آنچه از نظر ما از اهميت ويژهاي برخوردار است و ما را در كندوكاوي دقيق و نگاهي عميق به آن ترغيب ميكند بررسي و بازنگري «سرطان» است كه احساس ميكنيم بابي تازه و قابل توجه را در پژوهشهاي تاكنون انجام شده، گشوده است. بيماري سرطان شديدا ذهن نويسنده كتاب را به خود مشغول كرده بود.
بعد از پارهاي بررسيهاي سرطانشناسي، سلولشناسي، شيمي و به ويژه بيوشيمي و سرانجام فيزيك، نويسنده به اين نتيجه ميرسد كه شاخه علمي ناشناخته و جديدي وجود دارد كه با نگاه و بررسي جهان از آن ديدگاه نوين علمي، ميتوان به پاسخ بسياري از پرسشها، چه در ارتباط با سرطان و چه بسياري از پرسشهاي ديگر، خواه پزشكي و خواه غيرپزشكي، دست يافت.
عليرضا بيان، نام اين شاخه علمي جديد را به علتهايي كه فعلا فرصت بيان آنها نيست «فرضيه كوانتوم فضايي» گذاشته است. هنگامي كه نويسنده غرق در مسائل فيزيكي شده بود؛ (بنا به اقرار خود او) ناآگاهيهايش نسبت به اين دانش وسيع، بيشتر برايش آشكار شد و متوجه اين مورد شد كه دانش فيزيك حرفهاي زيادي را براي ارائه در عرصههاي گوناگون، حتي در حوزه فلسفه و جهانبينيهاي ديني و متافيزيكي (البته درست يا غلط)، دارا است. نويسنده با اعتراف به عدم آگاهي به مسائل بنيادين فيزيك، به علت اعتقاد راسخ به توانمنديهاي اين دانش در پاسخ دادن به بسياري از پرسشهاي پزشكي، به پرداختن و فراگرفتن بيشتر اين دانش اهتمام ورزيد. «فرضيه كوانتوم فضايي» بدون اقتباس، تقليد يا كپيبرداري از جايگاهي ديگر، تنها و تنها دستاورد خود نويسنده كتاب بوده و آن را با نگاه طولاني و عميق به مباني فيزيك جديد (نظريه نسبيت و فيزيك كوانتوم) همراه با گمانههاي فلسفي برخي از فلاسفه جديد و قديم راجع به كيفيت و شناخت هستي، دريافت و استخراج كرده است.
بعد از پارهاي بررسيهاي سرطانشناسي، سلولشناسي، شيمي و به ويژه بيوشيمي و سرانجام فيزيك، نويسنده به اين نتيجه ميرسد كه شاخه علمي ناشناخته و جديدي وجود دارد كه با نگاه و بررسي جهان از آن ديدگاه نوين علمي، ميتوان به پاسخ بسياري از پرسشها، چه در ارتباط با سرطان و چه بسياري از پرسشهاي ديگر، خواه پزشكي و خواه غيرپزشكي، دست يافت.
عليرضا بيان، نام اين شاخه علمي جديد را به علتهايي كه فعلا فرصت بيان آنها نيست «فرضيه كوانتوم فضايي» گذاشته است. هنگامي كه نويسنده غرق در مسائل فيزيكي شده بود؛ (بنا به اقرار خود او) ناآگاهيهايش نسبت به اين دانش وسيع، بيشتر برايش آشكار شد و متوجه اين مورد شد كه دانش فيزيك حرفهاي زيادي را براي ارائه در عرصههاي گوناگون، حتي در حوزه فلسفه و جهانبينيهاي ديني و متافيزيكي (البته درست يا غلط)، دارا است. نويسنده با اعتراف به عدم آگاهي به مسائل بنيادين فيزيك، به علت اعتقاد راسخ به توانمنديهاي اين دانش در پاسخ دادن به بسياري از پرسشهاي پزشكي، به پرداختن و فراگرفتن بيشتر اين دانش اهتمام ورزيد. «فرضيه كوانتوم فضايي» بدون اقتباس، تقليد يا كپيبرداري از جايگاهي ديگر، تنها و تنها دستاورد خود نويسنده كتاب بوده و آن را با نگاه طولاني و عميق به مباني فيزيك جديد (نظريه نسبيت و فيزيك كوانتوم) همراه با گمانههاي فلسفي برخي از فلاسفه جديد و قديم راجع به كيفيت و شناخت هستي، دريافت و استخراج كرده است.
نويسنده در پيشگفتار كتاب «از هستيشناسي تا پزشكي و داروسازي» مينويسد: «درخشش انقلابهاي علمي قرن گذشته در عرصههاي فيزيك نظري كه همگام با پرتوافكني وسيع آن در نگرش اكثر ژرفانديشان شاخههاي مختلف دانش بوده، آيا اين ديدمان نوين را در پي نداشته است كه زمان آن رسيده باشد كه نگرشها و پژوهشهاي مربوط به رشتههاي مختلف دانش زيستشناسي، پزشكي و بالاخره داروسازي نيز از پرتو درخشان اين مهر تابان برخوردار شوند؟!» شناسايي و بررسي محيط زيست جانداران گوناگون، تهيه محيطهاي كشت آزمايشگاهي، ايجاد تغييرات در محيطهاي استاندارد و مطالعه پاسخ ارگانيزم زنده به اين تغييرات، از كارهاي ارزشمندي است كه راهگشا و رازگشاي حل بسياري از معماهاي علمي بوده است. اما در هيچكدام از آنها، تاكنون جايگاه فضايي و به طور دقيقتر «مرتبه وجودي» ارگانيزم زنده و اثرات ناشي از آن جايگاه، مورد توجه واقع نشده است.
نويسنده مطلب را چنين ادامه ميدهد كه منظور از اشاره به «مراتب وجود»، برداشت فلسفي آن كه مورد جنجال و بيش از آن مورد تقديس و احترام فيلسوفاني بزرگ و انديشمند و پيروان آنان است، نيست. بلكه حتي بدون نيمنگاهي به آن جهان مطهر و خالي از هرگونه اظهار عقيده و نظر، مرغ سبكبال انديشه را تنها در سپهر بيكران «مراتب وجود كوانتومي» كه مبحثي جديد و پايه و بنيان كليه علوم تجربي است به پرواز درميآوريم.
در ادامه اظهارات نويسنده چنين ميخوانيم كه: شايد طرح اين نكته، عجولانه به نظر آيد اما نگاهي گذرا به آن شايد خالي از ضرورت نباشد و آن اينكه فرضيه كوانتوم فضايي كه ابداع نگارنده و شالوده تمام مباحث كتاب حاضر را تشكيل ميدهد نقطه آغازين خود را نه از «مادهشناسي»، بلكه از نقطهاي بسيار ژرفتر از آن يعني از «هستيشناسي» در نظر ميگيرد؛ آن هم شناسايي نوعي از «هستي» كه نه هميشه متخاصم، متضاد و متقابل با «نيستي» است، بلكه در بسياري موارد دست در دست هم و در آغوش همديگر هستند. ظرافت مطلب در اينجاست كه اين مطالب ظاهرا انتزاعي، نهايتا به گونهاي فعال، در علوم گوناگون مادي از جمله پزشكي و داروسازي خودنمايي ميكنند.
وقتي هنوز هم پزشكان و داروسازان از مفاهيم قديمي مكان، زمان، انرژي، ماده و... استفاده ميكنند، چگونه ميتوان انتظار داشت كه اتيولوژي و درمان بيماريها و مشكلاتي مانند نئوپلازي با ديدگاني ژرفبينانهتر از علماي پيشين، از نظر فيزيكي مورد شناخت قرار گيرد؟ به راستي اين قوانين فيزيك است كه به اراده الهي بر جهان مادي حكم ميراند و با گسترش خود دانشهاي مادي گوناگون را در كام خود كشيده و پس از شكوفايي آنها و آراستن به زيور يافتههاي جديد، سرانجام آنها را بارورتر و مفيدتر از گذشته در جايگاهي نوين و قدرتمند قرار ميدهد. دانش پزشكي به طور اعم و بررسي سلولهاي سرطاني به طور اخص از علوم مادي ديگر مستثني نيستند و تكثير لگامگسيخته سلول سرطاني نيز از قوانين فيزيكي حاكم بر عالم مادي تاثير ميپذيرد؛ قوانيني كه بعضي از آنها ساده و پيشپاافتاده بوده و چهبسا به همين علت مورد توجه قرار نگرفته است، مثلا به اين نكته ساده توجه كنيد كه تفاوت در حجم و وزن چقدر در تمايز اشيا به ما كمك ميكند. يك ذره كوچك ماسه و يك تختهسنگ بزرگ را مثال ميزنيم. اين دو چگونه از هم تمييز داده ميشوند؟ ابتداييترين پاسخ تفاوت در وزن و حجم آنها است، اكنون ببينيم كه تفاوت در رنگ و حرارت چقدر در تمايز اشيا به ما كمك ميكند. فرق يك قطعه زغال و يك توده برف چيست؟ يك كودك چگونه اين دو را از هم متمايز ميكند؟ شكي نيست كه تفاوت در رنگ و دما اولين وجوه مميزه بين آنهاست. مثالهاي فراواني در مورد ساير ويژگيهاي اجسام و ديگر حواس آدمي ميتوان بيان كرد كه ضرورتي جهت ذكر آنها نيست.
درست است كه انسان، تنها به تفاوتهاي محسوس؛ جهت تمايز اشيا اكتفا نكرده مثلا با پيشرفت دانش، تفاوت فركانس بين امواج مختلف را اندازه گرفته و از اين طريق آنها را از هم متمايز كرده و از اين قبيل است اختلاف ولتاژ، اختلاف پتانسيل، اختلاف پلاريته و...، اما با وجود كسب تمام اين توانمنديهاي مختلف علمي متاسفانه در بسياري از علوم تجربي به ظاهر دورتر از دانش فيزيك همچون زيستشناسي و شاخههاي وابسته، قدرت حاصله از افزايش پهنه شناخت و دانايي، منجر به ارتقاي ديدگاه كلي عالمان رشتههاي غيرفيزيك نسبت به جهان هستي كه فراگيرنده دانش آنان نيز هست، نشده و به عبارت سادهتر هيچ كدام از توانمنديهاي علمي حاصله، براي درهم شكستن قفس رقتبار پيتر فروند و رهايي ذهن انديشمند و تكاپوگر آدمي در پهنه آزاد هستي به كار نيامده است. اينجا سخن از ماده و وجود مادي است، بدون شك هرچه در شناخت ماده ضعيفتر باشيم در شناخت انواع مولكول و نيز سلول و به تبع آن در پيگيري اتيولوژي و درمان انواع بيماريها از جمله نئوپلازي ناتوانتر خواهيم بود. بدون شناخت رفتار ماده به اصطلاح بيجان و در واقع بسيار زيركتر و هشيارتر از ما، تحقيقات بيولوژي، سيتولوژي و بالاخره انكولوژي در حصار آهنين جهانبيني حسي و ذهنيت سهبعدي محدود ميشود. آنچه مطرح ميشود توهمات و تخيلات ذهني نيست بلكه پشتوانه آن انديشههاي افرادي چون ماركس پلانك، نيلز بوهر، پاول ديراك، لوئي دوبروي و... بالاخره آلبرت اينشتين است. متاسفانه مفاهيم مربوط به فضا، زمان، ماده، انرژي، حركت، سكون و... براي اغلب سيتولوژيستها همان مطالب ذهني و سادهنگرانه چندين هزار سال قبل است. ما روي يك خط راست نميتوانيم تصوير دوبعدي رسم كنيم، ذهن فرضي تخته سياه يا يك كاغذ نيز حداكثر اشكال دو بعدي را ميتواند درك كند و از درك ابعاد فراتر هستي ناتوان است، اما ذهن انسان يك تفاوت بزرگ با ذهن فرضي تختهسياه يا كاغذ دارد و آن اينكه ذهن ما پويا هست و حاضر به اسارت در محدوده حس و تجربه نيست.
و بالاخره نويسنده يادآور ميشود كه شناخت فيزيك چيزي نبود كه با ورود فرضيه كوانتوم فضايي در عرصه انديشه خود به راحتي بتواند از آن چشم بپوشد، فرضيه كوانتوم فضايي هنوز در حكم طفل شيرخواري است كه براي رشد و بلوغ خود شديدا نيازمند يافتههاي دانش عظيم و پرشكوه فيزيك است.
روزنامه اعتماد