اگر پس از شين ساكن، كاف آمده باشد، به اصطلاح زبانشناسها، تفاوت بيان كاف و گاف خنثي ميشود. اين اتفاق ناخواسته و كاملا طبيعي است. به همين خاطر است كه وقتي معشوقمان گريه ميكند، خيلي كه مهربان باشيم، دستمال كاغذي ميدهيم دستش و ميگوييم «اشگاتو پاك كن.» يا شايد هم او به ما دستمال ميدهد و ميگويد «واقعا مشگي رنگ عشقه؟»
تهران، فقط هواي صاف و آب سبك و گرماي محلههايش را از دست نداده؛ گنجشكها هم انگار به اين ابرشهر و مردمانش رو ترش كردهاند. حالا ديگر چه كم پيش ميآيد غوغاي لشكري از آنها از لابلاي درختي پرشاخه، گوش محلهيي را كر كند. پرندههايي كه هيچوقت رامِ آدمها نشدند، ولي هميشه هم در كنار آنها زندگي كردهاند. نياكان ما به گنجشك ميگفتند بنجشك. بنجشك آخرش كاف داشت، گنجشك آخرش كاف دارد. اشك هم همين طور است. و نيز زرشك و مشكي و پزشك و سرشك و خشك و رشك و تمشك و كشك و مشك و لشكر. اينها همه را با كاف مينويسيم. البته كساني هم هستند كه لشكر را لشگر مينويسند. اگر هم در نوشتن اين كار را نكنيم، در بيان اين جور واژهها، كافِ كلمه را بيشتر به گاف نزديك ميكنيم و در مورد خاص «لشكر» كاملا آن را به گاف تبديل ميكنيم.
بحث غلط و درستي در ميان نيست. زبان فارسي فقط دستور زبان و آيين نگارش ندارد، هر زباني از جمله زبان فارسي، قواعد آوايي هم دارد. براي مثال در همين مورد خاص، اين قاعده آوايي برقرار است كه در واژههاي بسيط (ساده) نظير همينها كه برشمردم، اگر پس از شين ساكن، كاف آمده باشد، به اصطلاح زبانشناسها، تفاوت بيان كاف و گاف خنثي ميشود. اين اتفاق ناخواسته و كاملا طبيعي است. به همين خاطر است كه وقتي معشوقمان گريه ميكند، خيلي كه مهربان باشيم، دستمال كاغذي ميدهيم دستش و ميگوييم «اشگاتو پاك كن.» يا شايد هم او به ما دستمال ميدهد و ميگويد «واقعا مشگي رنگ عشقه؟» بنا به اين قاعده آوايي در زبان فارسي، همه ما در جريان محاوره ممكن است اشك را اشگ بگوييم و بشنويم يا مشكي را مشگي بگوييم و بشنويم. حال آنكه همه اينها پس از شين، كاف دارند و اگر آنها را با گاف بنويسيم، يك معلم ادبيات يا ويراستار از ما غلط املايي ميگيرد و پاي نوشتهمان مثل معلمهاي امروز براي دبستانيها مينويسد «نياز به تلاش بيشتر.»
حساب «لشكر» اما از اين موارد كمي جدا ست. تبديل لشكر كافدار به لشگر گافدار در گفتوگوهاي روزمره محدود نمانده و حالا ديگر تقريباً با دو صورت املايي از اين واژه روبهروييم: لشكر و لشگر. دليل زبانشناسي اين اتفاق، موضوع اين نوشته كوتاه نيست. هر چه هست، نوشتن صورت آوايي اين واژه آنقدر تكرار شده كه ديدهام حتي روزنامهنگاران و نويسندگان هم گاهي به شك افتادهاند. اين تغيير كاف به گاف در لشكر وقتي بيشتر به چشم ميآيد كه ميبينيم فارسيزبانها با معادل عربي آن «عسكر» هم گاهي همين معامله را كردهاند. واژهشناسان ميگويند عسكر معربِ (عربيشدهي) همين لشكر فارسي ست، ولي حتما شما هم ديدهايد و شنيدهايد عسگر را و بهخصوص امام حسن «عسگري»(ع) را. اينكه در آينده اين املاي جديد هم مقبول اديبان شود يا نشود به كنار، ترجيح خود من اين است كه لشكر را در متون ادبي همان لشكر بخوانم، نه لشگر. نمونههاي شعر و نثر در متون ادبي تاريخي ما در اين باره بسيار است. از ميان آنها لشكر دوم در اين تكبيت خاقاني را چطور ميتوان با گاف خواند و شيريني آن را يكجا سركشيد؟
مينديش اگر صبرِ من لشكري شد / دلت سنگ شد، سنگ بر لشكر افكن
رضا شکرالهی ـ اعتماد