رشته توییتی از @MMollaabbasi
۱. یک هفته قطعی اینترنت، بدون شک، تکاندهندهترین و عجیبترین تجربۀ جمعی ما در سالهای اخیر بوده است. در مقایسه با آن، اعتراضات -و حتی شاید گرانی- آدمهای کمتری را درگیر خود کرده بود. گویی چیزی امکانناپذیر اتفاق افتاده. تاریخ به عقب برگشته و دوباره غارنشین شدهایم.
۲. میزان خشم، ناامیدی، احساس بیقدرتی و درماندگیای که در خودم حس میکردم برایم عجیب بود. یکجور عصبانیت دائمی. و بدتر از همه، این فکر که اگر دیگر وصل نشد چه؟ کارم تقریباً به طور کامل تعطیل شده بود و دستم به هیچ کار حاشیهای و عقبماندۀ دیگری هم نمیرفت.
۳. مدام از خودم میپرسیدم که خب، حالا بیا برگردیم از اول، اصلاً مگر چه شده؟ مگر تا همین پنج شش سال پیش، کلاً زندگیات همینطور نبوده؟ مگر تو نبودی که هی برای خودت برنامهریزی میکردی که شبکۀ اجتماعی و نتگردی را کنار بگذاری؟
۴. در کشاکش این تسویهحسابهای شخصی، اولین چیز جدیدی که فهمیدم اهمیت اینترنت در حسِ تعلق اجتماعیام بود. بندیکت اندرسون گفته سرمایهداری چاپ، و به عبارت بهتر روزنامهها، برای مردم تصوری از «ملتبودن» ساخت. اینکه عضوی از یک جامعهای. یکی از مردمی هستی که سرنوشت مشترکی با هم دارید.
۵. قطعی اینترنت این حس را ازم گرفته بود. خبرگزاریهای به گِل نشستۀ فارسی و صداوسیمای سراپا کلیشه و شعار، چند برابر همیشه عصبانیام میکردند. یکجور طرد و انزوای دردناک. اینکه انگار نه کسی با تو حرف میزند و نه کسی حرفت را میشنود. حس بیصدا شدن، حتی اگر حرفی برای گفتن نداری.
۶. من گرایش شدیدی به انزوا دارم، اما آنچه این انزوا را برایم متمایز میکرد، نسبت مستقیم آن با قدرتِ آشکار بود. اینکه یک عده نشستهاند و تصمیم گرفتهاند تو را منزوی کنند و تو هیچ کاری از دستت ساخته نیست. یا حداقل هیچ کاری که از نظر خودت تأثیر معناداری داشته باشد.
۷. در مواجهه با این قدرت زمخت و بیسلیقه، همۀ چیزهایی که این مدت میخواندم و درس میدادم -دربارۀ قدرت، امنیت، انضباط، آزادی، اعتراض، مقاومت و ...- در ذهنم بالا و پایین میرفت. عصبانی بودم که چرا اینترنت قطع است و در همان حال، عصبانی بودم که چرا اینقدر به اینترنت وابستهام.
۸. داشتم کتاب شاشونا زوبوف را میخواندم. تصویر هولناک او از آینده رهایم نمیکرد. هشدارش به اینکه ذهن ما در فهم «امر بیسابقه» ضعیف است، چون چیزهای جدید را با کلمات قدیمی توصیف میکند. پس کلمههای جدید میخواهیم. دیکتاتوری؟ استبداد؟ نه. رهایشان کنید. «امر بیسابقه» چیز دیگری است.
۹. شاید حرفهای زوبوف برای حال آن روزها، به قول آدمهای باسواد، «نابهنگام» بود، ولی ناامیدیام را دوچندان میکرد. زوبوف میگوید برای «سرمایهداری نظارتی»، این ماشین اقتصادی عظیم و پیچیدهای که اینترنت را بلعیده و بردۀ خود کرده، انسانها نه مصرفکننده، که مادۀ خاماند.
۱۰. تصور اینکه انواع هوشهای مصنوعی، جزئیترین رفتارهای تو را ثبت و تحلیل میکنند برای اینکه «تبلیغات هدفمند» برایت بفرستند، خام و سادهلوحانه است. مسئلۀ اصلی دارد در سقلمهها، ترغیبها، هدفگزاریهای نامرئی و حک و اصلاحات دائمی و جزئی رخ میدهد. تو داری پیشبینیپذیر میشوی.
۱۱. لقمۀ لذیذی برای صنایع مبتنی بر پیشبینی. بیمهها، طراحان تکنولوژی و خدمات، بازیسازها، سیاستگذارها، استارتآپها و... این حرفها که خارجی است، ولی دفاع زوبوف از «حق بر آینده» فرومیکشاندم به همانجایی که بودم. به این سرنوشت مشترک. به چیزی که هی بیشتر از چنگمان میگریزد.
۱۲. آینده، آینده، آینده. شاید هیچ چیز به اندازۀ احساس درماندگی در برابر قدرتی که جلویش توان ایستادگی نداری، آدم را به فکر آینده نمیاندازد. در آینده است که امکان رهایی خفته است. در آینده است که ترس و امید پابهپای هم پیش میرود.
۱۳. این یک هفته قطعی اینترنت، برای منی که مهاجرت از ایران یا تعیین تکلیف پیشینی با اوضاع سیاسی-اجتماعی کشور برایم مفروض نیست، تجربۀ زیستن روزمره با یک سوال بود: حالا که زندگی ما چنین دستخوش لایههای تودرتوی قدرت است، نجات و رهایی را کجا باید پیدا کرد؟
ایران امروز
ایران امروز