به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۵

گفت‌وگو با یون فوسه، نمایش‌نامه‌نویس نروژی

 ایبسن نیستم، فقط برای عشق می‌نویسم
یون فوسه


این نوشته‌ها هستند که فوسه را به یکی از چهره‌ها و زبان‌های زیبا و مبتکر ادبیات نو نروژ و به طور کل ادبیات اسکاندیناوی و صحنه جهانی تبدیل کرده‌اند. 


«ایبسن جدید» در ٤٠ کشور دنیا از چین گرفته تا آمریکا با صفی از طرفدارانش روبه‌روست. 


آنا بندتینی . ترجمه: صنم نادری
یون فوسه از چیز‌هایی می‌نویسد که درونمان هستند اما نمی‌خواهیم آنها را ببینیم یا بشناسیم. منظورم نگرانی‌های درونی و زندگی‌هایمان هستند که کاملا محافظه‌کارانه شده‌اند. یون فوسه دقیقا اینها را برای روایت‌کردن انتخاب کرده است. او به سردی از اینها حرف می‌زند و داستان‌هایش اغلب پایان خوشی برای کسی ندارند. زبانی که فوسه برای تعریف‌کردن استفاده می‌کند، زبان دقیق و عریانی است. او یا از آدم‌های تنها حرف می‌زند یا از زوج‌های مشکل‌دار که معمولا آنها را در صحنه‌هایی سرد و اغلب ساحلی نشان می‌دهد. «سودا» و «بی‌خوابی» ازجمله رمان‌های یون فوسه هستند و «کسی خواهد آمد»، «زمستان» و «من باد هستم» از نوشته‌های تلخ او برای تئاتر. این نوشته‌ها هستند که فوسه را به یکی از چهره‌ها و زبان‌های زیبا و مبتکر ادبیات نو نروژ و به طور کل ادبیات اسکاندیناوی و صحنه جهانی تبدیل کرده‌اند. «ایبسن جدید» در ٤٠ کشور دنیا از چین گرفته تا آمریکا با صفی از طرفدارانش روبه‌روست. از مهم‌ترین آثار فوسه می‌توان به  Det er Ales «آن آلیس است» که یکی از آخرین آثارش به حساب می‌آید و «خواب پاییزی» که آن را در سال ۱۹۹۸ میلادی نوشته است اشاره کرد. فوسه در این دو متن شاخص، شاعرمسلک‌بودنش را به‌خوبی نشان داده است. «مرگ و حقیقت» و «حال و گذشته» تنها موارد زندگی هستند. متن اول درباره زنی است که ۲۳ سال بعد، در همان زن جوان به دنبال دلیلی برای ناپدیدشدن شوهرش می‌گردد؛ و متن دوم داستان زن و مردی است که در قبرستانی اسیر عواطفی می‌شوند که هرگز آنها را نه بیان کرده بودند و نه حتی انتقال‌شان داده بودند. «من همه کار می‌کنم تا از چیزهایی بنویسم که نمی‌شود آنها را گفت؛ درست همان‌طور که دریدا و ویتگنشتاین می‌گفتند». این را یون فوسه ۵۸ساله می‌گوید. چهره او همه مشخصات مردم شمال اروپا را در خود دارد و همین‌طور اندامش که مانند همه آدم‌های آن سرزمین درشت است. فوسه فارغ‌التحصیل ادبیات اقتباسی و فلسفه است (با متن‌های هیدگر و ویتگنشتاین) و در اسلو در ساختمان دورافتاده از ساختمان‌های اصلی شهر که البته از بناهای سلطنتی به حساب می‌آید و دولت آنها را فقط برای چهره‌های مطرح نروژ کنار گذاشته، زندگی می‌کند.

«آن آلیس است» مثل یک رمان متولد شد: ترجیح می‌دهید برای تئاتر بنویسید یا داستان‌نویسی کنید؟
قسمت سخت داستان‌نوشتن، شروع به نوشتن کردنش است. اغلب وقتی داستانی می‌نویسم، قبلا مثل آن را برای تئاتر نوشته‌ام. قبل از «آن آلیس است» داستان Aliss by the fire (آلیس با آتش) وجود داشته که ایده آن را از یکی از متن‌های تئاتری دیگرم گرفته بودم: از «یک روز تابستانی». برعکس این هم پیش می‌آید: «زمستان»، تقریبا داستان Bly og vatn (سرب و دریاچه) است. بعضی وقت‌ها کسی داستان‌ها را برای صحنه تطبیق می‌دهد و من هم می‌گذارم این کار را بکند تا بعد بتوانم بگویم که هیچ‌ وجه مشترکی با آن تغییرات و تطبیقات و برداشت‌ها ندارم. درست مثل اجراهایی که از «آن آلیس است» وجود دارند که با متنی که من نوشته‌ام، خیلی متفاوت‌اند.
چه در «آن آلیس است» و چه در «خواب پاییزی» زمان، هدف نیست و بیشتر یک مسئله روحی است...نظرتان دراین‌باره چیست؟
همان‌طور که آگوستین می‌گوید: «زمان چیست؟ اگر کسی از من سؤال نکند، می‌دانم چیست، اما اگر می‌خواهند برایشان توضیح دهم، دیگر نمی‌دانم چیست». در نوشته‌های گذشته و کنونی من همه‌چیز در یک لحظه حرکت می‌کنند، انگار به جاودانگی نزدیک‌تر باشند. لحظه حال زودتر از آنکه کسی بخواهد نگهش دارد، از دست می‌رود و این نمایانگر جاودانگی زمان است.
شخصیت‌های شما، شخصیت‌های «عادی» نیستند و بیشتر به دنبال دلیلی برای زندگی می‌گردند، دلیلش چیست؟
خیلی ساده است: عشق. شخصیت‌های شما اغلب اسم و هویت ندارند. درست است. از اسم استفاده نمی‌کنم یا همیشه از همان اسم‌های همیشگی استفاده می‌کنم. از نام فامیل که هرگز استفاده نمی‌کنم. به عقیده من اسم، نقش انسان را کم می‌کند، باعث می‌شود او از انسانیتش خالی شود و فقط به شکل یک بازیگر اجتماعی درآید. اسم‌ها، نوشته‌ها را هم به‌شدت رئالیستی می‌کنند. راه‌حل من برای این مشکل، استفاده‌نکردن از اسم است، خواه این اسامی عمومی باشند و خواه خاص و نادر. من همیشه از اسامی همیشگی خودم استفاده می‌کنم. برای مثال در «آن آلیس است» از آسله که یک اسم مردانه است و آلیس که اسمی زنانه است، استفاده کرده‌ام و در‌حال‌حاضر از همین اسامی در اثر جدیدم که در حال نوشتنش هستم هم استفاده می‌کنم.
داستان اثر جدیدتان درباره چیست؟
یک مسابقه. برای اولین‌بار است که یک رمان بلند می‌نویسم، یک Septology. سال گذشته‌ هزارو٥٠٠ صفحه نوشتم. جلد اول به دو قسمت تقسیم شده و در سال ۲۰۱۹ چاپ خواهد شد.
موضوعات همیشگی «خودتان» مطرح هستند؟ مثل درد، مرگ، تنهایی، قطع ارتباطات؟
برای نوشتن هرگز از موضوع شروع نمی‌کنم. آن چیزی که برای من بیشتر از همه جالب است، داشتن فرم است: «نوشتن» از همه‌چیز مهم‌تر است. بعد از آن هرکسی، می‌تواند هرچه دوست دارد، از نوشته‌هایم برداشت و استنباط کند. فکر کنم دلیل اصلی اینکه چرا نوشته‌های من در همه جای دنیا کار شده‌اند، همین باشد: چون می‌شود از آنها به‌راحتی استنباط‌های مختلفی کرد.
دریا، فلات و دریاچه‌ها اِلمان‌های مشترک بین نویسندگان نروژی هستند. برای شما نمایانگر چه چیزی هستند؟
دریاچه منظره و زبانی است که در آن بزرگ شده‌ام؛ در استراندبارم. دریاچه‌ها در نوشته‌های من همیشه وجود دارند. البته، هرگز از آنچه زندگی‌اش کرده‌ام نمی‌نویسم.
زبان شما، زبان محاوره‌ای نروژی نیست.
کوتاه بگویم: زبان نروژی «نو» بر پایه گویش‌ها بنا شده است. هیچ‌کس در زندگی عادی آن‌طور که من می‌نویسم حرف نمی‌زند، مگر اینکه در موقعیت‌های رسمی قرار بگیرد یا در کلیسا یا در تلویزیون. نوشته‌های من شکل هندسی منظمی دارند. ایبسن نو:
چه حسی به شما دست می‌دهد وقتی این تیتر را درباره شما استفاده می‌کنند؟
ایبسن یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان همیشه دنیاست، اما من نوشته‌هایش را دوست ندارم. نفرت در آنها موج می‌زند.
بکت، نویسنده دیگری است که شما را به او نزدیک می‌دانند.
در جوانی سمبل من بود. درست مثل پدری که می‌خواهید در برابرش قد علم کنید. خیلی می‌ترسیدم که مثل او بنویسم. یکی از اولین آثار من «کسی خواهد آمد» نقطه مقابل «در انتظار گودو» است. اما امروز بیشتر دوست دارم تأثیرات بکت در نوشته‌هایم، مخصوصا در آخرین کارهایم را ببینم و بشناسم.
می‌توانم چند سؤال خصوصی درباره زندگی شخصی شما بپرسم؟
شاید.
ازدواج کردید؟
بله.
فرزند یا فرزندانی دارید؟
بله.
از کی شروع به نوشتن کردید؟
از ١٢سالگی. دوران کودکی شادی داشتم. عاشق توپ بودم؛ اما در نوجوانی همه‌چیز تغییر کرد. احساس بیگانگی در خودم می‌کردم، البته غیر از مواقعی که می‌نوشتم. حتی همین حالا هم نوشتن برای من حکم پناهگاه را دارد.
یک‌ بار اعلام کردید که کاتولیک هستید. این درست است؟
در کلیسای لوتری به دنیا آمدم. در دوران جوانی تحت‌ تأثیرمارکس اعلام بی‌دینی کرده بودم. اما بعد‌ها مذهبی‌تر شدم_ شاید به دلیل حرفه نوشتن باشد. از یک جایی با خودم فکر کردم: این چیز‌هایی که درباره‌شان می‌نویسم از کجا می‌آیند؟ برای سال‌ها به ایده کویکرها نزدیک بودم. در سال‌های دهه ٨٠ با نوشته‌های مایستر اکهارت آشنا شدم و همه آثارش را خواندم و تا همین حالا هم به خواندنشان ادامه می‌دهم. در نهایت، شاید این پیچ‌وخم‌های زیاد زندگی بودند که من را به سمت کاتولیک‌شدن کشاندند. البته از یک جایی با خودم فکر کردم اگر اکهارت می‌تواند کاتولیک باشد، پس من هم می‌توانم باشم. ایمان مثل یک راز می‌ماند؛ و فکر می‌کنم سنت کاتولیک توانسته از این راز به‌خوبی نگهداری و محافظت کند؛ حداقل بیشتر از سنت پروتستان‌ها. البته من بیشتر ترجیح می‌دهم یک عارف مسیحی باشم.
این حقیقت دارد که از افسردگی رنج برده‌اید؟
نه به‌عنوان یک بیماری. البته این درست است که من کمابیش همیشه افسرده بوده‌ام. نوشتن بهترین روش برای مقابله‌کردن با این خلق‌وخوی روحی است. کسی می‌گفت نمی‌شود شعر گفت یا نقاشی کرد؛ اگر روشی برای فرار از این جهنم وجود نداشته باشد، من فکر می‌کنم تا حد زیادی حق دارد.
شرق