به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۷

چگونه «مصدق»ي پيدا مي‌شود؟

روزنه‌اي در اوج نوميدي 
هفتم ارديبهشت ١٣٣٠ / ٦٧ سال پس از آغاز نخست‌وزيري مصدق  

مهدي غني
در گذشته كشورمان همواره به مقاطعي برمي‌خوريم كه گويي همه‌چيز درحال افول و سقوط و انحطاط است، اما در اوج يأس و تاريكي روزنه‌اي پيداشده و تلاش‌گراني مسير را دگرگون كرده‌اند. شناخت اين تحولات تجارب ارزشمندي در اختيارما مي‌گذارد كه فضاي حاكم و مقطعي هر زمان را پايدار و جاويد ندانسته و به آينده از فرازي برتر بنگريم. شرايط روي كارآمدن دكترمصدق يكي از اين مقاطع است كه شناختش عمق سياسي و اجتماعي ما را افزون مي‌كند.

رفتارنفرت‌انگيزانگليس
درآن دوران، شركت نفت انگليس اختيار كل صنعت نفت ايران از اكتشاف و استخراج و فروش را برعهده داشت. اما اين همه ماجرا نبود. آنها به بهانه نفت در همه اركان كشوري دخالت مي‌كردند. در انتخابات مجلس و تعيين نماينده‌ها دخالت مستقيم داشتند. در انتخاب وزرا و تركيب كابينه اعمال نفوذ مي‌كردند. عمال دولتي را مي‌خريدند. حتي پادشاه را بركنار كردند. به قرارداد استعماري خودشان هم پايبند نبودند و در پرداخت سهم ناچيز ايران انواع تقلب‌ها را به‌كار مي‌بستند. با وجود منافع سرشاري كه از اين بابت عايدشان مي‌شد، ديديم در بحبوحه جنگ جهاني دوم كشور ما را اشغال نظامي كرده و شرايط اسفباري براي مردم فراهم كردند. ورشكستگي اقتصادي، كمبود ارزاق عمومي، فقرو گرسنگي كمترين ثمرات اين دوران است. 

اين رفتارها نارضايتي و نفرت شديدي در بين مردم نسبت به انگليس ايجاد كرده‌بود. محمدرضاشاه هم اين فضاي نفرت را نمي‌توانست انكار كند:
محمدرضاشاه: «درسال‌هاي قبل از ملي شدن صنعت نفت، شركت نفت ايران و انگليس افكارعمومي ايران را ناشنيده گرفته و نسبت به آن بي‌اعتنايي شگفت‌آوري ابراز مي‌داشت... دولت انگليس هم كه مي‌توانست شركت را وادار به اتخاذ رويه معتدل‌تر و عاقلانه‌تري نمايد، دراين راه قدمي برنداشت و نتيجه آن اين بود كه شركت نفت و دولت انگليس احساسات ملي ايران را شعله‌ور ساختند و باعث تقويت جبهه ملي و نفوذ عوام فريبانه مصدق برمردم گرديدند و شروع به هيجان براي ملي شدن صنعت نفت كردند.»١
واقعيت اين است كه مناسبات استبدادي كه دردوره رضاشاه بركشورحاكم شد، همراه با نفوذ اجنبي به ويژه بعد از رفتن رضاشاه، حاكميت را دچارفساد و ازهم‌گسيختگي كرده‌بود. اغلب دولتمردان به فكر منافع خود بودند. دولت‌ها تغيير مي‌كردند اما شرايط اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي پيشرفتي نداشت. به قول اخوان‌ثالث همه از اينكه نادري پيدا شود مأيوس بودند و چه بسا آرزو مي‌كردند اسكندري پيدا شود. اما نادري پيداشد و اسكندر را به چالش كشيد.

حاكميت فساد، دزدي و ارتشاء
دكتر قاسم غني كه در آن دوران خود از دولتمردان بوده به عنوان سفير ايران در مصر، تركيه و امريكا مشغول خدمت بوده است، مراودات و گفت‌وگوهاي زيادي با سران و نخبگان كشوري و لشكري داشته كه به صورت يادداشت روزانه به نگارش درآورده است. وي از دوره رضاشاه در كنار فعاليت‌هاي علمي خود، در سمت‌هاي مختلف نمايندگي مجلس، وزارت بهداري و فرهنگ و هيات خواستگاري شاهزاده فوزيه و نيز طلاق وي مسووليت داشته است. سال ١٣٢٧ ايشان سفيرايران درتركيه است. نگاهي به يادداشت‌هاي او وضعيت دوران ملي شدن نفت را نمايان مي‌كند:
٢٧ بهمن ١٣٢٧: «(يونس‌وهاب‌زاده) از اوضاع رم نقل مي‌كرد كه به استثناي عدل كه درآنجاست، به هر حال از آقاي... به پايين همه مشغول انواع و اقسام دزدي هستند. ويسكي وارد مي‌كنندو مي‌فروشند، بنزين مي‌فروشند. تاجري كه با يونس‌آقا طرف حساب است پسرش رو به روي يونس به پدرش گفته پدر ما بنزيني را كه از سفارت ايران مي‌خريم ارزانتراست يا فلان. خلاصه چوب حراجي زده‌اند... احساس مي‌كند كه روزهاي آخري نوكري اوست اين است كه ديگراميدي هم به آتيه ندارد و مشغول دزدي است. »٢

٢٨ بهمن ١٣٢٧ (ص٤٦٣): «در تمام وزارت خارجه شايد بيش از بيست نفر آدمي كه سرش به كلاهش بيرزد نتوان يافت. يكدسته لوطي بي‌سر و پاي بي‌شرف، دزد، خائن، قاچاقچي، شهو‌ت‌ران، قمارباز، بي‌حيا ليسانسيه شده و ورقه پاره‌اي به هركثافت‌كاري بوده به دست آورده‌اند و خود رابه يك نفر دزد بي‌شرف بي‌همه‌چيز درخارج بسته، پول و وقت دولت را هدر مي‌دهند. رشوه مي‌دهند، تهديد مي‌كنند، از هيچ چيز رويگردان نيستند... دروغ حال عادي آنهاست. همه‌چيزشان دروغ است. خاك به سر اين مملكت و اين تشكيلات». سه‌شنبه ١٠ اسفند١٣٢٧ (ص٤٧٦): «بسياردلم تنگ است و كسلم، مملكت‌مان بسيارخراب است. اشخاص نوعا فاسداند، وزارتخانه‌ها بسيارخراب‌اند، همه‌اش توصيه و فساد و رشوه و خيانت حكمف رماست. قبح كاملا از قباحت رفته است. همه غافل، همه پراز هوا و هوس، همه حريص و باولع، همه دروغگو، همه جاهل و از خودراضي و به چهار نفر شذ و ندر هم نمي‌توان اميدواربود. درون‌هاتيره شد باشد كه ازغيب/چراغي بركند خلوت نشيني.»
٢ فروردين ١٣٢٨ (ص٤٩٠): «اين بساط و اين زندگي قابل ادامه نيست. بايد فكرحسابي شود. همه ظواهر فريبنده است و حقيقتا يأس‌آوراست. دروزارتخانه‌ها هم فساد غريبي پيش آمده كه آن سرش پيدانيست. به حدي دلم تنگ مي‌شود و روحا كسل مي‌شوم كه به وصف نمي‌آيد... بطور قطع اين روزها طوري شده كه هركس را در رتبه مافوق‌تري مي‌بينيم سوءظن داريم كه بايد خيلي حرام‌زاده و بدجنس باشد والا در اين چندسال اخير چطور ممكن بود جلو برود». ٦ فروردين ١٣٢٨ (ص٤٩٤): «خداحفظ كند، اين چه زندگي است! و ماملت ايران كجا مي‌رويم؟ بزرگ‌ترين فقر مملكت، فقر اخلاقي شده و مشكل است علاجي پيدا شود. من با همه خوش‌بيني فطري و حس اميدواري كه در هر امري دارم، دارم مأيوس مي‌شوم.»١٧ شهريور١٣٢٨ (ص٦٦٢): «هروقت دراين جرائد مي‌خوانم اولياي امور به حال فقر و بيچارگي مردم رقت نموده‌اند باطنا ملول مي‌شوم... تاثر به حال دردمندان به خودي خود كه درمان درد نمي‌كند بلكه ضعف نفس توليد مي‌نمايد... دو سه سال بيشتراست در اين نقشه هفت ساله صحبت مي‌كنند و تا به حال ٧٥٠ هزار دلار خرج مطالعه مهندسين شده و هنوز آثار عملي در آن نمي‌بينيم. يك آدم قوي تصميم‌بگير نيست، يك مشت نوكر چشم‌بسته انگليسي، عمال همان نقشه قديم هستند امثال... با اينها چطور مي‌توان كاري كرد. بالاخره هرچه هست همان صاحب ولايت انگليس است با آفات فساد اخلاقي كه آنها دايما تقويت كرده و خواهندكرد».

راه‌حل دولت نظامي
در چنين اوضاع و احوالي چند تن از افراد جبهه ملي از جمله دكترمصدق مي‌توانند به مجلس شانزدهم راه يابند. در اين زمان مساله تجديدنظر در قرارداد نفت مطرح مي‌شود و اعتراضاتي به پايمال شدن حق ايران توسط انگليس به ميان مي‌آيد. در تيرماه ١٣٢٩ قدرت‌هاي خارجي توافق مي‌كنند سپهبد حاج‌علي رزم‌آرا به نخست‌وزيري برسد. آنها اميد داشتند اين نظامي مقتدر بتواند اوضاع را سر وساماني داده و مذاكرات نفت را به سرانجامي مطلوب بكشاند. همزمان مذاكراتي ميان شركت نفت انگليس و مقامات ايراني شروع مي‌شود و از طرف ايران عباسقلي گلشاييان با شركت وارد چانه‌زني مي‌شود، مذاكرات به قراردادي منجر مي‌شود كه به گس_ گلشاييان معروف شد. در مجلس كميسيوني تشكيل مي‌شود كه مساله نفت را بررسي كند و گزارشي به نمايندگان بدهد. دكترمصدق رياست اين كميسيون را برعهده مي‌گيرد. اما فضاي جامعه به‌شدت ملتهب است و كميسيون نفت و نمايندگان وابسته به جبهه ملي نيز روي اين مساله تبليغات زيادي مي‌كنند. در همين كميسيون است كه قرارداد گس گلشاييان رد شده و طرح ملي كردن صنعت نفت مطرح مي‌شود. جالب است كه از ميان ١٨ نماينده عضو اين كميسيون تنها ٥ نفر عضو جبهه ملي و طرفدار ملي شدن بودند. اما فضا به قدري در بيرون و مجلس داغ مي‌شود كه همه آنها به لايحه ملي شدن راي مثبت مي‌دهند. اما تفكرنظامي حاكم قادر به تشخيص واقعيت جامعه نيست. رزم‌آرا تلاش زيادي مي‌كند كه مانع تصويب طرح ملي شدن نفت در صحن مجلس شود. عليه اين طرح سخنراني مي‌كند و مورد شماتت نمايندگان جبهه ملي قرارمي‌گيرد.

سرانجام وي در ١٦ اسفند ١٣٢٩در مسجد شاه ترورمي‌شود. اين عمليات جو را به نفع ملي شدن سوق مي‌دهد. در حالي كه اعضاي جبهه ملي اقليت محدودي در مجلس بودند، اكثريت قريب به اتفاق در ٢٤ اسفند به ملي شدن نفت راي مثبت مي‌دهند و در ٢٩ اسفند اين لايحه به توشيح شاه مي‌رسد. جشن و پايكوبي به اين مناسبت سراسركشور را فرا مي‌گيرد. در روز ٢٢ اسفند مجلس سنا به نخست‌وزيري حسين‌علاء رأي داده و وي مشغول تعيين كابينه خود بود. روي كارآمدن علاء به اين منظور بود كه به نحوي مساله ملي شدن را دور زده و در عمل آن را خنثي كند. اما علاء مرد اين كار نيست و درهفته اول ارديبهشت ١٣٣٠ استعفا مي‌دهد.

مصلحت ملت و مصلحت قدرت
انگليس از وي نااميد شده و چنين مصلحت مي‌بيند كه سيدضياء‌الدين طباطبايي عامل كودتاي ١٢٩٩ بارديگر به نخست‌وزيري برسد و مانع اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت شود. درحالي كه سيدضياء در دربار نشسته و منتظر معرفي خود توسط شاه بود در مجلس فضاي ديگري در حال شكل‌گيري بود.
شنبه ٨ ارديبهشت نمايندگان از جمله دكترمصدق در مجلس جمع شدند كه به جاي حسين علاء به نخست‌وزير جديدي راي تمايل بدهند. كانديداشدن سيدضياء به گوش نمايندگان رسيد. اما اغلب دل خوشي از او نداشتند. از يك سو بگيرو ببندهاي او پس از كودتا را به ياد داشتند كه اكثر شخصيت‌هاي سياسي و مقامات مهم را به زندان افكند. از طرفي بيم اين داشتند كه با انتخاب وي افكار عمومي بيشتر ملتهب شده و اعتراضات شدت يابد. در اين ميان جمال امامي يكي از نمايندگان كه به دربار هم نزديك بود با اين خيال كه دكترمصدق از قبول مسووليت سر باز مي‌زند، پيشنهاد نخست‌وزيري مصدق را در مجلس مطرح كرد. به گفته مصدق اين شخص چندماه پيش در دوره زمامداري رزم‌آرا، از سوي شاه پست نخست‌وزيري را به وي پيشنهاد كرده بود و مصدق قاطعانه آن را رد كرده بود.٣

اما اين‌بار وقتي مساله را با مصدق مطرح كردند وي بي‌درنگ پذيرفت و نمايندگان مجلس نيز بي‌درنگ به او راي تمايل دادند. شاه نيز كه با تجربه قبلي پدرش از سيدضياء دل خوشي نداشت و بلكه هراسان بود، به ناچار دكترمصدق را به عنوان نخست وزير معرفي كرد.
دكترغني با وجود تصويرمنفي كه از اوضاع كشور و دولتمردان زمان مي‌دهد، نسبت به دكترمصدق بسيار خوش‌بين و مثبت انديش است. در ٥ ارديبهشت ١٣٣٠ چند روز قبل از نخست‌وزيري دكترمصدق نامه‌اي به ايشان مي‌نويسد و با او درددل مي‌كند:
«... اوضاع و احوال خودمان هم اين است كه بنده دورادور مي‌بينم. ظهرالفساد في البر و البحر. مسوول همه بينوايي‌ها يك عده مردم خود مملكت هستند... مقدمات غلط منجر به نتايج غلط مي‌شود... حضرت‌عالي بهترين مثاليد بر اينكه نيت پاك منتج چه نتايج عظيمه مي‌شود. آنچه تا به حال واقع شده بسيار مستحسن و پسنديده است. فقط بايد با همان نيت پاك موجباتي فراهم آوريد كه منجر به انقلابي نشود كه دولت قهار شمالي از آن فايده ببرد. ما محتاج به تحول و انقلاب هستيم اما بطور بطئي و آرام كه زمام آن هميشه در دست خودمان باشد و حاكم برآن باشيم... اين عمل ديگربازگشت نمي‌تواند داشته باشد و نيمه راه نمي‌توان برگشت و به كاربستن اين نكات كار يك‌نفر وطن‌خواه خالص و مخلص، فهميده، عاقل، با حزم و احتياط معتمد مردم است كه اين صفات در شخص خودتان جمع است. شخصا اين كار را بايد قبضه فرماييد...» ٤

منش مصدق
دكتر مصدق در طول زندگي‌اش همواره مدافع قانون اساسي مشروطه بود. گرچه به سلطنت رضاشاه رأي منفي داد اما هيچگاه عليه نظام و براي براندازي اقدامي نكرد. هرجا امكان فعاليت واثرگذاري مي‌ديد براي حفظ منافع ملي وارد مي‌شد. از اين رو سياستمداري درستكار و قابل اعتماد بود و نزد ملت و نخبگان نيز مقبوليت و وجاهت داشت. پس از رفتن رضاشاه كه امكان شركت در انتخابات را پيدا كرد به نمايندگي مردم تهران وارد مجلس شد. مشي او اصلاحات از طريق پارلمان و انتخابات آزاد بود و هيچگاه از اين مشي عدول نكرد. ايشان به مقام سلطنت به عنوان ركني از قانون اساسي احترام مي‌گذاشت و مي‌كوشيد از آن به نفع خواسته‌هاي ملي بهره بگيرد.

حسين مكي اين رويه او را چنين توضيح مي‌دهد: «مصدق اوايل در نطق خود در مجلس مي‌گفت اگر خار به چشم شاه برود به چشم من رفته. آن روز هم كه هشت نفر بوديم و رفتيم براي تحصن توي دربار بنده وحائري‌زاده معتقد بوديم برويم در مسجد شاه متحصن شويم، مصدق اصرار داشت كه بايد دربار برويم، ما هم رفتيم»٥

واقعيت اين است كه محمدرضا هم در سال‌هاي اول سلطنتش علاوه بر جواني و كم‌تجربگي، قدرت چنداني هم نداشت. اما كساني بودند كه سال‌هاي زيادي حتي از دوره مشروطه در عرصه سياست فعال بودند و محمدرضا نمي‌توانست آنها را ناديده بگيرد. دكترمصدق از آن جمله افراد بود، به ويژه آنكه در ميان مردم نيز مقبوليت و محبوبيت داشت. كما اينكه در دوره چهاردهم مجلس نماينده اول تهران شد. شاه در همان سال‌هاي اول سلطنتش كه ايران در اشغال متفقين بود، به فكر نخست‌وزيري مصدق افتاد.
 شاه دليل اين تصميم را مقابله با دخالت‌هاي بي‌شمار انگليسي‌ها اعلام كرده است:
محمدرضاشاه: «در آن موقع (جنگ جهاني دوم) از طرز دخالت متفقين در امر انتخابات و تعيين نمايندگان بسيار ناراضي و مكدر بودم، زيرا مامورين آنها صورتي از نامزدهاي خود تهيه مي‌كردند و به نخست‌وزير وقت مي‌دادند و او را در فشار مي‌گذاشتند كه حتما نامزدهاي مزبور به نمايندگي انتخاب شوند. چون اين مساله براي من تحمل‌ناپذير بود به خاطرم رسيد كه درباره نحوه جلوگيري از اين رويه شرم‌آور با مصدق مشورت كنم، زيرا در آن زمان روابط من با وي كه از خدمتگزاران محترم كشور به شمار مي‌آمد و با هر گونه نفوذ خارجي در ايران مخالفت داشت خوب بود و فكر مي‌كردم اگر او را طبق مقررات قانون اساسي به نخست‌وزيري منصوب و مامور تشكيل دولت كنم ممكن است تقاضا كند انتخابات جديدي كه به‌طور يقين از نفوذ بيگانگان دور باشد دركشور به عمل آيد.» ٦

اما يكي از شروطي كه مصدق براي قبول پست نخست‌وزيري در اين زمان گذاشت اعلام رضايت انگليسي‌ها بود كه با اعلام مخالفت آنها مساله منتفي شد. با اين پيشينه تصور دربار در مقطع ملي شدن نفت اين بود كه مصدق آدمي منفي‌باف است و حاضربه قبول مسووليت نخست‌وزيري نيست و با رد اين مسووليت، تب او و همراهانش فروكش خواهدكرد. اما اين پيش‌بيني درست از آب درنيامد و شرايط به سمت ديگري رفت. مصدق نخست‌وزير شد و نهضتي برپا شد كه دولت فخيمه انگليس را به چالش كشيد. ‌اي كاش محمدرضا نصيحت خيرخواهانه حسين مكي را هم مي‌پذيرفت و به جاي تكيه و اعتماد به قدرت‌هاي خارجي و كودتا عليه مصدق، به مردم خود تكيه مي‌كرد و تاريخ ايران روند ديگري مي‌يافت. حسين مكي در گفت‌وگو با موسسه مطالعات تاريخ معاصر فروردين ١٣٧٥ در اين باره مي‌گويد: «شاه به قدري از مصدق وحشت داشت كه حد نداشت. مصدق گفت خواهر شاه بايد از ايران برود، شاه گفت باشد. گفت مادرش هم بايد برود، شاه گفت چشم! هر چه مي‌گفت شاه قبول مي‌كرد. يك بار شاه مرا به بابل دعوت كرده بود. وقتي رفتم به من گفت آخر مصدق چه كار كرده كه مردم اينقدر به او توجه دارند؟ گفتم يك مقدارش موروثي است يك مقدارش هم از روي آزاديخواهي است؛ شما يك دكان بالاتري باز كنيد. گفت چه كار كنم؟ گفتم شاگردان اول دانشكده‌ها را به ناهار دعوت كنيد بيايند پيش شما؛ به دانشكده‌ها، مدارس، بيمارستان‌ها و شيرخوارگاه‌ها برويد؛ دم از آزادي بزنيد؛ هر كس را حكومت نظامي حبس و اذيت مي‌كند شما آزاد كنيد...»

پي‌نوشت:
١- پهلوي محمدرضا، ماموريت براي وطنم، چاپ١٣٥٠، ص١١٤
٢- غني‌ سيروس، يادداشت‌هاي دكترقاسم‌غني، انتشارات زوار، ١٣٧٧، جلد ٣، ص٤٦٠
٣- مصدق محمد، خاطرات و تالمات، انتشارات علمي، ص ١٧٧
٤- نامه‌هاي دكترغني، به كوشش سيروس غني و سيدحسن امين، انتشارات وحيد، ١٣٦٨، ص ٣٨٣و ٣٨٢
٥- سايت موسسه مطالعات تاريخ معاصرايران، تاريخ شفاهي، گفت‌وگو با حسين مكي
٦- پهلوي محمدرضا، ماموريت براي وطنم، چاپ١٣٥٠، ص ١٠٩ و ١١٠