نادر شهریوری (صدقی)
اعترافات شاعر
«آنها با من از ونزوئلاها/ شیلیها و پاراگوئهها گفتهاند/ من از سخنان آنان سر در نمیآرم/ من فقط پوستهی زمین را میشناسم/ و میدانم که این پوسته را نامی نیست»,١
پابلو نرودا (١٩٧٣-١٩٠٤) به یک تعبیر نه شاعری اهل شیلی، نه شاعرِ آمریکایلاتین و نه شاعر «سرزمینی» معین، که شاعرِ زمین است.
زمین اسمی مؤنث همچون اسم مادری است که بر فراز همه نامها ایستاده است.
شاعر خود را در گستردگی مهر بیپایان زمین کوچک میبیند و حس میکند در نقطهای دور از تاریخ آن قرار گرفته است، بااینحال او شاعری است که شعر خود را به اندازه جهان بیانتها میگستراند. شعر او شعر زمین، طبیعت و ساکنان ساده آن است، چنانکه خود میگوید: «نمینویسم که اسیر کتابها شوم/ بلکه میخواهم اسیر ساکنان ساده خاک شوم».
شاعر خود را در گستردگی مهر بیپایان زمین کوچک میبیند و حس میکند در نقطهای دور از تاریخ آن قرار گرفته است، بااینحال او شاعری است که شعر خود را به اندازه جهان بیانتها میگستراند. شعر او شعر زمین، طبیعت و ساکنان ساده آن است، چنانکه خود میگوید: «نمینویسم که اسیر کتابها شوم/ بلکه میخواهم اسیر ساکنان ساده خاک شوم».
اسیر ساکنان خاکشدن به یک معنا اسیر انسانشدن به معنای «عام» آن است، چون شاعر، تمایزی میان ساکنان خاک قائل نمیشود. «هیچکس نمیتواند مدعی نام «پدرو» باشد/ هیچکس «رزا» یا «ماریا» نیست/ همه ما غبار روشن ریزهایم/ همه ما باران زیر بارانیم»,٢
«انسان عام» و نه «انسان خاص» همچون پدرو، رزا، ماریا و یا هر اسم خاص دیگر به شعر نرودا معنایی انترناسیونال- جهانوطنی- میدهد. تصویر نرودا از زندگی، شعر و سیاست تصوری انترناسیونال است. «عشقهامان به تمامی جهان تعلق دارد»,٣ این درک از دلی طبیعی که میان همه انسانها مشترک است، برمیخیزد و توجیه آن از درون آن نشأت میگیرد. درکِ انترناسیونال از زندگی و جهان را نرودا در خاطرهای جالب در کتاب خاطراتش، «اعتراف به زندگی» بیان میکند. در آنجا نرودا از شاعری اندلسی بهنام پدرو گافیاس میگوید که به قصر لردی در اسکاتلند تبعید شده بود. قصر همیشه خالی بود و شاعر همیشه تنها، شاعر برای خوردن و نوشیدن هر روز به کافهای در آن نزدیکی میرفت، بیآنکه کلمهای انگلیسی بداند. روزی صاحب کافه از شاعر دعوت میکند بماند تا با هم چیزی بخورند و این دعوت سپس به عادت بدل میشود. از آن پس شاعر و صاحب کافه هر بار با هم صحبت میکنند، مسئله اما این بود که هیچکدام زبان دیگری را نمیدانست. نرودا میگوید: «اغلب از شاعر میپرسیدم پدرو فکر میکنی به تو چه میگفت؟ - هیچوقت نفهمیدم، اما همیشه وقتی به حرفهایش گوش میدادم مطمئن بودم که حرفهایش را فهمیدهام، وقتی من صحبت میکردم شکی نداشتم که او هم حرفهای مرا میفهمید».٤
اینکه شاعرِ تبعیدی و صاحب کافه زبان هم را نمیفهمند اما حرف هم را میفهمند، میتواند درعینحال ریشه در نگرش غیررئالیستی نرودا به جهان و هستی داشته باشد. در عالمِ رئال معمولا زبان مشترک باعث فهم مشترک میشود اما گویا این دو با زبانی دیگر، زبانی طبیعی و یا بهتعبیری با زبان دل حرف هم را میفهمند. بهنظر نرودا نوعی درک پیشینی، درک همگانی یکسان، میان همه انسانها وجود دارد که تعلق آنها به یکدیگر و فهم از هم را میسر میسازد. این تعلق بهواسطه «دل» و یا «حس مشترک» دقیقا به معنای روسویی آن است که رخ میدهد، تنها در این صورت است که هم را میفهمند و درک میکنند. شاید به همین دلیل باشد که نرودا با درک رئالیستی بهمعنای مرسوم آن عمیقا مخالف بود، زیرا رئالیسم بهمعنای مرسوم آن مانع از درک انترناسیونالیستی یکدیگر میشود. «درباره رئالیسم باید بگویم من از رئالیسم در شعر نفرت دارم. علاوهبر این حتما لازم نیست شعر سورئالیستی یا شبهرئالیستی باشد، اما باید تا آنجا که میتواند ضدرئالیستی شود و این ضدرئالیسم چه با دلیل و چه بدون آن، در شعرها وجود دارد... من کتاب را بدون مکتبها و بدون طبقهبندی میخواهم، درست مانند زندگی»,٥
معمولا نرودا را شاعری سیاسی تصور میکنند، این تصور البته پر بیراه نیست. مبارزه و سیاست او همچون شعرش وجهی انترناسیونال دارد، بخشی از مبارزه نرودا مؤید همین مسئله است. تلاش او برای مبارزه جهانی علیه آلمانِ هیتلری، کمک به جنگجویان اسپانیایی و همکاری تنگاتنگ با شاعران همه کشورها، وجهی از تلاشهای نرودا بهمثابه شاعری انترناسیونال است. بدینسان سیاست نرودا از زندگیاش و یا دقیقتر بگوییم از «طبیعت» زندگیاش نشأت میگیرد. او خود را بهنام طبیعت مشترک همه انسانها، زندگی و عشق به مبارزه فرا میخواند. مبارزهاش همچون شعرش توجیه خود را از درون زندگی و نشانههای آن پیدا میکند. «و به من میگوید: مردم تو/ مردم شوربخت تو/ میان کوه و رود/ با اندوه و گرسنگی/ نمیخواهند تنها پیکار کنند/ آنان در انتظار تواند، ای دوست/ و تو ای تنها محبوب من/ ای دانه سرخ و کوچک گندم»,٦
در این میانه تصور نرودا از شعر، همچون تصوری است که وی از زندگی دارد: تصوری متناقض، زاینده و دائما نوبهنوشونده. همچون رودی طغیانگر که گرچه طغیان میکند اما زایندگیاش مانع از آن میشود که خرابی بهبار آورد. طرفه آنکه طغیان به زندگی شکوه میدهد. «شعر یعنی طغیان، شاعر رنجشی از ویرانگر نامیدهشدن ندارد. زندگی بالاتر از همه ساختارهاست و روح قوانین، رفتار دیگرگونهای را دنبال میکند. از همهجا دانهها سر میزنند، تمامی باورهای انسانی جالب و تازهاند. هر روز در انتظار دگرگونیهای عظیم هستیم، با اشتیاق در میانه جهش نظم انسانی زندگی میکنیم: بهار طغیانگر است»,٧
در چشمانداز «مبارزه طبیعی» که نرودا آن را در آن سالهای پرامید توصیف میکند، شکوه و جاودانگی انسان ناگزیر است. او این شکوه را به زبان طبیعی بیان میکند: «خورشید از بذر خود زاده میشود/ تا به شکوه ناگزیرش درآید»,٨
اکنون شاید بتوان برداشتی ساده از دیدگاه نرودا نسبت به سیاست ارائه داد. این دیدگاه از سیاست متکی به انسان عام است. در مفهوم انسان عام نوعی برابری طبیعی نهفته است. در این برابری تمایزی میان انسانها وجود ندارد. نرودا برابری طبیعی را «جوهر اصلی» میگیرد و نابرابری را که نتیجه تفوق «انسان خاص» یا گروه خاص بر «انسان عام» است، فرع ماجرا یا عارضهای تلقی میکند که بر روند طبیعی تحمیل شده است. فرعی که میخواهد خود را بهجای نسخه اصل به زندگی تحمیل کند. حال اگر تلاش شاعر آن باشد که به شعرش رنگوبویی از طبیعت و برابری اولیه بدهد، تلاشش لاجرم رنگوبویی سیاسی میگیرد. زیرا تفوق انسان خاص مانع از گسترش برابری در میان انسانها و همینطور مانع از اعاده برابری اولیه میشود. این تعارض در اجتماع همچون هر تعارض دیگر آغاز «سیاست» است، به این معنا نرودا را میتوان شاعری سیاسی تلقی کرد. نرودا خواست بازگشت را در شعرهایش بازتاب دهد: «زمین، هدیههای بکرت را به من بازگردان/ آن برجهای سکوت/ که از وقار ریشههاشان برآمدند/ میخواهم به آنچه نبودهام بازگردم/ میخواهم بازآمدن از چنان اعماقی را بیاموزم»,٩
هنگامی که از شاعر زمین میگوییم نمیتوانیم از شاعر دیگر زمین، والت دیتمن (١٨٩٢-١٨١٩) نامی نبریم. نرودا در «اعتراف به زندگی» چندبار از ویتمن میگوید و خود را وامدار وی میداند: «من قهرمان مثبت در شعر والت ویتمن و مایاکوفسکی را دوست دارم، این دو شاعر زندگی را بدون زحمتی و دردی به خلوت زندگی زمین آوردهاند و در نان و رویایمان شریکش کردند»,١٠
ویتمن، اولین شاعر غربی است که شعر را به زبان مردم سرود و آن را به خلوت زندگی آنان آورد. آنچه نرودا در توصیف رافائل آلبرتی، شاعر اسپانیایی میگوید همانی است که میتوان آن را در توصیف ویتمن و خود نرودا بهکار برد: «شعر او -رافائل- برای منافع اکثریت بر پایه قدرت، ظرافت، شادی و طبیعت انسان استوار است، بدون آن ممکن است شعر صدایی داشته باشد اما همهخوان نیست. شعر آلبرتی همیشه نغمه بر لب دارد»,١١
سرود «راه گشاده» از ویتمن، شعری است كه با ستایش از زندگی و طبیعت آغاز میشود: «آزاد و پرشور همچون طبیعت»,١٢ مقصود از «راه گشاده» که ویتمن میگوید گشودگی بیکران زندگی، طبیعت و هوای تازه است که شاعر اساسا تنفس شعر خود را از آن میگیرد. شعر ویتمن، شعری است که طبیعت و زندگی توأمان میسرایند. با این تعبیر شعر او در هر حال اولین کوششی است در راه تجربیکردن و ملموسکردن شعر. شعر از نظر ویتمن تلاش برای زمینیکردن آن و همهخوانکردنش است. «من که به شکایتهای درون سراها و کتابخانهها و انتقادهای شکوهآمیز پشت پا زدهام/ نیرومند و خوشنود راه گشاده را درمینوردم/ زمین مرا بس است/ اختران را نزدیکتر نمیخواهم».١٣
ویتمن به یک معنا آغازگر راهی است که به نرودا منتهی میشود. این راه از پیوند بیواسطه و صمیمانه شعر با زندگی، طبیعت و محیطی که شاعر در آن زندگی میکند نشأت میگیرد. همهچیز از جزئیترین و شخصیترین تا عمومیترین چیزها میتواند منبع الهام شاعر شود. آنچه در این نوع شعر اهمیت مییابد توجه به ملموسترین چیزهای زندگی و نه خیالات و یا اوهام دوردست است: «جوشیدن و قوامگرفتن شعر در همان ظرفی که غذای روزانه شاعر در آن پخته میشود و برآمدن آن بههمراه بخاری که از اجاق متصاعد است و نه فرودآمدنش از لابهلای ابرهای وهمآلودی که در افقهای دوردست خیال پراکنده است»,١٤
نرودا در آخرین برگهای خاطرات خود از «زندگی»، «عشق» و «سیاست» میگوید، شاعر در ماهیت میان آنها تفاوتی نمیبیند. او در خاطراتش از بازگشتش به شیلی و بهار زیبای آن میگوید و همینطور از سقوط دولت دوست و همرزمش، آلنده مینویسد. هنگامی که نرودا این خاطرهها را مینویسد سه روز از سقوط آلنده گذشته است و تا مرگش در ٢٣ سپتامبر، تنها نُه روز باقی است. چنانکه از آخرین سطر نوشتههایش برمیآید، نرودا تا آخرین روزها نیز وفادار است و اگرچه شاعر در آن روزهای بعد از کودتا بسیار غمگین به نظر میرسد اما آخرین اعترافاتش هیچ به یأس منتهی نمیشود. «پیکار ما دشوار است/ زندگی دشوار/ اما تو با من خواهی آمد»,١٥
پینوشتها:
١،٢. «دریا»/ پابلو نرودا/ احمد محیط
٣. «انگیزه نیکسونکشی و جشن انقلاب شیلی»/ پابلو نرودا/ فرامرز سلیمانی، احمد کریمیحکاک
٤، ٥، ٧، ١٠، ١١. اعتراف به زندگی/ پابلو نرودا/ احمد پوری
٦، ١٥. «هوا را از من بگیر خندهات را نه»/ پابلو نرودا/ احمد پوری
٨. پایان جهان/ پابلو نرودا/ فرهاد غبرایی
٩. دفتر پرسشها/ پابلو نرودا/ نازی عظیما