حکایت دلاکی که پیامبر شد- نوشته لولو
شیخ عبدالکریم وقتی که تازه از راه رسیده بود، در خدمت امام که معرف حضورتان هست، به خدمت مشغول شد. از دلاکی و ختنه شروع کرد.
چون خوب ختنه میکرد مورد توجه امام قرار گرفت و در کار اسلام پراکنی وردست او شد.
اول مشتری ختنۀ او مرحوم پوپر بود. در دوره ای که مارکسیستها زیادی شلتاق میکردند و اسلامی ها درمانده بودند جواب این وروجکها را چه بدهند و هنوز روی دور نیافتاده بودند که بدهند اینها را هزار هزار خلاص کنند و مرده شان را هم ببرند سر به نیست کنند، بالاخره باید با آنها بحث و جدل میکردند و حرفی روی حرفشان میگفتند.
از آنجا که اینها دین و ایمان درست و حسابی نداشتند، باید حرف از جایی جور میشد که امروزی باشد و کجا بهتر از سلف سرویس لیبرالیسم.
لیبرالها را که با کمک همینها از دایره بیرون انداخته بودند، مالشان بیصاحب بود و کسی نمانده بود بیاید ادعا کند که چرا اموال ما را خرج خودتان میکنید. البته اگر هم میگفتند، جواب میگرفتند که مصادرۀ انقلابی شده، بقیه اش را هم بده بیاد. این شد مایۀ دشت شیخ عبدالکریم که شروع به استدلال کرد، با حرف همسایه.
لیبرالها را که با کمک همینها از دایره بیرون انداخته بودند، مالشان بیصاحب بود و کسی نمانده بود بیاید ادعا کند که چرا اموال ما را خرج خودتان میکنید. البته اگر هم میگفتند، جواب میگرفتند که مصادرۀ انقلابی شده، بقیه اش را هم بده بیاد. این شد مایۀ دشت شیخ عبدالکریم که شروع به استدلال کرد، با حرف همسایه.
چون ختنۀ پوپر موفقیت آمیز بود، امام شیخ عبدالکریم را خواست و گفت تو که تیغت تیز است و دستت روان شده، فکری هم به حال دانشگاه ها بکن. گفت دست تنها نمیشود چون کار سنگین است. امام هم گفت چند نفر بشوید و قال قضیه را بکنید که کندند.
این برنامۀ ختنۀ دستجمعی از صدر اسلام بیسابقه بود و سرمایۀ شیخ عبدالکریم را کلی بالا برد، بخصوص که به این ترتیب دانشگاه ها خالی شد و خود این هم برای شیخ که دنبال اطاق خالی میگشت، نعمتی بود.
جل و پلاسش را همانجا پهن کرد و دکانش را رونق داد.
وقتی پای شیخ به دانشگاه باز شد، دیگر دید که دلاکی و ختنه کردن برایش کم است و باید مدرن شود و عنوانی دست و پا کند در خور موقعیت. برای همین بود که رفت دنبال مکانیکی و نظریۀ شل کن سفت کن شریعت را اختراع کرد که هر کس کارش با شریعت به اشکال خورد به او مراجعه کند و اوستای مکانیک هم به فراخور حال بگوید شریعتت شل شده یا سفت شده، خودم آچارکشی میکنم، کارت را راه میاندازم. این هم باعث شد هزاران دانشجو که مانده بودند در دانشگاه با شیخ عبدالکریم و رفقایش، پای منبر او جمع شوند تا با رموز آچارکشی شریعت آشنا شوند، البته با آچار فرانسه که مدرن باشد. البته از همان موقع صدای برخی از علمای اعلام درآمد که این یعنی چه، آچارکشی از صدر اسلام در انحصار ما بوده، این چرا در کار ما فضولی میکند. ولی دیگر دیر بود چون شیخ مریدان خودش را داشت و اگر کار به دعوا و چماق کشی میرسید، در نمیماند.
به هر صورت شیخ که دید با این روحانیت آبش توی یک جو نمیرود، دائم در فکر بود که چه بکند که از شر
اینها خلاص شود تا بتواند دکان دونبش لیبرال اسلامی خود را که با این همه خون دل راه انداخته بود، وسعت بدهد. زد و این وسط حاج آقا روح الله مرد و دست کم شد. وقت وقت بود: باید یک طوری از شر روحانیت خلاص میشد. البته چطور در جمهوری اسلامی که روحانیت همه کاره است میتوان اینهمه ریش را تراشید، داستان دیگری است، ولی به هر حال دلاکی است و تیغ، حال چه ختنه باشد چه ریش تراشی. دنبال کار بود و دائم در فکر. اینجا بود که شریعتی از آن دنیا به داد شیخ رسید و حکایت اسلام منهای روحانیتش چارۀ کار شد.
البته خود شریعتی که زود مرده بود نتوانسته بود که این کار را به انجام برساند و طرح زمین مانده بود. شیخ آمد و گفت من ورش میدارم، از لیبرالیسم که سنگینتر نیست که! و رفت زیر کار. دوستان به او هشدار دادن که یکتنه نمیشود روحانیت شد و ممکن است نافت بیافتد، ولی شیخ گفت دست تنها نیستم، کار که سر گرفت مثل فرنگی ها فرانچایز میدهم همه جا شعبه میزنم، عینهو مرغ کنتاکی.
وقتی دید مریدها همینطور سرشان را پایین انداخته اند و هر جا برود دنبالش میایند، پیش خود گفت من هم عقدۀ خود کوچک بینی دارم، واقعاً روحانیت چه چیز است؟
سر و ته روحانیت و ملحقاتش وصل است به امام زمان، باید از آنجا اهرمش کرد که از جا بلند شود. بقیه گفتند مگر ایمیلش را داری که میخواهد پایش را وسط بکشی؟ گفت کور خوانده اید، ایمیل و اینها چیست؟
اول میگویم که امام زمانی در کار نیست، بعد که مسلمین و مسلمات سرگردان و ویلان شدند، میگذارم مدتی حسابی خیس بخورند، بعد هم میگویم چرا ماتم گرفته اید؟ اگر امام نیست، خودم هستم از امام بهتر. البته باز هم سر و صدای یک عده درآمد که اینطوری نمیشود حق مردم را خورد، ولی تعداد مرید نادان حسابی بالا گرفته بود و صدایی به جایی نرسید، اگر هم رسید گفتند این همان نهضت است که ادامه دارد و اگر قرار است مهدی بیاید همینطوری میاید، یعنی خودش نمیاید، ما خودمان میاوریمش.
بخصوص که این وسط شیخ هم رفته بود ینگه دنیا مجاور شده بود و از آنجا فیض میرساند. خوب اینهم یک جور غیبت بود دیگر، ظهورش هم با طیاره انجام میشد، مثل خود حاج روح الله. به هر صورت گفت تا آنجا هستم، خیالم از دشمنان راحت است، چون آن ولایت هم آنقدر امام و پیغمبر و کاهن و همه چیز دارد که این یکی تویشان گم هستم و به هر صورت کسی کاریم ندارد.
اخیراً خبر رسید که شیخ که از اینهمه آزادی به وجد آمده، به مرور فهمیده که چرا به آمریکا میگویند سرزمین فرصتها و ناگهان حالیش شده که تا به حال از این فرصتها درست استفاده نکرده است.
به خود گفته ای دل غافل، ما را ببین که با اینهمه پز فرنگ شناسی، تازه فهمیده ایم چه کارها اینجا میشود کرد و استفاده نکرده ایم. این بود که گفت خوب، از روحانیت که رسیدیم به امام زمان، ولی خود امام زمان هم که دمش به دم پیغمبر بسته است. پس چرا کار را نیمه تمام بگذارم؟ یکراست پیغمبر میشوم و خلاص. به روحانیت ایراد گرفته بود که چرا کارش درست نیست، امام زمان هم که غایب بود و هر که غایب باشد گله اش قبول نیست.
فکر کرد سر پیغمبر چه بامبولی در بیاورم؟ نشست و خوب فکرهایش را کرد و به این نتیجه رسید که این حرفها که ملاحده و کفار میزنند که قرآن چرت و پرت است، خیلی هم بیراه نیست ها، از همینجا شروع کنیم ببینیم که به کجا میرسیم. میگویم این حرفها را به خدا نسبت بدهند، بیجاست،
حتماً خود پیغمبر سر همشان کرده. همین عربها مینشسته اند در آن دوره تا بوق سگ هی چرت و پرت میگفته اند و تخمه میشکسته اند و هله هوله میخورده اند، بعد هم همینطوری یک غلط میزده اند کپه شان را میگذاشته اند تا صبح. با شکم پر و گرمای هوای عربستان هم آدم خواب آرام ندارد، همه چیزی به ذهنش میگذرد که کمترینش همین قصه های غول و اجنه است.
این بابا هم نشسته اینها را گفته ، یک مشت بیکار هم یادداشت کرده اند، خیال کرده اند آمده اند سر کلاس من، گیریم یک عده جمع شده اند و باور هم کرده اند، اینها که دلیل نشد. من که درس خوانده ام و فرنگ رفته ام که نباید زیر بار این حرفها بروم. اول مینشینم به سبک معمول زیرآب طرف را میزنم که حرفهایش اسطقس محکم ندارد، بعد که کار راه افتاد میگویم من خودم با خدا تماس گرفتم، قدری صحبت کردیم و مسئله را درست سنجیدیم، به این نتیجه رسیدیم که باید این داستان را به روزش کرد که حالت علمی و مدرن هم دارد. بالاخره اگر قرار است دین با زمانه منطبق بشود، با این مصالح نمیتوان کار کرد، باید خراب کرد و از نو ساخت، با مصالح امروزی که مشتری جلب شود، وگرنه اینها فقط برای تماشا خوب است نه استفاده. رفت و اینها را به خدا گفت، خدا هم قدری بالا و پایین کرد و گفت برو دارمت.
داستان شیخ تا به اینجا رسیده. ولی شایعاتی هست که در دستگاه عرش دنبال دانشجو میگردد که جمع کند پای وعظش و کم کم آنجا هم صاحب مرید بشود. حال برنامه اش چیست، روشن نیست، خودش که نقداً چیزی بروز نمیدهد، ولی آنهایی که خط کارش را از اول تعقیب کرده اند میگویند خیال هایی دارد. تا اینجا که آمده، تا آخر کار یک پله بیشتر نیست که آنهم با همت و رو و مرید کافی طی کردنی است.
به هر حال اگر شب خوابیدید و صبح بیدار شدید و دیدی که شیخ ادعای خدایی هم کرده خیلی جا نخورید، تا به حال به اینها که گفته عادت کرده اید، به آنهم عادت خواهد کرد و قل خواهید خورد در صراط مستقیم. اگر راه را درست پیدا نکردید، انتشارات صراط زیر بغلتان را خواهد گرفت که گم نشوید.
لولو خورخوره اين مقاله را براي ايران ليبرال نوشته و اگر كسي بدون مأخذ نقلش كند او را خواهد خورد
یکشنبه- 7 شهريور 1395
برگرفته از ایران لیبرال