به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۵

حق با کیست؟

برای صلح که این‌روزها حال‌ندار است

حق با من است. رنگ ‌پوستمان با هم فرق دارد، حق با تو است. چرا نمی‌گویم رنگ نگاهمان یکی است؟  حق با من است. هجوم الفبای بیگانه. 


حق با تو است. الفبای بیگانه‌ای وجود ندارد وقتی نگاهی آشنا تو را جست‌وجو می‌کند. 

حق با من است که می‌خواستم معلم جغرافیای دبیرستان را ببینم و بگویم امروز می‌دانم «کشور تو» کجای این جهان خاکی است

حق با تو است که می‌گفتی به معلمت بگو درسی به نام جغرافیا وجود ندارد، همه ما یکی هستیم. 

جغرافیا، شوخی‌اي بیش نبود که مادران و پدرانمان آفریدند و رنگ پوست، شوخی‌اي که خداوند آفرید و ما، من و تو امشب دست همه‌شان را رو کردیم.  حق با من است. من از شهری آمده‌ام که هر سال آدم‌برفی می‌سازم و تو از شهری آمده‌ای که تا امروز برفی ندیده‌ای.  حق با تو است که می‌گویی برف و آفتاب دروغ‌های طبیعتند. من و تو هر دو «توفان» دیده‌ایم. 

حق با من است که می‌ترسیدم از ناشی‌گری دست زن آرایشگر که رنگ قرمز را در لابه‌لای تیرگی موهایم می‌کشید.

حق با تو است که می‌گویی، نترس از ترکیب رنگ‌ها.

راستی آن زن هندی آرایشگر آن روز کجا بود؟ دهلی؟ تاج‌محل؟ هرجا که بود، لابه‌لای تیرگی و قرمزی موهای من نبود. 

حق با من است که می‌گویم من زنی از تبار تو نیستم. 

حق با تو است که می‌گویی، من تبارم را در تو می‌جویم حال تو بگو «من» اهل کجایم؟ تبارم چیست؟ 

حق با من است که نمی‌دانستم با چه کلامی با زنان و کودکان سرزمین گم‌کرده تو سخن بگویم.

حق با تو است مردمان بی‌سرزمین تو همه اصوات جهان را می‌شناسند.

خانه‌ات را نمی‌دانم، شهرت را نمی‌شناسم، کوچه‌هایش را، پلاک خانه‌ات را نمی‌خوانم، ولی چه باک، من که نمی‌خواهم با چشمان باز آنجا راه بروم. چشمانم را می‌بندم و تو را بو می‌کشم. مرا از چه می‌ترسانی پسرک غریبه به هر زبانی که می‌خواهی با من حرف بزن. من امشب تمام زبان‌های دنیا را می‌شناسم. 

و در پایان حق با من است و هردو می‌خندیم و می‌دانیم حق با تو است. 

گلاره عباسی