در شرایطی که قربانیان اصلی جنایتهای سعید مرتضوی نسبت به دو سال حبس این قاضی حلقه به گوش اعتراض دارند، چند تن از محکومان او در دادگاههای مطبوعات از جمله دوستان عزیز شمسالواعظین و زیدآبادی از منظرهای گوناگون بحث عفو و بخشش این جرثومهٔ فساد را مطرح کردهاند.
آنها پس از گذشت زمان، اکنون خاطرهٔ کمرنگی از برخوردهای وقیحانه و ابلهانهٔ وی را به ذهن دارند؛ دورهای جوانی که از سر بلند پروازی در جایگاه قاضی دادگاه کأرکنان دولت و مطبوعات به «خوش رقصی» میپرداخت تا به آب و نان، جاه و جلال و بالاخره به مناصب بالاتر دست پیدا کند، که پیدا کرد!
پیش از ادامه بحث، بد نیست خاطرهای نقل کنم. روزی در اوایل انتصاب وی به مقام دادستانی به چهار راه گلوبندک رفته بودم تا پیگیر ماجرای شکایتم از محسنی اژهای شوم، بابت پروندهٔ معروف به «گاز و قندان» و همچنین زدن تهمتهای ناموسی به مادر و همسر و دختر و پسرم که حکم هر کدام خوردن ٧٠ ضربهٔ شلاق در ملاعام است.
در زمان خروج، مأموری نزدم آمد و گفت که از دفتر جناب دادستان شما را احضار کردهاند! با خودم گفتم: «ای دل غافل، کجا آمدی؟ آمدی باز برایت پرونده سازی کنند، تو که میدانی شکایتت علیه اژهای به جایی نمیرسد، چرا باز برای زن و بچهات دردسر درست کردی؟!»
پس از اندکی بالاخره اِذن ورود دادند. مرتضوی طبق معمول بر صندلیای نشسته بود که زیر پایههایش را بلند کرده بودند تا از پشت میز دیده شود! پس از سلام و احوالپرسی سوال کرد که چای میخورم یا گل گاوزبان. ضمن دادن دستور چای، از صندلی خود بلند شد، پائین آمد و پشت میز گم شد. لحظاتی بعد، با برگهای که از کشوی میز بیرون آورده بود، ظاهر شد و روی صندلی نشست.
پرسید: «میدانی این چیست؟» ابراز بیاطلاعی کردم. گفت: «حکم بازداشت تو.» باز در دل گفتم: «دیدی چه غلطی کردی...» اجازه نداد زمزمهام با خود به پایان رسد، اضافه کرد: اما، همان روز صدور گفتند که «خوب نیست اولین حکم دادستانی ت دستور بازداشت سحرخیز باشد!»
شگفت زده علت صدور حکم بازداشت و اتهام جدید را پرسیدم. پاسخ داد: «توهین به دادستان تهران». تعجبم بیشتر شد چون همیشه اتهامم «توهین به رهبرى» بود و «تبلیغ علیه نظام»، نه آمران احکام دیگران و عاملان اجرای آنها! توضیح داد که علت صدور حکم بازداشت این بوده است که پس از انتصاب وی به دادستانی در مصاحبه با رادیو بیبی سی گفتهام که مرتضوی پاداش «خوش رقصیهای خود را گرفته است!»
توضیح دادم که البته منظور من پاداش «خوش رقصی» نبوده، «خوش خدمتی» بوده است که این هم «توهین» نیست، بلکه «تعریف» است! تو کارمند خوب و گوش به فرمان بودی و جایزه خوش خدمتی ت را گرفتی، اما مراقب باش که همیشه بالاسریها نیستند که تشویق کنند و پاداش و لوح سپاس بدهند، روزی هم نوبت مردم میرسد که «حق خوش رقصیها» را کف دست انسان بگذارند!
بیرون که آمدم یاد گفتوگوی تلفنیام چند سال پیشنم، پشت در دفتر خصوصی احمد بورقانى افتادم، هشداری که پس از دستگیری چند روزنامه نگار إصلاح طلب، از جایگاه مدیر کل مطبوعات وزارت ارشاد به قاضی جوان دادگاه مطبوعات، داده بودم.
اشاره داشتم به عکسهای افرادی که در همان ساعات اولیه انقلاب در میدان اصلی شهر کرج طعمهٔ خشم مردم شده و از درخت حلقه آویزشان کرده بودند، با این تذکر که «جناب، زیاده روی نکن و از تاریخ درس بگیر!»
حال، این روزها وقتی که مرتضوی در اوین زندانی است و یک پدر زجر کشیده و داغدار سخن از عدالت میگوید، درک میکنم که حرف حسابش چیست و سخنان از روی روشنفکری ما جماعت روزنامه نگار - هر چند هم درست و منطقی- از عفو و بخشش، چه دردآور است و چه نمکی بر زخمهای التیام ناپذیر افرادی چون خانواده شهید کامرانی، پدر یکی از قربانیان جنایات بازداشتگاه کهریزک میپاشد که با دل پردرد فریاد میکشند:
«ماجرای اجرای حکم مرتضوی باعث تسکین ما نشد... من از قوه قضائیه گلایه دارم. شکایت از مرتضوی را من شروع کردم ١۶ ماه طول کشید تا اتهام معاونت در قتل را به دادگاه تفهیم کنم، اما رأی تبرئه صادر شد. اما در پرونده آقای روحالامینی، صدور حکم برای این اتهام ممکن شد. من به شخصه از این حکم راضی نیستم نه از مدتش و نه از اینکه در دو پرونده مشابه دو حکم کاملاً متفاوت صادر شد.. این حکم و ماجراهای پیش آمده در اجرای آن نه تنها گوشهای از درد ما را التیام و تسکین نداد بلکه ما را جریحهدار کرد.»
در این وضعیت، دیگر آنچه بر سر اهالی مطبوعات آمده محلی از اِعراب ندارد و این دست سخنان از جایگاه بالا- در سطح رهبران پیروز کشورها- بیمعناست:
- «طبعاً اجرای عدالت اقتضاء میکند که هر جنایت، کیفری به دنبال داشته باشد؛ اما به نظرم روح آدمی باید بزرگتر از آن باشد که کیفر را صرفاً در آزار جسمی و یا روحی - با منشأ بیرونی - مجرم و یا در انتقامجویی جستجو کند. همین که مجرمی در ملأ عام به جرمش اعتراف کند و در نگاه عموم سرافکندۀ بیوجدانی خود شود و امکان ادامۀ جنایت نیز پیدا نکند؛ به نظرم هم نوعی اجرای عدالت است و هم برای دیگران آموزنده و عبرت آمیز.»
- «من برای خودش و خانوادهاش ناراحت شدم؛ بهویژه برای همسر و فرزندانش؛ چون آنها گناهی نکردهاند و باید تاوان اقدامات و انحرافات پدر و همسر خود را بپردازند. اینها چه گناهی کردهاند که دو سال را بدون پدر خود بگذرانند.»
بله، میتوان پس از رسیدن به قدرت از جایگاه رهبرانی چون مهاتما گاندی و نلسون ماندلا از عفو و بخشش حاکمان پیشین و أبواب جمعی آنان سخن گفت، یا چون حضرت محمد (ص)، پس از فتح مکه خطاب به مسلمانان دستور رفتار انسانی با شکست خوردگان و آسیران صادر کرد، یا حتی چون امام علی در آخرین ساعات حیات خود به بخشیدن قاتل یا در نهایت تجاوز نکردن از زدن بیش از یک ضربه در هنگام قصاص توصیه کرد، اما نمیتوان در جایگاه یک شهروند به جای دیگران نشست، حقوق آنان را نادیده گرفت و با دست و دلبازی از حق آنها بخشید!
آن هم صحبت از بخشش در مورد مزدوری که نان به نرخ روز میخورد و تا آخرین ساعات دستگیری مفتضحانه تکیه داده بود به وعده و وعیدهای آمران و عاملان جنایتهای گوناگون، و در دادگاه نیز بدون ابراز ندامت همچنان برای وکلای مدافع شاکیان شاخ و شانه میکشید و با اعتماد به نفس به ریش آنها میخندید و پس از صدور حکم زندان، باز وکیلش از «خوش رقصیها» و «حق و حقوقش در راه حفظ نظام» خطابه میخواند و خودش به ییلاق میرفت و خوش دلانه به ریش ملت میخندید.
آنها پس از گذشت زمان، اکنون خاطرهٔ کمرنگی از برخوردهای وقیحانه و ابلهانهٔ وی را به ذهن دارند؛ دورهای جوانی که از سر بلند پروازی در جایگاه قاضی دادگاه کأرکنان دولت و مطبوعات به «خوش رقصی» میپرداخت تا به آب و نان، جاه و جلال و بالاخره به مناصب بالاتر دست پیدا کند، که پیدا کرد!
پیش از ادامه بحث، بد نیست خاطرهای نقل کنم. روزی در اوایل انتصاب وی به مقام دادستانی به چهار راه گلوبندک رفته بودم تا پیگیر ماجرای شکایتم از محسنی اژهای شوم، بابت پروندهٔ معروف به «گاز و قندان» و همچنین زدن تهمتهای ناموسی به مادر و همسر و دختر و پسرم که حکم هر کدام خوردن ٧٠ ضربهٔ شلاق در ملاعام است.
در زمان خروج، مأموری نزدم آمد و گفت که از دفتر جناب دادستان شما را احضار کردهاند! با خودم گفتم: «ای دل غافل، کجا آمدی؟ آمدی باز برایت پرونده سازی کنند، تو که میدانی شکایتت علیه اژهای به جایی نمیرسد، چرا باز برای زن و بچهات دردسر درست کردی؟!»
پس از اندکی بالاخره اِذن ورود دادند. مرتضوی طبق معمول بر صندلیای نشسته بود که زیر پایههایش را بلند کرده بودند تا از پشت میز دیده شود! پس از سلام و احوالپرسی سوال کرد که چای میخورم یا گل گاوزبان. ضمن دادن دستور چای، از صندلی خود بلند شد، پائین آمد و پشت میز گم شد. لحظاتی بعد، با برگهای که از کشوی میز بیرون آورده بود، ظاهر شد و روی صندلی نشست.
پرسید: «میدانی این چیست؟» ابراز بیاطلاعی کردم. گفت: «حکم بازداشت تو.» باز در دل گفتم: «دیدی چه غلطی کردی...» اجازه نداد زمزمهام با خود به پایان رسد، اضافه کرد: اما، همان روز صدور گفتند که «خوب نیست اولین حکم دادستانی ت دستور بازداشت سحرخیز باشد!»
شگفت زده علت صدور حکم بازداشت و اتهام جدید را پرسیدم. پاسخ داد: «توهین به دادستان تهران». تعجبم بیشتر شد چون همیشه اتهامم «توهین به رهبرى» بود و «تبلیغ علیه نظام»، نه آمران احکام دیگران و عاملان اجرای آنها! توضیح داد که علت صدور حکم بازداشت این بوده است که پس از انتصاب وی به دادستانی در مصاحبه با رادیو بیبی سی گفتهام که مرتضوی پاداش «خوش رقصیهای خود را گرفته است!»
توضیح دادم که البته منظور من پاداش «خوش رقصی» نبوده، «خوش خدمتی» بوده است که این هم «توهین» نیست، بلکه «تعریف» است! تو کارمند خوب و گوش به فرمان بودی و جایزه خوش خدمتی ت را گرفتی، اما مراقب باش که همیشه بالاسریها نیستند که تشویق کنند و پاداش و لوح سپاس بدهند، روزی هم نوبت مردم میرسد که «حق خوش رقصیها» را کف دست انسان بگذارند!
بیرون که آمدم یاد گفتوگوی تلفنیام چند سال پیشنم، پشت در دفتر خصوصی احمد بورقانى افتادم، هشداری که پس از دستگیری چند روزنامه نگار إصلاح طلب، از جایگاه مدیر کل مطبوعات وزارت ارشاد به قاضی جوان دادگاه مطبوعات، داده بودم.
اشاره داشتم به عکسهای افرادی که در همان ساعات اولیه انقلاب در میدان اصلی شهر کرج طعمهٔ خشم مردم شده و از درخت حلقه آویزشان کرده بودند، با این تذکر که «جناب، زیاده روی نکن و از تاریخ درس بگیر!»
حال، این روزها وقتی که مرتضوی در اوین زندانی است و یک پدر زجر کشیده و داغدار سخن از عدالت میگوید، درک میکنم که حرف حسابش چیست و سخنان از روی روشنفکری ما جماعت روزنامه نگار - هر چند هم درست و منطقی- از عفو و بخشش، چه دردآور است و چه نمکی بر زخمهای التیام ناپذیر افرادی چون خانواده شهید کامرانی، پدر یکی از قربانیان جنایات بازداشتگاه کهریزک میپاشد که با دل پردرد فریاد میکشند:
«ماجرای اجرای حکم مرتضوی باعث تسکین ما نشد... من از قوه قضائیه گلایه دارم. شکایت از مرتضوی را من شروع کردم ١۶ ماه طول کشید تا اتهام معاونت در قتل را به دادگاه تفهیم کنم، اما رأی تبرئه صادر شد. اما در پرونده آقای روحالامینی، صدور حکم برای این اتهام ممکن شد. من به شخصه از این حکم راضی نیستم نه از مدتش و نه از اینکه در دو پرونده مشابه دو حکم کاملاً متفاوت صادر شد.. این حکم و ماجراهای پیش آمده در اجرای آن نه تنها گوشهای از درد ما را التیام و تسکین نداد بلکه ما را جریحهدار کرد.»
در این وضعیت، دیگر آنچه بر سر اهالی مطبوعات آمده محلی از اِعراب ندارد و این دست سخنان از جایگاه بالا- در سطح رهبران پیروز کشورها- بیمعناست:
- «طبعاً اجرای عدالت اقتضاء میکند که هر جنایت، کیفری به دنبال داشته باشد؛ اما به نظرم روح آدمی باید بزرگتر از آن باشد که کیفر را صرفاً در آزار جسمی و یا روحی - با منشأ بیرونی - مجرم و یا در انتقامجویی جستجو کند. همین که مجرمی در ملأ عام به جرمش اعتراف کند و در نگاه عموم سرافکندۀ بیوجدانی خود شود و امکان ادامۀ جنایت نیز پیدا نکند؛ به نظرم هم نوعی اجرای عدالت است و هم برای دیگران آموزنده و عبرت آمیز.»
- «من برای خودش و خانوادهاش ناراحت شدم؛ بهویژه برای همسر و فرزندانش؛ چون آنها گناهی نکردهاند و باید تاوان اقدامات و انحرافات پدر و همسر خود را بپردازند. اینها چه گناهی کردهاند که دو سال را بدون پدر خود بگذرانند.»
بله، میتوان پس از رسیدن به قدرت از جایگاه رهبرانی چون مهاتما گاندی و نلسون ماندلا از عفو و بخشش حاکمان پیشین و أبواب جمعی آنان سخن گفت، یا چون حضرت محمد (ص)، پس از فتح مکه خطاب به مسلمانان دستور رفتار انسانی با شکست خوردگان و آسیران صادر کرد، یا حتی چون امام علی در آخرین ساعات حیات خود به بخشیدن قاتل یا در نهایت تجاوز نکردن از زدن بیش از یک ضربه در هنگام قصاص توصیه کرد، اما نمیتوان در جایگاه یک شهروند به جای دیگران نشست، حقوق آنان را نادیده گرفت و با دست و دلبازی از حق آنها بخشید!
آن هم صحبت از بخشش در مورد مزدوری که نان به نرخ روز میخورد و تا آخرین ساعات دستگیری مفتضحانه تکیه داده بود به وعده و وعیدهای آمران و عاملان جنایتهای گوناگون، و در دادگاه نیز بدون ابراز ندامت همچنان برای وکلای مدافع شاکیان شاخ و شانه میکشید و با اعتماد به نفس به ریش آنها میخندید و پس از صدور حکم زندان، باز وکیلش از «خوش رقصیها» و «حق و حقوقش در راه حفظ نظام» خطابه میخواند و خودش به ییلاق میرفت و خوش دلانه به ریش ملت میخندید.