کورسوی امیدی در تاریکی
شعری از فروغ فرخزاد را که بارها خوانده بودم
بازمی خواندم:
«من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی»
هندوان گویند: لکه ای بر ماه بیش از درخشش اش نگاه را به خود می کشد! و ما هم مدتهاست جز لکه نمی بینیم و به امید دیدن
درخششی همچنان به ماه مان خیره مانده ایم و همچنان سیاهی می بینیم! چراکه مدام از سیاهی ها می خوانیم و از تاریکی ها می
شنویم.
ره آورد مسافران از دیارمان سراسر تعریف از آن است و
از چاهی متروک و خشکیده که پناهگاه سرخوردگانی ست بی خبر از نور دانش، بخاطر پرده
سیاهی که چشمان شان بسته، و شنیدن سخنانی که اندیشه های شان پوسانده و مغزشان را
تاریک کرده است! و به امید
زندگانی در روشنایی آن دنیا، امروز در تاریکی این دنیا بسر می برند و خواسته های
شان را درون چاه می ریزند و از موجودی افسانه ای که آسمان را رها کرده و به قعرش
خزیده است، یاری می جویند!
سایر بندگان خدا دستشان بسوی آسمان دراز است و آدمان
در دیار ما، بسوی قعر چاه! مردمی هم
که به گِرد چاه ها و گور کسانی که اصل و نسبشان مشکوک است، نمی چرخند و در جستجوی
روزگاری خوشتر، در خیابانها از ظلم و بیداد حاکمان فریاد می کشند، فریادشان با کند
و زنجیر در زندان و بر سر چوبه های دار خاموش می شود!
با دانستن چنین حقایقی از سیاهکاری ددمنشان در
آن سرزمین و خواندن از تیره روزی آدمهایی که سالهاست در قعر تاریکی، در سیاه چال
هایش بسر می برند، چگونه می توان به تاریکی آن دیار نیندیشید و از آن نگفت و ننوشت! ما که توان
رهایی مردم دیارمان را از دوزخی که درونش بسر می برند، نداریم و نمی توانیم آتشی
را که در آن می سوزند، خاموش کنیم، تنها می توانیم از همدردی مان با آنان بگوییم،
و می گوییم که بدانند بندی همچنان ما را به آنان می پیوندد، و چون سخن از درد است،
خواه ناخواه سخنان مان دردناک!
گو این که در شعر شاعر، از امیدی هم به آمدن مهربانی
به درِ خانه اش می خوانیم و از چراغی و دریچه ای، که از آن به ازدحام کوچهُ خوشبخت
بنگرد: «اگر به
خانهُ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور» « و یک دریچه که از آن، به ازدحام کوچهُ خوشبخت بنگرم».
به امید روزی که مهربانی هم با چراغی به در خانه ما
بکوبد، و دریچه ای به روی ما ایرانیان باز شود و بتوانیم درخشش ماه را ببینیم و به
زیر نور خورشید خرد، و در روشنایی دانش و در سایه فرهنگ دانایان سرزمین مان چو
گذشته های دور زندگی کنیم.
می گویند ناامید شیطان است، و ما هنوز شیطان نشده ایم...!
شیرین سمیعی