آیدا سرکیسیان (آیدا شاملو) |
در سکوت نشستهام و از پنجره به حیاط خانه، به برگریزان هزارانهزار برگ مینگرم که زمین سبز را برگپوش کرده. بیرون، دو سوی خیابانهای دهکده انباشته از برگ چنار است که با عبور هر اتومبیلی به رقص درمیآیند و باز آرام میگیرند.
از خرداد سال ٩٤ که پروژه آمادهسازی «خانه بامداد» آغاز شد، بار دیگر خاطرات، یادها و آرزوها در درونم شعلهور شدند، برگبرگ دستنوشتههایش، فیشها، یادداشتها، پرهیب با شکوه شانههایش پشت ماشین تایپ و شعرها و آن لحظههای ناب، همه جان گرفتند و زنده شدند.
میبینمش همچنان پشت میز کارش، نشسته دارد گیلگامش را بر مانیتور میخواند... و درخت صنوبر خانه که همچنان راست و استوار ایستاده و به بودن اصرار میورزد.
در سال ١٣٦٨ برای دیدن این خانه به دهکده آمدیم، نسترن شرقی شماره ٥٥٥، شماره شناسنامه احمد بی یک ٦٥! ما را واداشت لحظهای بایستیم در پیشگاه خانه و در چشم هم نگاه کنیم.
درخت صنوبر بلندبالا با سوزنکهایش که از نور خورشید قبل از غروب مانند مس میدرخشیدند، به ما خوشامد گفت. قدم برداشتیم به جانبش که پذیرایمان شود.
دستانم را گذاشتم بر تنش که حس کند نرمی و مهر ما را؛ درختی به یادگار، درختی که خاطره عشقی بر تنش حک شده است، میثاق دو جان، وعده پیوندی «در آن سوی پیکرها». خانه را تازه پس از آن همه دیدیم، خانه انگار خود خود خانه بود، خانه چند سال پیش ما در ایست کرویدون East Croydon، پیچوخمهای راه کورت وود لِین، راه خانهای که درختانش سر به هم آورده بودند همچون کوچهای بیانتها. چشمانداز دلفریبش همچنان که میگذشتیم نغمه سر میداد، آداجیوی کنسرتو گیتار آرانخوئز... «سکوت سرشار از ناگفتههاست».
و امروز در این نقطه بیبدیل بر کره زمین، در خانه خورشید، این حس در من است که آن صدا در گلوی هزار قناری خاموش تداوم یافته است آیا؟
روز و شب این دغدغه با من است که آیا خواهیم توانست به کاری درخور دست یازیم؟ بایسته و شایسته، بار امانت را بر دوش بریم و در دست آینده نهیم؟
خانه شاملو |
نبض جهانم در این خانه تپیده است؛ خانهای پذیرای انسانهایی از اقصا نقاط سیاره زمین، از نیشابور تا کابل، توکیو، استکهلم تا وین تا مادرید و خوی، تربتجام، بندرعباس، خرمآباد و کردستان تا خاش، مازندران، بهبهان و نیویورک. شاعر، کاتب، عکاس، نقاش، موسیقیدان، بازیگر... هنرمندان، روشنفکران، دوستداران شعر و هنر و زبان و زیبایی و خیال در این خانه دم به دم هم داده و زیستهاند؛ ایشان را به ضیافت رودخانهها و دریاها میهمان میکردیم به آوای لورکا، مارگرت سوسا، فورت وانگلر، اورف، زوبین مهتا، آتاهوالپا، روحی سو، کلارا هاسکیل و...
«کجا بود آن جهان که کنون به خاطرهام راه بربسته است؟».