به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۷

در زیر سایه شاه، خمینیسم رشد کرد، جلال ایجادی

یکی دیگر از سیاستهای حمایتی شاه از روحانیت پیوند زدن محکم سیاست دولتی با دین بود. برخلاف رفتار پدرش، شاه طی گفتارهای خود در سالهای ۴۱ تا ۵۳ خورشیدی در باره نقش روحانیون در اداره مملکت صحبت میکند و موافقت خود را برای ایفای نقش آنها اعلام میکند زیرا میدانست که روحانیون بزرگ مانند کاشانی و بروجردی علیه مصدق بسیار فعال بودند و میدانست که انها نقش مهمی در شکست دولت مصدق داشتند.

جلال ایجادی 
دین اسلام بنابر ماهیت خود از ابتدا در جستجوی سلطه بود. این سلطه گری در آیات قرآنی و در جنگ‌های پیامبر اسلام و نیز در لشگرکشی استعماری خلفای عرب پایه دارد.
دین اسلام به مردمان ایران زمین با تجاوز و خشونت و چپاول و با شیعه گری تحمیل شد. این استیلا سرآغاز یک روند تاریخی سیاسی و روانی دردناک بود که منجر به ازخودبیگانگی ایرانیان شد. ازخودبیگانگی فقط محصول عامل بیرونی نیست بلکه افزون برآن، بازتولید دائم اسلامگرایی و شیعه گری با حمایت حاکمان و نظام حوزوی آیت الله‌ها و نیز بازتولید ایدئولوژی دینی توسط فعالان و توده‌های دیندار، نقش اساسی در شکل گیری ازخودبیگانگی بازی می‌کنند. در این بستر تاریخی گسترده، نقش حاکمان سیاسی از زمان صفویه تا دوران پهلوی، در برآمد حکومت اسلامی خمینیستی پررنگ است. در اینجا نگاهی بیاندازیم به سیاست محمدرضا شاه در عرصه دینی تا دریابیم که شاه در رشد اسلامگرایی در ایران کاملن مسئول بود و ناتوان از پیشبرد یک سیاست خردمندانه و سکولار بود. یکی از راههای تقویت سکولاریسم در جامعه، از طریق نقد شفاف الگوی مذهب در باره جامعه و سیاست و نقد اوهام و خرافه گرایی در اذهان است. اسلامگرایی در پروژه‌های شریعتی و فدائیان اسلام و خمینی و غیره در ایران زمان شاه مورد مبارزه فکری قرار نگرفت. روشنفکران لائیک فاقد شعور و شناخت و جسارت بودند و در برابر اسلام تسلیم شدند. رژیم شاه نیز با اجرای سانسور در جامعه و با حمایت از اسلام و پشتیبانی بسیاری از روحانیون مانع رشد انتقاد دین و مانع رشد سکولاریسم فلسفی و فکری و سیاسی بود.

سیاست آشتی شاه با آیت الله‌ها

نقش شاه در رشد اسلام چه بود؟ حفظ قدرت و اعتقاد دینی شاه دو عامل مهم سیاست جانبدرانه او نسبت به اسلام بود. پس از کودتا وقتی که شاه به ایران برگشت، برای تحکیم قدرت مجدد خود یک سلسله اقدامهای مهمی برای نزدیکی با روحانیت شیعه در پیش میگیرد. شاه زین العابدین رهنما را به نجف میفرستد تا آیت الله سید حسین طباطبایی قمی را به ایران برگرداند. رهنما در زندگی روزنامه نگار و نماینده مجلس بود و در زمان رضا شاه به زندان افتاده بود ولی در دروان شاه از آنجا که دو کتاب در باره پیامبر و حسین نوشته بود و عربی میدانست، سفیر شده بود. او از آنجا که مورد عنایت شاه واقع بود بعنوان نماینده مناسب برای دیدار آخوند قمی به عراق رفت. آیت الله قمی بدنبال اعتراض علیه تغییر لباس و قانون کشف حجاب در زمان رضا شاه به عراق تبعید شده بود، ولی محمد رضا شاه خواهان آشتی و بازگشت او میشود. آیت الله قمی از شاه خواست تا مطالبات روحانیت مانند حجاب و پس دادن اوقاف به آیت الله‌ها و تدریس شرعیات در مدارس و بستن مدارس مختلط دخترانه و پسرانه پذیرفته شود. این آخوند مدافع قاتلان احمد کسروی بود و از احمد قوام خواسته بود تا هرچه سریعتر آنها آزاد شوند و البته قاتلان آزاد میشوند. از آنجا که قمی یک مرجع بزرگ بود شاه در بسیاری موارد عقب نشینی نمود.
یکی دیگر از سیاستهای حمایتی شاه از روحانیت پیوند زدن محکم سیاست دولتی با دین بود. برخلاف رفتار پدرش، شاه طی گفتارهای خود در سالهای ۴۱ تا ۵۳ خورشیدی در باره نقش روحانیون در اداره مملکت صحبت میکند و موافقت خود را برای ایفای نقش آنها اعلام میکند زیرا میدانست که روحانیون بزرگ مانند کاشانی و بروجردی علیه مصدق بسیار فعال بودند و میدانست که انها نقش مهمی در شکست دولت مصدق داشتند. شاه میگفت باید «احکام صحیح قرآن» تشریح شود و در نطقی اعلام کرد «ما برای اجرای همان نیات و هدفهایی قیام کردیم که پیغمبر‌ها و حضرت امیرالمومنین مولای متقیان» در زمان خود برای اجرای آنها قیام کرده بودند. (۲۲/۰۲/۱۳۴۲). هر چند شاه به لحاظ تربیت خود پیوندی با حوزه نداشت ولی حمایت روحانیت را تضمین قدرت خود میدانست. شاه از حمایت مستقیم بروجردی برخوردار بود و تمام امکانات لازم را برای کل روحانیت فراهم کرد.


دین شاه از زبان خودش

شاه در یک خانواده مذهبی بزرگ نشده و پدرش برخورد سخت نسبت به روحانیت اتخاذ کرد ولی رویدادهای روانی و کودکی، تصرف قدرت و خطرات پیرامون سیاسی‌اش، او را بسوی دین میکشاند. شاه شخصیت ضعیفی است و برای مقابله با خطرات به الله و امام پناه میبرد. دین در اینجا برای شاه عامل نگهدارنده و ضامن قدرت است. در قانون اساسی او سلطنت موهبت اللهی معرفی میشود و او نقش خود را حدودی نزدیک پیامبران میداند ولی برای او این مشروعیت کافی نیست و دلش محکم نیست بنابراین، اعتقاد دینی و خرافی یک دلگرمی اساسی برای شخصیت او است. شاه فردی مدرن است ولی در اعماق خود بشدت ارکائیک و خرافی است.
شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» نوشت:
«در زمان سلطنت من تشکیلات بارگاه امام رضا آستان قدس رضوی به اوج عظمت و اعتلا رسید و به صورت یکی از مراکز بسیار مهم جهان اسلام در آمد. این وضع مرهون نذوراتی بود که از سوی علاقه مندان به امام رضا-از جمله خود من-برای بارگاه امام رضا در نظر گرفته شد و تشکیلات آن به صورتی در آورد که علاوه بر تاسیسات مختلف مذهبی مالک واحدهای صنعتی و کارخانه‌ها و مجتمع‌های کشت و صنعت و بیمارستانها و سازمانهای خیریه متعدد شد. ضمناً ناگفته نماند که خود من شخصاً بسیاری از اماکن مذهبی در ایران و مسجدها را در ایران و خارج از کشور ترمیم و بازسازی کرده‌ام.»
شاه ادامه میدهد: «همه میدانند که وجوه و اعانات اهدائی به بنیادهای مذهبی به هیچوجه قابل دخل و تصرف نیست؛ ولی گفتنی است که حکومت جدید ایران خودسرانه دستور مصادره چنین اعاناتی را داده است. یکی از اقدامات پدرم، دفاع از معتقدات مذهبی ما در مقابل یورش تبلیغاتی ماتریالیست هایی بود که میخواستند «مساجد با خاک یکسان شود»، ولی این روش پدرم هرگز به معنای قبول ادعاهای آن گروه از مذهبیونی نبود که افکار ارتجاعی داشتند. ..... در اینجا باید اذعان کنم که به پیروی از پدرم، من از همان اوان زندگی توانستم به اهمیت نیایش و دعا خواندن واقف شوم. و این البته بر خلاف فراگیریهای دوران کودکی-که بیشتر حالت حفظ کردن سرسری مطالب را دارد-به صورتی عمیق و از ته قلب بود. چنانکه نویسندگان متعددی نیز درباره روحیات من در دوران کودکی مطالبی کم و بیش منطبق بر واقعیت نوشته‌اند. اندکی بعد از تاجگذاری پدرم، من به بیماری حصبه مبتلا شدم؛ و هر روز حالم بیشتر رو به وخامت می‌رفت، تا آن که یک شب «علی» (ع) امام اول خودمان را به خواب دیدم. با همان اطلاعات اوان کودکی فوراً متوجه شدم که او کسی جز «علی» نیست. زیرا در دست راست خود شمشیر ذوالفقار را، همانطور که در تصویرهایش میبینیم، داشت. او با دست دیگرش جامی حاوی یک نوع مایع به من خوراند؛ و فردای آن شب تب من فرونشست و حالم به سرعت رو به بهبود نهاد. چندی بعد از آن، در اثناء تابستان موقعی که عازم یک محل زیارتی در کوهستان به نام «امامزاده داود» بودم، از فراز اسب به روی تخته سنگی افتادم و از حال رفتم. همراهانم تصور کردند که من مرده‌ام، اما من حتی خراشی برنداشته بودم. و این البته علتی نداشت جز آنکه موقع افتادن از اسب مشاهده کردم که یکی از قدیسین ما به نام «عباس» مرا گرفت و بر زمین نهاد.»
شاه ادامه میدهد: «مشاهده آن رویا و این منظره را بعدها مواجهه با صحنه دیگری تکمیل کرد، و آن برخورد با امام غایب در نزدیکی کاخ تابستانی شمیران بود؛ این امام بر اساس اعتقادات مذهبی ما باید یک روز ظاهر شود و دنیا را نجات بخشد. این قبیل مکاشفات و رویاها، برای کسانی که ایمان مذهبی ندارند، حالتی مرموز دارد و قابل فهم نیست. ولی همین وضعیت به اضافه چهار حادثه‌ای که بعداً برایم پیش آمد، کاملاً همین وضعیت و اضافه چهار حادثه‌ای که بعداً برایم پیش آمد، کاملاً به من ثابت کرد که ایمان عمیق مذهبی مهم ترین حامی من در برابر حوادث ناگوار خواهد بود. تا جایی که دو بار معجزه آسا از مهلکه حوادث ناگوار خواهد بود. تا جایی که دو بار معجزه آسا از مهلکه حوادث به سلامت جستم؛ و دو بار نیز از خطر سوء قصد نجات یافتم.» (پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات زریاب).
گفتار شاه چند نکته را روشن میسازد:
یکم، سیاست او یک سیاست دین ساز است. تمام سرمایه گذاری در آستان امام رضا و تبلیغات وابسته به آن نشان میدهد که چگونه یک دین در حمایت حکومتی رشد میکند. قدرت سیاسی در زمان صفوی و در زمان شاه دین را استوار میکند و توده‌ها را به دینداری و خرافه پرستی بیشتر سوق میدهد.
دوم، شاه گرفتار خرافه شیعه است. خرافه گوئی او در باره نجات از بیماری حصبه توسط علی، نجات بهنگام سقوط از اسب توسط عباس، ملاقات با امام زمان در شمیران و معجزه‌های دیگر جز بیان توهم و پریشان فکری شاه نبود. او هم مانند بسیاری از آیت الله‌ها، خود را آیت و نشانه‌ای از مهر خدایی دانسته و خود را مرتبط با دنیای رازآمیز الله میدانست.
سوم، باور مذهبی شاه هم سطح باورهای خرافی عامیانه است و تفاوت میان او با دیگران فقط در داشتن قدرت سلطنتی است. او فاقد دیدگاه راسیونالیستی فلسفی، بینش سکولار و رفتار مدرن است.
چهارم، او در ارتباط با تکنوکراتها و دانشگاهیان و مهندسان است ولی در اعماق خود به دانش اتکا ندارد بلکه تسلیم روانی اسلام است. او شخصی ترسو و خرافه پسند است.
نتیجه نکته‌های بالا اینستکه شاه به دمکراسی و شهروندان اعتقادی ندارد و استبداد فردی او و اعتقاد دینی او تنها منبع قدرت اوست. این تمایل به قدرت شخصی شکننده است و در زمان تنگنایی‌ها، فقط خرافه و ساواک او را آرام میکنند.
اعتماد شاه به روحانیت

سیاست شاه منجر به گسترش نفوذ و تحکیم قدرت مذهبیون میشود. شاه میان خود و بخش مهمی از روحانیت همسوئی میدید و آنها را از همان دنیای قران و شیعه گری میدانست که خود متعلق به آن بود. شاه به روحانیت اعتماد داشت و مخالفان را بدخواه شخص خود می‌دید. شاه برای حفظ خود در قدرت پل‌های ارتباطی با روحانیت را افزایش داد و برای منزوی ساختن مخالفان امکان رشد دستگاه روحانیت را مهیا ساخت. آیت الله‌ها با تمام قدرت از فرصت استفاده میکنند. در دهه آخر سلطنت شاه تعداد متوسط مسجد در هر شهر از ۷۰ مسجد به ۵۰۰ مسجد می‌رسد و تعداد حوزه‌های تربیت آخوند به دو برابر و نیم افزایش پیدا میکند. (منبع عباس میلانی نگاهی به شاه). مسجد پایگاه سازمانی آخوندهاست و شاه با ساده لوحی ارتباط آخوندها را تحکیم میکند.
دانشگاه تهران زمان رضا شاه در سال ۱۳۱۳ ساخته شد و مسجد نداشت ولی در زمان پهلوی دوم در تاریخ ۱۳۴۵ در دانشگاه مسجدی با وسعت ۱۸۰۰ متر مربع و دو مناره ساخته میشود. پدر دانشگاه را از قدرت حوزه دور میکند ولی پسر قدرت حوزه را وارد دانشگاه میکند. دانشگاه صنعتی آریامهر مرکز اسلامی نداشت ولی هنگامیکه سید حسین نصر رئیس دانشگاه شد با همکاری حداد عادل و پورجوادی مرکز اسلامی در آن دانشگاه بپا شد. مذهبیون روند قدرت گیری را تسریع میکنند. این فعالان مذهبی در کل ایران صدها نهاد و تشکل مانند مرکز اسلامی، قرآن خوانی، جمع آوری کمک مالی، سازمان خیریه، سازماندهی گردش و سفر تابستانی برای جوانان، ایجاد مدرسه رفاه از دوره ابتدایی تا دوره دیپلم و ایجاد کادرسازی برای مذهبی‌ها، و غیره بوجود آوردند. این بستر دینی وضع مساعدی برای رشد همه جریانات دینی در ایران است. جناحهای رادیکال سیاسی مذهبی نیز مانند ماهی در درون این آبهای مسموم شنا میکردند و سازماندهی خود را به پیش میبردند.
شاه آسوده است و فکر میکند که با کمک ساواک اوضاع را کنترل میکند. این گرایش برپایه تحلیل و ترس او از توده‌ای‌ها و کمونیستها و شوروی بود. برای او خطر اصلی که سلطنت را تهدید میکرد کمونیستها یا «ارتجاع سرخ» بودند و او جناح رادیکال و سیاسی روحانیت مانند خمینی را «ارتجاع سیاه» معرفی کرده و آنها را بازیچه کمونیستها میدانست. سیاست سانسور او متوجه انتشارات و افکار چپی بود و هر رمان و شعر چپ بسرعت منکوب میشد. نوشته‌های خمینی ممنوع بود. نقد اسلام و شیعه گری کاملن ممنوع بود. تبلیغ اسلام و قرآن و شیعه گری علی و حسین و امام زمان، همه جا آزاد و فعال بود. انتقاد به مارکسیسم رایج بود و نوشته‌های آیت الله مطهری علیه مارکسیسم در دانشگاه و روزنامه‌ها رواج داشت. مارکسیستها تسلیم فضای دینی بودند و به اسلام انتقادی نداشتند و ذهنیت جامعه بیش از پیش آماده می‌شود و خمینیسم در اذهان ریشه میدواند.
با اجازه دولت، در سال ۱۳۳۹، آیة‌الله مطهری انجمن ماهانه‌ی دینی را تأسیس کرد. در این انجمن، هر ماه یک نفر درباره‌ی موضوع خاصی سخنرانی می‌کرد. از میان بحثهای اصلی، انتقاد از مارکسیسم و انتقاد از غرب بود. در ادامه‌ی برنامه‌های انجمن، مطهری برای نظم بخشیدن و ساماندهی بیشتر به این جلسات، متوجه شد که مرحله جدیدی را باید شروع نمود و با همکاری گروهی از اسلامیون، حسینیه ارشاد را در تهران بنیان نهاد و خود مسئولیت سیاسی فکری آن را بر عهده گرفت.


نقش حسینه ارشاد و شریعتی در انقلاب

پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، گروهی از مبلغان اسلامی و نواندیشان دینی که کانون اسلام، کانون نشر حقایق اسلامی، انجمن ماهانه مباحثه و دیگر مؤسسات را تأسیس کرده بودند، با اجازه شاه مؤسسه دینی به نام حسینیه ارشاد را بنیان گذاشتند. این حسینیه در سال ۱۳۴۶ توسط محمد همایون (سرمایه‌گذار)، ناصر میناچی (مدیر)، محمد علی نوید و با همراهی آیت‌الله مرتضی مطهری بنیان گذاشته شد. به گفته سید حسین نصر، خود او و مطهری و شریعتی و شاهچراغی، مشاوران اصلی حسینیه ارشاد بودند. حسینیه ارشاد مرکز اسلامی شیعه برای تبلیغات و سخنرانی‌های بی شماری بود که تا سال ۵۱ یعنی زمان بسته شدن آن، ادامه داشت. از میان سخنرانان می‌توان به مرتضی مطهری، فخرالدین حجازی، علی شریعتی، محمدتقی شریعتی، ناصرالدین صاحب‌الزمانی، مجتهد شبستری، اسماعیل رضوانی، صدر بلاغی و عباس زریاب‌خویی اشاره نمود. از میان این ایدئولوگها علی شریعتی به لحاظ اسطوره سازی و احساس برانگیزی و هیجان آفرینی بیش از همه مورد استقبال قرار گفت. مبلغان شیعه در حسینیه ارشاد شامل اشخاص غیرروحانی مانند کاظم سامی و حبیب‌الله پیمان از «نهضت خداپرستان سوسیالیست» و سپس «نهضت آزادی مردم ایران»، فعال بودند. افزون بر آن چند تن از علمای شیعه مانند آیت الله محمد بهشتی، حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی، حجت‌الاسلام سیدجواد باهنر و حجت‌الاسلام صدرالدین صدر بلاغی، در سخنرانیهای تبلیغاتی و ایدئولوژیک شرکت داشتند.
حسینه ارشاد در مساحت ۲۰۰۰ مترمربع ساخته شد و زیر نظر عبدالحسین علی آبادی دادستان کل کشور و نیز محمد همایون و ناصر میناچی هدایت میشد. از همان ابتدا مرتضی مطهری نقش رهبری ایدئولوژیک را بدست گرفت. هنگامیکه در سال ۱۳۴۹ بدنبال اختلاف، مطهری کنار میرود، سخنرانی‌های علی شریعتی آغاز میشود که تا ۱۳۵۱ ادامه مییابد. در واقع دستگاه شیعه دارای یک تریبون مدرن در قلب تهران شده بود و تربیت دینی و ایدئولوژیک هزاران جوان برای انقلاب آغاز شد. در این دوره تئوریسین‌های انقلاب اسلامی مانند مطهری و شریعتی افکار خود را پخش نموده و لایه‌های شهری و بخصوص جوانان از ایدئولوژی علی شریعتی تاثیر میگیرند. علیرغم بسته شدن ارشاد، کتابهای شریعتی مانند «اسلام شناسی»، «فاطمه، فاطمه است»، «شیعه» و سایر سخنرانی‌های شریعتی در حسینیه ارشاد، دانشگاه‌ها، و کتابفروشیها پخش میشوند. مجموعه مقالات و نوشته‌های شریعتی بشکل وسیع و ارزان منتشر میشوند. البته علی شریعتی که ایدئولوژی ساز بود مخالف روحانیت حوزوی بود ولی نظریه‌های او در راستای توسعه شیعه گری و اوهام دینی و در ضدیت با خرد فلسفی بود. افراد دیگری مانند مهدی بازرگان علیرغم جنبه بظاهر علمی در گفتار، تحکیم کننده اسلام در جامعه بود. بازرگان بهمراه محمودطالقانی و یدالله سحابی در سال ۱۳۴۰ نهضت آزادی را تاسیس نمود. او در سال ۱۳۴۲ با اعتراض علیه انقلاب سفید به زندان افتاد ولی در تمام دوران پیش از انقلاب به فعالیت ایدئولوژیکی و سیاسی و دینی ادامه داد. کتابهای «اموزش قرآن»، «اسلام مکتب مبارز و مولد»، «انسان و خدا»، «بعثت و تکامل»، «پراگماتیسم در اسلام»، «خداپرستی در اجتماع»، «راه طی شده»، «نقد بر علمی بودن مارکسیسم»، «مطهرات در اسلام»، و غیره از جمله کتابهای ایدئولوژیکی مهندس بازرگان است که بطور وسیع در ایران پخش میشود.
شکل گیری ایدئولوژی ملی مذهبی نهضت آزادی و ایدئولوژی شریعتی و ایدئولوژی مجاهدینی، در کنار ایدئولوژی خمینی و فدائیان اسلام، گرایش‌های متفاوت ولی همسو با هدف سیاسی اسلامیون برای جامعه ایران بود. الگوی ایدئولوژیک و مدرنیزه شده اسلام در تفکر برخی از این ایدئولوگها، در کنار هجوم اسلام حوزوی و رادیکال، تناقضی برای فتح روان انسانها و آلودگی ذهنی جامعه نداشت. رژیم شاه به امید اینکه جریانات لیبرالی و ملی و ایدئولوژیک در اسلام، گیرایی روحانیون مدافع خمینی و چپگرایان را تضعیف می‌کنند، جلوی این گونه فعالیت‌های دینی را نمی‌گرفت و تمام آزادی‌های لازم را برایشان فراهم ساخته بود. همه این جریانات علیرغم رقابتهای خود، با تمام قدرت جامعه را دینی ساخته و تصرف قدرت خمینی را بطور مستقیم و غیر مستقم، آماده میساختند. سیاست شاه به نفع رشد اسلام بود و اسلام یکبار دیگر با اتحاد با حاکمان سیاسی پیشرفت سلطه گرانه خود را فراهم آورد. در دوران سلطنت شاه، اسلامگرایان حق داشتند که مارکسیسم را انتقاد کنند و ساواک آنها را تشویق میکرد ولی روشنفکران و لیبرالها و چپگرایان و مارکسیستها همه خاموش بودند.

آزار بهائیان توسط روحانیون و ساواک

یکی از فعالیتهای محوری شیعه مبارزه علیه بهایی بود. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، به دنبال حمایت و دلجویی محمدرضا پهلوی از علمای شیعه، طرح بهایی ستیزی در ایران بویژه در شهرهای تهران، اصفهان، سمنان، شاهرود، دامغان و غیره آغاز شد. (مینا یزدانی «بهایی آزاری، پیش از کودتا و پس از آن»، بی بی سی ۳۰ مرداد ۱۳۹۲). در ۱۳۳۱ توسط عطاالله شهاب پور «انجمن تبلیغات اسلامی» پایه گذاری شد. هدف این انجمن فعالیت علیه بهاییت بود. شیوه کار آن، ارعاب پیروان بهاییت، بهم‌زدن گردهم‌آیی آنها بود. به گفته «دنیس مک ایون» متخصص شیعه و شیخیه و باب و بهائیت و نیز طبق نظر «حامد الگار» استاد مطالعات اسلامی و زبان فارسی در دانشگاه کالیفرنیا، ساواک در بهایی ستیزی با انجمن تبلیغات اسلامی همدست بود. حتی اسنادی از همدستی بین انجمن تبلیغات اسلامی و ساواک در سازمان‌دهی فعالیت‌های بهایی‌ستیزانه و کنترل پیروان این دین موجود است. در ۱۳۳۲ «انجمن حجتیه» توسط شیخ محمود حلبی با هدف مشخص سازمان‌دهی مبارزه علیه بهاییان، بنا نهاده شد. این جریان فعالیتهای بسیار گسترده‌ای علیه بهائیان سازماندهی نمود.
در ۱۹۵۵ میلادی، به دنبال سلسله سخنرانی‌های بهایی‌ستیزی شیح محمدتقی فلسفی، که در ماه رمضان آن سال در سراسر ایران پخش گردید، آشوب وسیعی بوجود آمد. پس از تحریکات شیخ فلسفی و سخنرانی وزیر کشور در مجلس برای فشار علیه بهائیت، مرکز ملی بهائیت «حظیره القدس»، عبادتگاه بهائیان تهران در اردیبهشت ۱۳۳۴ برابر رمضان، با حمایت شیخ فلسفی و تائید غیر مستقیم شاه، به دست ارتش شاهنشاهی و با نظارت مستقیم سپهبد نادر باتمانقلیچ تخریب شد.
به دنبال آن، با چراغ سبز مقامات دولتی، کشتار و ستیزه علیه بهاییان در سراسر کشور آغاز شد. تعداد زیادی از بهایی‌ها کشته شدند، اموالشان مصادره یا نابود شد، به زنانشان تجاوز شد، بهاییان شاغل از کار برکنار شدند و به اشکال گوناگون، مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. بدنبال فشارهای جهانی در ۱۹۵۷، وضعیت به حالت عادی بازگشت. برخی محققان مانند «م. فیشر»، دلیل اینکار را دلجویی دولت می‌خواست از اسلام‌گرایان دست‌راستی مانند کاشانی و فدائیان اسلام می‌دانند، در حالی که برخی دیگر مانند «س. اخوی» دلایل دیگری را برای این کار برمی‌شمرد. اسدالله اعلم در باره این رویدادها می‌نویسد شیخ فلسفی «به هر حال در آن تاریخ، مقامات انتظامی و شاهنشاه را اغفال کرد و پیکاری علیه بهائیها راه انداخت که نزدیک بود یک غائله مملکتی بشود. در چندین شهر مردم بهائیها را کشتند. هر روز ظهر در ماه رمضان منبر می‌رفت و وعظ او از رادیو پخش می‌شد. آن قدر مردم را تحریک کرد که غائله در سرتاسر کشور سرگرفت. به مقامات انتظامی حالی کرده بود که از این طریق دارد وجهه‌ای برای شاهنشاه درست می‌کند. به هر صورت من با دیوانگی مخصوص خودم جلویش را گرفتم و اجازه ندادم منبر برود، تا کشور آرام شد.» (یادداشتهای اسدالله اعلم، جلد یکم).
بدین ترتیب درمی یابیم که در دوران شاه و با چراغ سبز او یک کارزار وسیع علیه بهائیان بپا شد تا آیت الله‌های شیعه شاه را فردی مورد پسند تشخیص دهند. توطئه علیه بهائیان اقدام مشترک اسلامیون و ساواک شاه بود و شاه برای حفظ قدرت خود و حفظ اتحاد خود با دستگاه شیعه حاضر بود تا بخشی از شهروندان ایران مورد تبیعیض قرار گرفته و حتا در آتش متعصبان شیعه کشته شوند.


پیروزی خمینی در بستر شاهنشاهی

آیت الله خمینی به مقابله با شاه پرداخت زیرا در پی اجرای افکار دینی و سیاسی خود در ایران است. در سال ۱۳۴۰ آیت الله بروجردی درگذشت و میدان برای خمینی باز شد. او رفرم ارضی و انقلاب سفید و شرکت زنان در انتخابات را محکوم میکرد و به سخنرانی علیه شاه می‌پرداخت. او دستگیر میشود و در پی آن، واقعه ۱۵ خرداد اتفاق می‌افتد. اعتراض بعدی خمینی علیه کاپیتولاسیون است که در آبان ۱۳۴۳ منجر به تبعید او میشود. منطق سیاسی او گام به گام فکر کسب قدرت را تقویت میکند. قدرت پیامبر اسلام، کشتار مخالفان و خلافت علی، الگوی سیاسی برای ذهن خمینی میباشد و علیرغم اینکه امام زمان نیامده، در نیابت او میتوان قدرت را گرفت زیرا شاه به روحانیون و احکام اسلام وفادار نیست. شرایط ذهنی دینی و سیاسی و روانشناسانه امکان یک جهش آشکار را در اعتقاد خمینی بوجود آورده و او در جستجوی کسب قدرت است.
خمینی پیش از همه روحانیون هم دوره‌اش صحبت از تشکیل حکومت اسلامی در ایران کرده بود و در پیش از تبعید و در زمان تبعید در عراق و در آخرین دوره در پاریس موضوع نفی قدرت طاغوت و مزایای حکومت اسلامی از افکار اعتقادی مهم اوست. رساله توضیح المسائل او در ایران خانه به خانه میگردد. کتاب ولایت فقیه خمینی که شامل ۱۳ سخنرانی در بهمن ۱۳۴۸ در زمان اقامت در نجف بود، در سال ۱۳۴۹ در بیروت در ۱۵۹ برگ منتشر شده بود. خمینی کشف‌اسرار را در سال ۱۳۲۳ خورشیدی نگارش کرده و در آن اقتدار سیاسی عالی برای علما در نظر می‌گیرد. کتاب ولایت فقیه و کتاب کاشف الاسرار در ایران ممنوع بودند ولی دست به دست میگشت. در خارج افراد اپوزیسیون چپ و دمکرات این کتابها را نخوانده بودند و آنهایی هم که خوانده بودند یا موافق بودند یا معنای ارتجاعی آن را نمی‌فهمیدند.
در تمام این دوران تبلیغات خمینی در تمام مساجد و حوزه‌های ایران در جریان است و کتاب‌های خمینی و سخنرانی‌های خمینی علیه زنان و انتخابات و کاپیتولاسیون در همه جا دست به دست میگردید. ستاد رهبری خمینی در عراق برای جمع آوری پول در ایران و ارسال رهنمودها در فعالیت است و ماشین خمینیسم بسرعت در کار است. شخصیت‌های مختلف اپوزیسیون دینی و ملی بشکل مخفی و نیمه مخفی برای تائید خمینی به عراق میروند و از او رهنمود میگیرند. وقتی که خمینی به پاریس میاید او توسط شخصیت‌های ملی و دینی آن زمان مانند قطب زاده و یزدی و بنی صدر و کریم سنجابی و سلامتیان و بهشتی و هادی غفاری احاطه شده است و تمام مصاحبه‌های او زیر نظر مشاورانش مانند یزدی و قطب زاده مطابق خواست فضای غرب است. خمینی با تقیه و تزویر از آزادی حرف میزند، از حق بیان کمونیستها می‌گوید و سپس اعلام میکند که به قم میرود. در تمام این دوران شاه بیمار و ترسو و مستبد است و فاقد ابتکاراست و در گیجی و فلجی بسر میبرد و می‌بیند که عباس و علی و امام زمان او را رها کرده‌اند. خمینی شعارهای خود در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و محتوای گفته‌هایش در کتابهایش را فراموش نکرده است، ولی میداند که برای فریب جهان و روشنفکران و روزنامه نگاران و افراد آگاه باید دروغ بگوید. او به کارتر میگوید که شاه برود، ارتش کوتاه بیاید و به کارتر تضمین ادامه مناسبات را میدهد. دستگاه اداری کارتر پول کلانی به سوی خمینی ارسال میکند و هویزر با ارتش وارد معامله میشود و تصرف قدرت به حقیقت می‌پیوندد.

روشن است که دین دارای ریشه‌های تاریخی و روانی و اجتماعی بسیار پیچیده است. ولی این پدیده تاریخی پیوسته در تغییر و حرکت بوده زیرا بازیگران اجتماعی دین را به استراتژی کسب یا حفظ قدرت تبدیل میکنند. در ایران شاه مذهبی است و دین را وسیله استراتژی قدرت خود میکند. در ایران شاه و ساواک جلوی انتقاد علیه دین و روحانیت را میگیرند. کسی در ایران قادر نیست به سیاستهای خمینی انتقاد کند. سرکوب روشنفکران و چریکهای چپ و مذهبی و فعالان سیاسی ادامه دارد و در عرصه اجتماعی و مطبوعات سانسور اجازه نمیدهد تا اعلامیه‌ها و کتابهای خمینی خوانده شده و به نقد کشیده شود. دستگاه ساواک فقط شکنجه میکند و استبداد فردی شاه کورکورانه و با درکی کوتاه مدت و بسته عمل میکند. دیکتاتور همه تدابیر علیه تبلیغات سیاسی دینی را فقط به سرکوب فیزیکی محدود نموده است. او فاقد این شعور است که در بستر تجربه اجتماعی باید تبلیغات دینی را با اندیشه انتقادی مورد بررسی قرار داد. مذهبیون همه جا هستند و فعالانه زمین افکار را شخم میزنند ولی صدای خرد انتقادگر، صدای آزادی طلب در نقد دین، صدای فلسفه، صدای روشنفکر منقد، صدای روزنامه نگار هوشیار خالی است. چپ‌ها و دمکراتها که خود نیز مسخ دین اسلام شده نمی‌توانند به نقد بپردازند. توتالیتاریسم اسلامی و تعبد قداست گرای قرآنی و نبود یک فرهنگ انتقادی، ازخودبیگانگی عظیمی بوجود آورده است. روشنفکر ایرانی خود پذیرفته است که در برابر اسلام باید زانو بزند. سیاست شاه در همین راستا عمل میکند. سیاست شاه تحکیم اسلام شیعه است تا خود بتواند دیکتاتوری خود را حفظ کند. ولی در زیر سایه او خمینیسم تصرف قدرت را نشانه گرفته است.

جلال ایجادی