يادم نيست در يك مصاحبه گفته بودم يا در يادداشتي نوشته بودم كه شعر سعدي براي من تجسد و تجسم تصورم از نهايت زيبايي است. بعد اضافه كرده بودم كه وقتي من در كتابخانه خودم شعر ميخوانم در سكون و سكوت مطلقم اما وقتي غزلهاي سعدي را ميخوانم آنقدر ناخواسته به سر و صورتم ميكوبم كه اهل خانه صدايشان درميآيد. چندبار برايم اتفاق افتاده كه فردا از من بپرسند: ديشب سعدي ميخواندي؟
و در جواب من كه ميپرسم از كجا فهميديد؟ ميگويند: معلوم بود، چون داشتي به سر و كلهات ميزدي!بعد از اينكه اين يادداشت يا مصاحبه منتشر شد در جلسهاي از جلسههاي شعر دوست نوجواني گفت فلاني من يادداشت شما را خواندم اما آن را درك نكردم.
و در جواب من كه ميپرسم از كجا فهميديد؟ ميگويند: معلوم بود، چون داشتي به سر و كلهات ميزدي!بعد از اينكه اين يادداشت يا مصاحبه منتشر شد در جلسهاي از جلسههاي شعر دوست نوجواني گفت فلاني من يادداشت شما را خواندم اما آن را درك نكردم.
در جواب من كه پرسيدم چه چيزي برايت غيرقابل درك بود گفت: اينهمه سر ذوق آمدن شما با خواندن سعدي را اصلا درك نكردم. من كه هيچوقت در شعر سعدي چنين ذوق و شوقي نديدهام. پرسيدم: واقعا تو با خواندن غزلهاي سعدي به وجد نيامدهاي؟ گفت نه! و در جواب من كه كدام غزلها را خواندهاي گفت فلان و بهمان غزل و مثنوي و حكايت و اندرز. دقيقا همانهايي كه در كتابهاي درسي منتشر شده است. گفتم آنها هم بخش ارجمندي از سعدي است اما همه سعدي نيست.
چرا ديوانش را نخواندهاي؟ گفت: حوصله خواندن نصيحت نداشتم. من ميخواستم شعر بخوانم و سعدي چنين چيزي نداشت. وقتي چند بيت از غزلهاي او را خواندم دوست نوجوانم بهتزده پرسيد اينها شعر سعدي است؟ عرض كردم به خدمتشان كه بله!ترديد ندارم در اينكه او از همانجا رفت دنبال خريدن ديوان سعدي. اين را به قرينه ذوقزدگيهايي ميگويم كه بعدها در جان و چهره او ديدم وقتي درباره او حرف ميزد. آن روز بعد از رفتن او به اين فكر ميكردم كه چقدر كتابهاي درسي ما از نمايش واقعي ادبيات عاجزند. تا آن روز گمان ميكردم كه اين اتفاق فقط درباره ادبيات معاصر افتاده است و دوستان ما به عمد نورشان را تنها به بخش دلخواهشان تاباندهاند تا بخشهاي ديگر ادبيات معاصر ديده نشود.
اما آن روز متوجه شدم كه انتخابهاي اين عزيزان از شعر كساني هم كه ذكري از آنها به ميان آوردهاند به اندازه ناديده گرفتنهايشان زيانآور بوده است. يعني با جهتگيري در مقابل شعر بزرگان فارسي هم كاري كردهاند كه نوجوانها بزرگان شعر را هم آنگونه كه آنان ميخواهند به خاطر بياورند. به اين قرينه معتقدم ما بايد دست و پا بزنيم كه به فرزندانمان بگوييم هر چه را درباره سعدي و ديگران در كتابهاي درسي خواندهاي از ذهن بيرون كن و اين شاعر بزرگ و ديگران را دوباره و مستقيم بخوان.
چرا ديوانش را نخواندهاي؟ گفت: حوصله خواندن نصيحت نداشتم. من ميخواستم شعر بخوانم و سعدي چنين چيزي نداشت. وقتي چند بيت از غزلهاي او را خواندم دوست نوجوانم بهتزده پرسيد اينها شعر سعدي است؟ عرض كردم به خدمتشان كه بله!ترديد ندارم در اينكه او از همانجا رفت دنبال خريدن ديوان سعدي. اين را به قرينه ذوقزدگيهايي ميگويم كه بعدها در جان و چهره او ديدم وقتي درباره او حرف ميزد. آن روز بعد از رفتن او به اين فكر ميكردم كه چقدر كتابهاي درسي ما از نمايش واقعي ادبيات عاجزند. تا آن روز گمان ميكردم كه اين اتفاق فقط درباره ادبيات معاصر افتاده است و دوستان ما به عمد نورشان را تنها به بخش دلخواهشان تاباندهاند تا بخشهاي ديگر ادبيات معاصر ديده نشود.
اما آن روز متوجه شدم كه انتخابهاي اين عزيزان از شعر كساني هم كه ذكري از آنها به ميان آوردهاند به اندازه ناديده گرفتنهايشان زيانآور بوده است. يعني با جهتگيري در مقابل شعر بزرگان فارسي هم كاري كردهاند كه نوجوانها بزرگان شعر را هم آنگونه كه آنان ميخواهند به خاطر بياورند. به اين قرينه معتقدم ما بايد دست و پا بزنيم كه به فرزندانمان بگوييم هر چه را درباره سعدي و ديگران در كتابهاي درسي خواندهاي از ذهن بيرون كن و اين شاعر بزرگ و ديگران را دوباره و مستقيم بخوان.
غلامرضا طريقي