به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۵

دلنوشته‌اي براي فريدون مشيري كه امروز سالگرد درگذشت او است، محمد سریر

محمد رضا عالی پیام - هالو 
  کوچه - تقدیم به فریدون مشیری ... 




 پاك‌ترين حضور 
شعر در فرهنگ سرزمين ما يعني بيان آنچه در درون ما حضور دارد، با آن زندگي مي‌كنيم و در تنهايي موضوع و قصه آن را مرور مي‌كنيم و مونس و يار ما در احوال مختلف است. گاه مانند يك داروي شفابخش آن لكه‌هاي تاريك قلب ما را پاك مي‌كند و گاه با قطره اشكي خواندن آن را همراهي مي‌كنيم و دوباره با احساسي نو به زندگي نگاه مي‌كنيم. هر كدام از ما زبان و كلامي از شعر را براي لحظات نابي كه احساس‌مان طلب مي‌كند به زبان و بياني از شعر در نظر داريم و هم‌نشيني با آن شاعر را طلب مي‌كنيم.


فريدون مشيري راوي آن خواست و گلايه ها و شادمانگي‌هاي درون بسياري از هم‌ميهنان ما است كه در هر جاي اين گيتي زندگي مي‌كنند. او زبان عاشقانه‌ها و سرگذشت حال و گذشته گروه‌هاي سني و اجتماعي ما است. مثل اينكه همواره در زندگي ما حضور داشته و فراز و فرود روزگار ما را در زيباترين كلام و تركيب شاعرانه به نحوي بيان كرده كه مي‌تواند در سال‌ها و قرن‌هاي بسيار روان و جاري با نسل‌هاي آينده، پيوندي عارفانه پيدا كند.با او سال‌هايي و در كنار او لحظه‌هاي‌ بسياري به نغمه‌هاي نابي دست يافتيم.


 شعر و كلام او پيام عشق، پيام معرفت، پيامي از تجربه سال‌ها ارادت به انسان و انسانيت دارد. پاك و بي‌آلايش. ترانه‌هايش هم مانند اشعارش نمادي از دوستي و مهر به انسان و نيكي است. وقتي روي شعر «دلاويزترين» او كه سرشار از مهرباني و ازخودگذشتگي است نغمه‌هايي ساختم و او آن را وجوهي موسيقايي از بيان كلام والاي خود دانست و مهرش بيش از پيش مرا بر آن داشت تا آثار بسيار ديگري با هم و روي اشعار ديگرش بنويسم بخشي از زندگي من به معرفت او از عشق و دوستي پيوند زده شد. 
هنوز شيريني اين احساس در هنگام شنيدن اين ترانه‌ها در من زند‌ه‌تر و ماندگارتر مي‌شود. همه آثارش پاك‌ترين حضور يك مهر صادقانه را فرياد مي‌كند. بي‌ريا و بي‌تكلف. وقتي كه روي نغمه‌اي تصويري از يك پيوند را با همه پاكي و صفا كه در كلام كوتاه و گويايش موج مي‌زد برايم سرود؛ مرا به شگفتي واداشت. او با همان صداقت و نگاه مهربانش زندگي را اين گونه مي‌ديد و همين گونه هم روايت مي‌كرد: « ديدمت آهسته پرسيدمت  / خواندمت برره گل افشاندمت  / آمدي بر بام جان پر زدي / همچو نور بر ديده بنشاندمت /  بردمت تا كهكشان‌هاي عشق  / پركشان تا بي‌نشان‌هاي عشق».

 من همچنان كه قطعه را مي‌نواختم او در رويايي خدايي مي‌سرود و من احساس مي‌كردم كه او با ستارگان در گفت‌وگوست و به پاكي فرشتگان به هستي مي‌نگرد و مي‌دانم كه اكنون براي آنان نغمه‌هاي بهشتي‌اش را مي‌خواند و يادش و طنين كلامش و پيام مهرآميزش در گوش جان ما و نسل‌هاي بسيار، جاري و ماندگار مي‌ماند...

محمد سریر