از تيره روزي اين تيره روزان مي خوانم و به تیره روزی ایرانیان می اندیشم و به برپایی این دو حکومت مذهبی در این دو کشور مسلمان. افغانها را می بینم گریزان از حکومت طالبان! و ایرانیان که خود طالبان شان را آفریدند و سردسته شان را با سلام و صلوات بر تخت نشاندند. و شگفت آورتر اين که این انقلاب مذهبی در ايران به یاری روشنفکران و اندیشمندان شان پا گرفت و به ثمر رسید! روشنفکرانی که یکباره تسبیح به دست گرفتند و ملتی را به امید برپایی بهشتی در دیارشان، به سیاه چال حکومت اسلامی افکندند. حکومت بد، به مراتب بدتر شد و خودشان هم به رغم خوش خدمتی های شان به امام، در به در و أواره شدند و امروز جايي در آن كشور ندارند. از شنيدن نام كساني كه به دنبال اين انقلاب رفته بودند و از تماشاي تصويرهايي كه در آن دوران در رسانه ها می چرخيد و سخناني كه مي شنيديم، شگفت زده بودم و همچنان شگفت زده ام از فهم و شعور اين فرهيختگان ايراني!
شوهر دانشگاهی دوستی را در تله ویزیون فرانسه دیدم که در حیاط دانشگاه تهران در کنار منبری که دستار به سری سخنرانی می کرد، زانو بر زمین زده بود و برای سخنران پیامی آورده بود. از دیدنش در برابر آخوندی بی مقدار و زانو برخاک، به دانشجویانش مي انديشيدم كه چه در باره استاد عاليقدرشان مي انديشند ! و يا از سخنان دوستي كه از ايران امده بود و برایم از دو سخنران آشنا در دانشگاه تهران تعریف می کرد که چه سان خمینی را که هنوز به ایران نرفته بود ستايش مي كردند و امامش مي ناميدند و مدحش را می سرودند! و سپس از سایر زنانی که برای تظاهرات رفته بودند و چه بر سرشان آمده بود!
به ياري اين آدمان فرهيخته بود كه فضا در ايران يكباره مذهبي شد و حكومت اسلامي! در کشور مسلماني که فضاي مذهبی نداشت و ملت نه تنها در کافه های بالای شهر که در پایین شهر هم می نشست و عرق اش را می نوشید، و به تماشای آوازه خوانان و رقاصان نيمه برهنه زن می رفت. در حالی که در افغانستان این چنین نبود و مذهب پر رنگ باقی مانده بود و مردمش به روال ديگري زندگي مي كردند. و اما آنها به رغم اسلام و معتقداتشان به دنبال حكومت اسلامي نرفتند و در ايران از هر تيره و طايفه اي با شادماني پذيرايش شدند و كم بودند كساني كه در آن دوران به اين شورش مذهبي نپيوستند.
از همان آغازش هم كه هنوز انچنان خبري نبود و جسته گريخته چيزهايي از این داستان شنيده مي شد، استعفاء ها از مشاغل اداری و دولتی شروع شد، به ویژه در سطوح بالا که خود نوعی همکاری با این انقلابی بود که در کشور به وقوع پیوست. من نه تنها چنین کاری را درک نمی کردم که از این کارشان شگفت زده بودم. یکی از نخستین کسانی که به گفته خودش «با شنیدن صدای مردم» از سمتش کناره گرفت، می شنیدم که اطرافیان با تحسین از این کرده اش می گفتند، و من حیرت زده از این که چرا از ابتدا پذیرای کاری شده بود که به باورش با صدای مردم منافات داشت! چون یک تن از دوستان خودم سالها پیش از انقلاب، تنها به ندای وجدان خود و شنيدن صدای درون خودش به بهانه ای از کار خود در ارتباط با دربار استعفاء داده بود و منتظر شنیدن صدای مردم نشده بود.
اندكي بعد، به من هم مي گفتند: تو هنوز استعفاء نداده ای؟ یا وقتش است که تو هم استعفاء بدهی … و من نمی دانستم چرا باید از سمتم كنار روم! کار خلافی نمی کردم که با صدای مردم خردمند منافات داشته باشد و از کردنش شرم بدارم! درغیر این صورت هيچگاه به دنبالش نمی رفتم و پذیرایش نمی شدم. قانون ارث و حق سفر و بسیاری از دیگر حق هابراي نيمي از ملت ايران در آن كشور از واجبات بود و بايد پذيرفته مي شد، و ایجاد مهد کودک برای مادران کارگر و کلاس های سواد آموزی و سایر آموزش ها برای زنان مي بایست ادامه يابد و به همراه ساير كمبودها در اداره يا سازماني پی گیری شود، و چرا من به دنبال پی گیري باورهاي خود نروم و از كارهايي كه در آن زمان در آن كشور لازم و حياتي بود و در اين زمان هم لازم و حياتي ست، استعفاء دهم!