمان امواجی می‌فرستیم که ابرها را دارد متلاشی می‌کند. این مبلغی که می‌خواهد بیاید چه‌قدر می‌تواند باشد؛ من مطمئنم که پول رفت‌و برگشت بچه‌ها هم به آن‌هاتعلق نمی‌گیرد. هزینه‌های مرا به‌عنوان یک رهبر ارکستر زن، چه‌کسی می‌دهد؟ من حتی در حد یک کارگر ساده هم از این شغل درآمد ندارم.

شرایط برای اجراهای مختص بانوان چه‌طور است؟ چه از نظر تامین سالن و چه مسائل دیگر….
موسیقی بانوان خیلی شرایطی بدی دارد. چند نفر از دوستان متنی را در این خصوص نوشتند و من گفتم اولین کسی هستم که آن را امضا می‌کند. ما نوشتیم که هم سالن‌های بیش‌تری باید به خانم‌ها تعلق بگیرد و هم محدودیت‌ها باید از بین برود. اگر نگوییم آقا پایت را از گلوی من بردار؛ پس از مدتی منجر به مرگ می‌شود. دیگر بعد از مرگ هم نوشدارو به درد نمی‌خورد. هر چه‌قدر سریع‌تر گوشِ شنوایی پیدا شود و این اتفاق بیفتد ما زودتر می‌توانیم روی جوانان‌مان که پشت این درها مانده‌اند و دچار افسردگی می‌شوند و هنرشان خاک می‌خورد، سرمایه‌گذاری کنیم.

کمی از مشکلات و محدودیت‌ها فاصله بگیریم و به جایگاه قدرتمندتان در عرصه‌ موسیقی بپردازیم. به عنوان یک رهبر ارکستر، قطعات را بر چه مبنایی انتخاب می‌کنید و معیارتان برای اجرا چیست؟
قطعاتی هستند که من علاقه‌ خاصی به آن‌ها دارم و دلم می‌خواهد آن‌ها را انتخاب کنم؛ ولی چون در ایران زندگی می‌کنیم، بر اساس بضاعت‌مان پیش می‌رویم. یعنی اینکه من می‌روم یک رستوران، وقتی پولم به چلوکباب نمی‌رسد سیب زمینی سرخ کرده می‌گیرم.
ما در ایران متاسفانه دسترسی به آرشیوها نداریم. در اصل آرشیوی وجود ندارد. آرشیوها بسیار ناقص هستند و دسترسی به همین آرشیوهای ناقص هم ممکن نیست. حالا به فرض شما به آرشیوی دسترسی پیدا کنید، به آهنگ‌ساز که در واقع مولف است، برای اجرا باید مبلغی به‌عنوان حق تالیف پرداخت کنید. وقتی من قدرت پرداخت ندارم، به‌ناچار سراغ آهنگ‌سازی می‌روم که برای اجرای‌ کارش پولی نمی‌خواهد. یعنی من کارهایی که با هزینه‌ی کم‌تر در دسترس است را اجرا می‌کنم. ولی اگر بپرسید علائق من چیست، دوست دارم کارهایی که از لحاظ تکنیکی پیچیده‌ترند، کارهایی که آهنگ‌ساز حرفی برای گفتن داشته و مقلد نبوده را اجرا کنم.
به‌عنوان یک مادر، رهبر ارکستر زن این حسن را دارد که حسی دارد که هیچ مردی نمی‌تواند احساس کند. من هم احساس مادری خیلی خوبی نسبت به سرزمینم و فرهنگ خودم دارم و یک مادر حتی فرزند معتاد خودش را زیر پوشش می‌گیرد. اگر به من امکانات بدهند؛ یعنی ارکستری در اختیار من باشد که توانمند باشد و نگران تکنیک‌هایی نباشم که نمی‌تواند اجرا کند، من دوست دارم آثار تمام آهنگ‌سازان ایرانی را اجرا کنم و همه‌ آن‌ها آلبوم شوند و این کار را برای سرزمینم انجام دهم. فقط یک نهادی پول هزینه‌ رفت و برگشت و اینکه من یک وعده در روز غذا بخورم را متقبل شود. من هیچ دستمزدی نمی‌خواهم. این آرزو را دارم که آثار تمام آهنگ‌سازان ایرانی را اجرا کنم، ولی علاقه‌ شخصی خودم به آن‌هایی است که تکنیک‌های ظریف و پیچیده‌تری در کارشان داشته‌اند، مانند استاد حنانه، استاد سنجری، استاد دهلوی و بقیه‌ استادان.
در موسیقی ارکسترال ایران شاخه‌های مختلفی هست. شاخه‌ای که روح‌ا… خالقی کار می‌کند با شاخه‌ افرادی که من گفتم فرق می‌کند. در سال ۱۳۸۵ که صدمین سالگرد تولد خالقی و صدمین سالگرد مشروطیت بود، من آرزو داشتم برای ادای دِین به استاد این امکان به وجود آید که آثار او را اجرا کنم؛ ولی همه از من دریغ کردند. نت نداشتم، سالن تمرین نداشتم، هیچ حامی و نوازنده‌ای هم نبود و ….

پس با چیزی که الان گفتید حتی به خاطر مسائل مالی مجبور شدید قطعاتی بر خلاف ایده‌آل‌تان اجرا کنید؟
بله. من پارسال بخشی از کارها را روی صحنه بردم. می‌خواستم کاری از دکتر فرید عمران و استاد مصطفی‌کمال پورتراب را هم اجرا کنم. یک گروه ۲۵ نفره را به‌ کار دعوت کردم، ولی چون هزینه‌بر بود و من باید یک‌تنه، هزینه را پرداخت می‌کردم و توان مالی نداشتم، نوازنده‌ها کم و کم‌تر شدند و کار به جایی رسید که مجبور به حذف چند اثر شدم.
می‌دانم ارکستری که در سال ۱۳۸۴ رهبری کردم نباید تعطیل می‌شد. در این مدت باید سالی یک بار روی صحنه می‌رفتم ولی درواقع پا روی گلوی من بود تا اینکه درسال ۱۳۹۶ توانستم یک نفس تازه بگیرم.

با این شرایط هیچ‌وقت به مهاجرت فکر نکرده‌اید؟ اینکه بروید و در مسیر هموارتری به آرزوی‌تان برسید؟
از نظر من، «هنر»وطن دارد. چند چیز را در زندگی نمی‌توان عوض کرد، یکی وطن است. وطن همیشه وطن است و چیزی را نمی‌توان جایگزینش کرد. من نسبت به وطنم احساس وظیفه می‌کنم.

شما هم بعد از زلزله‌ بم و هم بعد از زلزله‌ کرمانشاه برای زلزله‌زدگان روی صحنه رفتید و اجرا داشتید. کمی از آن اجراها برای‌مان بگویید.
وقتی که هم‌میهنان من در رنج هستند من نمی‌توانم همچنان زندگی عادی خودم را داشته باشم. گرچه زندگی عادی ما هم تفاوتی زیادی با آن‌ها ندارد. ما فقط یکباره زلزله بر سرمان خراب نشده، فرسایشی زیر آوار مانده‌ایم. وقتی زلزله‌ ‌بم آمد یکی از مدرسین ما به بم رفت و کلاس‌های موسیقی را راه‌اندازی کرد.
گروهی از این بچه‌ها به تهران آمدند و با هنرجویان ما (در آموزشگاه موسیقی نی‌لبک) در خانه‌ هنرمندان، اجرا داشتند. این‌ بچه‌ها یتیم شده بودند، یعنی همه‌ اعضای خانواده‌شان را از دست داده بودند. آن‌ها در کانکس تمرین کردند و سرانجام با کمک یکی از مربیان ما به نام سعید غفاری و عزیز زنده‌یاد هنگامه بازرگانی، به تهران آمدند. ما بچه‌ها را با قطار به تهران آوردیم و روی صحنه بردیم. آن اجرا که اشعارش را شاعر و نویسنده‌ کودک مسعود عاشوری سروده بود، یکی از خاطره‌انگیزترین اجراهایی شد که هرگز فراموش نخواهد شد.

منبع: روزنامه قانون