به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۵

شاه واقعی‌ و شاه تخيلی‌: نقدی بر کتاب عباس ميلانی، محمد سهيمی



...جاعلان تاريخ، بخصوص آنهأيی که گربه مرتضی علی‌ از آنها درس معلق زدن ياد می‌گيرد، همان کسانيکه نامه فدايت شوم هم به شاه و هم به آيت‌الله خمينی نوشتند، و بعد از آن اول طرفدار آقای اکبر هاشمی‌ رفسنجانی‌ بودند، بعد طرفدار سر سخت آقای محمد خاتمی، بعد طرفدار حمله دولت آقای جرج بوش به عراق – بطوری که در شب ۱۹ مارس ۲۰۰۳، روز آغاز هجوم به عراق، فرياد خوشحالی در تلويزيون ايرانی‌ در لوس آنجلس سر دادند که “عراق آزاد شد

و اميدواريم روز آزادی ايران – البته توسط تانک‌ها و هواپيما‌های آمريکا – هم فرا رسد،” 

و افتخارشان روابط خوب با شاهزاده‌های فاسد عربستان صعودی است که در حال حاضر بزرگترين دشمن ايران و ايرانيان هستند، از بقيه دعوت ميکنند که “خجالت نکشند” از اينکه با انقلاب همراه بودند.

برخی‌ از ما ايرانيان به جعل تاريخ مشغولند. تصاوير دروغين ساختن از رهبران گذشته و کارنامه آنها، از رضاشاه و محمدرضا شاه گرفته، تا زنده ياد دکتر محمد مصدق و رهبران جمهوری اسلامی بخشی از جعل تاريخ است.
 اگر پژوهشگرانی مانند دکتر ميلانی، که هم همه گونه امکانات در اختيار دارند و هم توانائی پژوهش واقعی‌ را، تصاوير غيرواقعی‌ از شخصيت‌های تاريخی معاصر ايران ترسيم کنند، که ديگر اميدی به هموطنانی که نه‌ فرصت پژوهش دارند، نه‌ امکانات لازمه آن و نه‌ احياناً توانايی آن را، نيست


مقدمه

بعد از گذشت سی‌ و پنج سال از انقلاب ايران بحث در باره علل انقلاب، مشروعيت و پايه مردمی آن، نقش خاندان پهلوی در تولد و پيروزی انقلاب، دستاورد‌های خاندان پهلوی برای آبادانی ايران، و اينکه آيا انقلاب ايران اجتناب پذير بود و يا خير همچنان ادامه دارد، و البته تنوع عقايد راجع به اين سوالات زياد است. سلطنت طلبان ايرانی‌ همچنان در رويای بازگشت سلطنت به ايران هستند، و در اينراه از گفتن هيچ گونه دروغی يا اغراقی، و اعتقاد به هرگونه تئوری توطئه – از قبيل تئوری دايی جان ناپلئونی “کار کار جيمی کارتر بود” – ابائی ندارند. از آنها انتظاری غير از اينهم نمی‌رود. بخشی از استالينيست‌ها و مائويئست ‌های سابق که جيغ بنفش “ضدّ امپرياليست” بودن آنها آوازه فلک بود، ولی‌ حالا بريده‌ا‌ند، از گذشته خود پشيمان هستند و برای جبران “اشتباهات” خود به جعل تاريخ پرداخته اند و چنان راجع به رژيم پهلوی می‌نويسند که گويی ايران آن دوره بهشت برين بود.

قبل از ادامه اين مقاله اجازه دهيد نگارنده موضع خود را راجع به انقلاب ايران به روشنی بيان کند. اين هم “خوراک” برای “مظنونان هميشگی‌” برای فحاشی به امثال نگارنده فراهم می‌کند – که بخاطر آن بايد سپاسگزار نگارنده باشند – و هم بخشی از انگيزه نگارنده را برای نوشتن مقاله حاضر آشکار می‌کند. نگارنده نه‌ تنها از انقلاب ايران به عنوان يک دانشجوی دانشگاه در آن زمان حمايت کرد، بلکه به هيچ عنوان از کرده خود پشيمان نيست. از نظر نگارنده مهمترين وظيفه يک نظام سياسی سازماندهی يک جامعه و فراهم کردن شرايطی است که در تحت آن جامعه قادر باشد بطور عادلانه پيشرفت کند. پيشرفت عادلانه فقط در يک نظام دمکراتيک ميسر است. دقيقا به همين دليل است که رژيم پهلوی قابل قبول نبود، و نظام ولايت فقيه قابل قبول نيست.
خاندان پهلوی با کودتای تحت حمايت دولت فخيمه انگليس به قدرت رسيد، و دستاورد‌های انقلاب با شکوه مشروطيت را فقط ۱۴ سال پس از آن به سرعت برباد داد. دوران حاکميت رضا خان سردار سپاه، عليرغم خدمات چند او به ايران، از سياهترين دوران سياسی ايران بود. از “اقتدار” ايشان همان بس که به محض اينکه ايشان روی مبارک خودرا برای انگليس زياد کردند و به آلمان نازی تمايل پيدا کردند، ايشان را به تبعيد فرستادند. رژيم فرزند ايشان، محمد رضا شاه، هم حتی اگر دارای مشروعيت قبل از کودتای خائنانه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود، با کودتا به رهبری سازمان سيا، و همکاری ‌ام ای۶ انگليس و وطن فروشان داخلی‌ آنرا از دست داد. از نظر نگارنده اين چنين خاندانی که کوچکترين مشروعيت سياسی و ملی‌ نداشت و يکسره وابسته به قدرت‌های خارج بود، بايد سرنگون ميشد، که شد.
منتها، جاعلان تاريخ، بخصوص انهأيکه گربه مرتضی علی‌ از آنها درس معلق زدن ياد می‌گيرد، همان کسانيکه نامه فدايت شوم هم به شاه و هم به آيت‌الله خمينی نوشتند، و بعد از آن اول طرفدار آقای اکبر هاشمی‌ رفسنجانی‌ بودند، بعد طرفدار سر سخت آقای محمد خاتمی، بعد طرفدار حمله دولت آقای جرج بوش به عراق – بطوری که در شب ۱۹ مارس ۲۰۰۳، روز آغاز هجوم به عراق، فرياد خوشحالی در تلويزيون ايرانی‌ در لوس آنجلس سر دادند که “عراق آزاد شد و اميدواريم روز آزادی ايران – البته توسط تانک‌ها و هواپيما‌های آمريکا – هم فرا رسد،” و افتخارشان روابط خوب با شاهزاده‌های فاسد عربستان صعودی است که در حال حاضر بزرگترين دشمن ايران و ايرانيان هستند، از بقيه دعوت ميکنند که “خجالت نکشند” از اينکه با انقلاب همراه بودند.
اين جماعت هنوز ساده‌ترين حقيقت راجع به انقلابات را – آنهم انقلابی مثل انقلاب ايران که متجاوز از ۹۰ در صد مردم از آن حمايت ميکردند و در غرب بعنوان “آخرين انقلاب بزرگ قرن بيستم” شناخته ميشود – نميدانند: مردمی بودن و مشروعيت يک انقلاب را شکست و يا انحراف از اهداف اصيل آن بعد از پيروزی زير سوال قرار نمی‌دهند، چرا که اگر اينچنين بود، ما بايد هر روز به انقلاب مشروطيت و نهضت ملی‌ شدن صنعت نفت، و همچنين وقايعی نظير قيام دانشجويی ۱۳۷۸ و جنبش سبز لعنت فرستاده و دشنام دهيم، چراکه همگی‌ آنها نيز “شکست” خوردند. اصولاً همانطور که زنده ياد مهندس مهدی بازرگان در آن سخن معروف خود گفت، رهبر انقلاب “خود اعليحضرت” بودند چون اگر ايشان تمامی نيروهای سياسی سکولار چپ، ملی‌ گرايان، و نهضت آزادی را سر کوب نميکرد، نه‌ احتياجی به انقلاب بود، و نه‌ اگر انقلاب ميشد آنچنان ميشد که شد.
يکی‌ از شخصيت‌های ايرانی‌ که در سال‌های اخير سخت مشغول پژوهش در باره تاريخ معاصر ايران بوده است دکتر عباس ملک زاده ميلانی است. از نظر نگارنده دکتر ميلانی، بر خلاف اکثريت عظيم “صاحب نظران” ايرانی‌، يک پژوهشگر خوب ميباشد که برای نوشتن، بعنوان مثال يک کتاب، سعی‌ می‌کند تا در حد امکان مدارک و اسناد گوناگون را مطالعه کند. کتاب‌های ايشان، از جمله کتاب “شاه” که در اين مقاله مورد بحث قرار می‌گيرد، هميشه برای نگارنده آموزنده هستند. ايشان در بحث‌های تلويزيون هميشه لحنی بسيار مودبانه و آرام دارند، و با شخصيتی که بحث ميکنند هميشه با احترام رفتار ميکنند. از اين ديدگاه کارهای تحقيقاتی‌ ايشان و سلوک ايشان مورد تحسين و احترام نگارنده است.
منتها، همانطور که نگارنده در اين مقاله مورد بحث قرار ميدهد، به نظر می‌رسد دکتر ميلانی پژوهش خودرا در راستای اهداف مشخصی انجام ميدهد، و آن تطهير خاندان پهلوی، رفع اتهام از مداخلات آمريکا در ايران قبل از انقلاب، سايه شک انداختن بر ماهيت ملی‌ و دمکراتيک دولت زنده ياد دکتر محمد مصدق، و ماهيت آمريکايی-انگليسی کودتای ۱۳۳۲ ميباشند. انتقاد اصلی‌ نگارنده در اين مقاله همين نکات است.
بعنوان مثال، کتاب دو جلدی ايشان، ايرانيان نامدار، را در نظر بگيريد. آنطور که دکتر ميلانی بارها توضيح داده‌اند، هدف کتاب توصيف زندگی‌ ۱۵۰ ايرانی‌ معاصر است که در ساختن ايران بين سال‌های ۱۹۴۱ و ۱۹۷۹، چه از لحاظ فرهنگی‌، يا اقتصادی، و يا سياسی نقش مهمی‌ را بازی کردند. البته اگر اينکار به درستی‌ انجام شود، هدفی‌ متعالی و خدمتی بزرگ به کشور است. ولی‌ نگاهی‌ به اين دو جلد کتاب بخوبی نشان ميدهد که هدف انی‌ نيست که از عنوان کتاب بر ميايد، بلکه هدف حمله به مخالفين شاه و ستايش از حاميان و موافقين آن مرحوم است. به عنوان مثال، پرويز ثابتی جنايتکار چه نقشی‌ در ساختن ايران داشت؟ مرحوم پرويز نيکخواه، همرزم دکتر ميلانی که مثل خود ايشان در خارج از ايران مائويئست و عضو سازمان انقلابی حزب توده، سازمان دانشجويی طرفدار چين، بود، ولی‌ با بازگشت به ايران و زندانی شدن از گذشته خود پشيمان شد و بخدمت دستگاه تبليغات رژيم شاه درامد، چه نقشی‌ در ساختن ايران آن زمان داشت؟ مرحوم مظفر بقايی‌، که پشت به نهضت ملی‌ ايران کرد و نوچه ايشان، يعنی‌ دکتر حسن آيت، نقش مهمی‌ در وارد کردن ولايت فقيه در قانون اساسی‌ جمهوری اسلامی داشت، چه کار مهمی‌ برای ساختن ايران کرد؟ در عوض، زمانی‌ که، بعنوان مثال راجع به زنده يادان حميد اشرف، دکتر علی‌ شريعتی‌، خسرو روزبه و امثال اينها بحث ميشود، کتاب دکتر ميلانی مستقيم و يا غير مستقيم بر هر چه که آنها انجام داده بودند سايه شک مياندازد، که در نتيجه سوال اين خواهد بود که اگر اينطور است، چرا اينها متعلق به گروهی هستند که ايران را “ساختند”؟
هدف مقاله کنونی نقد گوشه هايی از کتاب دکتر ميلانی، “شاه”، می‌باشد. اگر نگارنده بخواهد به تک تک ادعا‌های دکتر ميلانی در اين کتاب پاسخ دهد، ميبايست يک مثنوی هفتاد من بنويسد. به عنوان مثال، کتاب از پرويز ثابتی مستقيم و غير مستقيم ستايش می‌کند. کتاب از شاه يک شخصيت مظلوم به خواننده عرضه می‌کند که با آنچه عملکرد ايشان، و يا گفته‌های نزديکترين ياران ايشان، مثل آنچه که مرحوم اسدلله علم در خاطرات خود نوشته‌اند، به کلی‌ تفاوت دارد. نگاه ضدّ چپ دکتر ميلانی، که يک مشخّصه تمامی چپ‌های سابق است در سرتاسر کتاب موج ميزند
مقاله کنونی اولين نقد بر اين کتاب نيست. زمانی‌ که متن انگليسی کتاب “شاه” منتشر شد، دکتر فخرالدين عظيمی آن را به نقد کشيد. تصور اين بود که در متن فارسی که دکتر ميلانی بعدها انتشار داد، بسياری از خطاها و نگاه های ايدئولوژيک اصلاح شوند. اما چنين نشد و در “پيگفتار روايت فارسی” (صفحه ۵۴۹) دکتر ميلانی خود را “راوی وفادار حقيقت” و ناقدانش را “مناديان ايدئولوژی” خواند که “روايت و راوی را مورد حمله و دشنام و اتهام” قرار ميدهند. پس از چندی شاهد نقد آقای آرش اسدی تحت عنوان “شاه در تاريکخانه ايدئولوژی” بوديم ، نقدی از موضع چپ که به مذاق به شدت چپ ستيز کنونی دکتر ميلانی سازگار نيست. نگارنده هم متن انگليسی و هم فارسی کتاب را خوانده است و بر اين عقيده است که همچنان می توان “شاه” دکتر ميلانی را از زوايای ديگری به نقد گرفت.
قبل از آغاز نقد لازم به ذکر است که نوشتن اين نقد، و نظام ولايت فقيه قابل قبول نيست که احتياج بکار بسيار زياد نيز داشت، دارای “ريسک” است، از اين جهت که هم شاه اللهی‌های گرامی‌ و هم ديگران که چشم ديدن مقالات امثال نگارنده را ندارند، مطابق معمول وارد گود شده و تمامی ناسزا هايی را که در چنته دارند نثار نگارنده خواهند کرد. در عين حال، در گذشته پاسخ دکتر ميلانی به منتقدين کار‌های پژوهشی و همينطور بسياری از مقالات ايشان مملو از کلمات “استالينيست،” “ايدئولوگ،” و “تئوری توطئه” و نسبت دادن آنها به منتقدين خود بوده است. بعنوان مثال، به اينجا بنگريد تا ببينيد که دکتر ميلانی چطور با آقای دکتر ناصر زرافشان، يکی‌ از منتقدين مواجه شد. نگارنده در همين آغاز اعلام می‌کند که او در گذشته نه‌ کمونيست، نه‌ استالينيست، نه‌ مائويئست، و نه‌ ايدئولوگ مکتبی‌ بوده، و بعنوان يک پژوهشگر علمی‌ به تئوری توطئه نيز اعتقادی ندارد.


شاه مبادی آداب

دکتر ميلانی ادعا می‌کند که شاه مبادی آداب و مرغ دل بود، ولی‌ آنچه که ايشان در کتاب خود نوشته‌اند و آنچه که ديگران در باره شاه گفته‌اند با اين ادعا در تناقض است. به چند نمونه از مبادی آداب بودن شاه دکتر ميلانی نگاه کنيد تا دريابيد که شاه تخيلی ايشان با شاه واقعی‌ فاصله بسيار داشت (صفحه ۲۳۸):

“در عراق هنگام گفتگو با خبرنگاران شاه مصدق را “انسانی شيطان صفت” خواند”.
تاکيد با حروف سياه در همه جا از آن نگارنده است. به شاه خبر می دهند که ژورژ پمپيدو، رئيس جمهور وقت فرانسه، در جشن های ۲۵۰۰ ساله شرکت نمی کند. شاه در اعتراض می گويد ( صفحه ۴۰۷): “مگر مرتيکه فکر می کند چه کاره است؟” دکتر ميلانی در جای ديگر می‌نويسند (صفحه ۴۳۲):
“شاه به ويژه، کل مملکت را ملک خود می دانست. در سی ام سپتامبر ۱۹۷۵ (۸ مهر۱۳۵۴)، جان اوکز، خبرنگار نيويورک تايمز، پس از سفری به ايران، نوشت که “در هيچ کشور ديگر دنيا اين قول لويی چهاردهم که می گفت “دولت منم” به اندازه ايران امروز صدق نمی کند” روز بعد وقتی شاه مقاله را خواند سخت برآشفت. به علم گفت، ” پدرسگ نوشته من لويی چهاردهم هستم در صورتی که او مغز ارتجاع و من ليدر انقلابم”.
و يا در جای ديگر ( صفحه ۴۸۳) شاه درباره هنری پرخت ]پرکت[ ، مسئول دفتر ايران در وزارت امورخارجه آمريکا (در زمان پرزيدنت جيمی کارتر)، می گفت: “اين مادرسگ از هواداران ] جرج [ مک گاورنه‌”- کانديدای ناکام حزب دمکرات آمريکا برای رياست جمهوری در سال ۱۹۷۲ “.
وقتی شاه پس از خروج از ايران در يکی از بيمارستان های نيويورک بستری بود، آنتونی پارسنز که در دوران انقلاب سفير انگليس در ايران بود، نماينده کشورش در سازمان ملل شده بود. او طی يک سخنرانی به شدت از شاه انتقاد کرد. شاه با ديدن اين سخنرانی به اردشير زاهدی گفت (صفحه ۵۳۰): ” ببين مادر قحبه چه می گويد”.
اين موارد ادب شاه با شخصيت های سياسی جهانی را نشان می دهد. ادب او نسبت به زيردستانش، که به قول دکتر ميلانی کل مملکت را ملک خود می دانست، چگونه بود؟ پرويز ثابتی، که در کتاب دکتر ميلانی به يک کارشناس منتقد و دلسوز ايران تبديل شده است، می‌نويسد (پرويز ثابتی، در دامگه حادثه، شرکت کتاب، صفحه ۳۷۳):
“شاه مصاحبه ای کرده و گفته بود اگر در شاخ آفريقا، بين سومالی و سودان، جنگی در بگيرد، ما بی طرف نمی مانيم! ما هم گزارشی درست کرديم که در محافل سياسی تهران، فرمايش اعليحضرت را نقد می کنند که: “ما در شاخ آفريقا چه منافعی داريم که اگر جنگی بشود، ايران دخالت می کند”. نصيری آمد و گفت که :”اعليحضرت خيلی عصبانی شده و گفته است: بگوئيد اين آدم ها، چه غلط هايی می کنند و اين غلط ها به آنها نيامده!…” و به ثابتی چه مربوط است؟ اين حرف ها چيست می نويسد؟” نصيری هم در پاسخ شاه گفته بود که: قربان! اين گزارش برگرفته از سخنان محافل سياسی تهران است و شاه هم پاسخ داده بود:”محافل سياسی تهران، چه گهی هستند!؟”
مرحوم علم در خاطرات خود می‌نويسد که روزی به شاه گفتند که شخصی‌ که به سمت سفير ايران در يک کشوری پيشنهاد شده بود، حاضر نيست بدان کشور برود، و شاه در پاسخ گفت، “يک مادر قحبه ديگر را بفرستيد.”
ادب شاه از يک سو، و نگاه شاه به شخصيت های سياسی رژيمش به عنوان گه از سوی ديگر، تجدد ادعا‌يی‌ دکتر ميلانی برای شاه را “اثبات” می‌کند.


زنبارگی شاه

ادعای ديگر دکتر ميلانی در باره مظلوم بودن شاه است، و اينکه ايشان “شخصيتی خجالتی” بودند (به عنوان نمونه در صفحه ۵۳۳). زن بارگی شاه و نگاه او به زنان چگونه با مبادی آداب و خجالتی بودن سازگار است؟ وفای به عهد چه می شود؟ زنان در نزد او چه منزلتی داشتند؟ شاه به شدت خجالتی، در زنبارگی به طور مطلق غير خجالتی بودن خود را آشکار می کند. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۷۰):

“وليعهد از علائق زنبارگی پيش از عروسی اش هم دست نکشيده بود و فوزيه پس از چندی دائم اخبار اين هوسبازی های وليعهد را می شنيد”.
و يا در جای ديگر ( صفحه ۸۶)، “رابطه وليعهد با همسرش فوزيه هم به چند دليل در آستانه فروپاشی بود. از يک طرف شايعات مربوط به روابط وليعهد با دختران مختلف نقل محافل پر قدرت تهران بود. گاه حتی ديده می شد که شاه همراه يکی از دختران در يکی از اتومبيل های شکاری گرانقيمتش در خيابان های شهر جولان می دهد. شايع بود که عاشق دختری به نام فيروزه شده است”.
همچنين (صفحه ۱۶۲)، “سفارت انگليس در قاهره در گزارشی خبرداد که علت قهر فوزيه “فقط ملکه مادر نيست بلکه زن ايرانی ديگری هم هست” که شاه با او روابطی عاشقانه برقرار کرده. تهران و به ويژه محافل اطراف دربار در آن روزها کانون شايعات گوناگونی در مورد اين “روابط” بودند. نام زن های مختلفی در مقاطع مختلف به عنوان واپسين معشوقه شاه بر سر زبان ها می افتاد. گاه هم شاه خود به اين شايعات دامن می زد و با يکی از اين زنان، در يکی از ماشين های گران قيمت سرباز خود در خيابان های تهران ظاهر می شد. شايد پرآوازه ترين معشوق شاه در اين دوران همان پروين غفاری بود. او در سال های بعد از انقلاب “خاطراتی” سخت بی پرده و بی پروا چاپ کرد”.
و بخصوص (صفحات ۳۹۴ و ۳۹۵):
“در ۱۲ ژوئن ۱۹۷۳ (۲۲ خرداد۱۳۵۲) علم به شاه خبر داد که “اين روزها شايعه کرده اند که اعلحضرت همايونی زن گرفته ايد! بعد هم برنامه های تبليغاتی پشت پرده طوری است که شاه مقتدر را مسخره می کنند”. اين گزارش علم پس از خبری است که دو هفته قبل به شاه داده بود. “عرض کردم يک دختری به نام گ…شايعات عجيبی در شهر می دهد که شاهنشاه عاشق دلباخته او هستيد.” علم بلافاصله می افزايد که البته “شاهنشاه که به کسی عاشق نمی شويد!”. پاسخ شاه به اين هشدار علم به اندازه لحن کلی علم در اين ماجرا شگفت انگيز است. شاه می گويد، “اين پدر سوخته را يک وقتی ديده ام و من هم اين مسائل و حرف ها را شنيده ام…او را احضار کن و بگو اگر از اين پدر سوختگی ها بکنی حبس خواهی شد.” شاه در عين حال نگران بود که اين حرف ها “حتی به گوش نزديکان علياحضرت شهبانو هم رسيده”…کار شايعات مربوط به دختر خانمی به نام گ…به جايی رسيد که مادر ملکه هم وارد کارزار شد. به علم گفته بود، “دختر من خوشبختانه به تجمل عادت نکرده (يعنی می تواند طلاق بگيرد)، گو اينکه اين را بر زبان نياوردند…[شاه] فرمودند زکی . و بعد مفصل صحبت کرديم که چه بايد بشود. قرار شد برای اين دختر پدر سوخته شوهری پيدا کنيم. به گفته علم هر گاه اوقات شاه از اين يا ديگر ماجراها تلخ می شد، ” نامه ای از يکی از اين “دختر[های] خوب” را به شاه می داد و خواندنش فراغتی فراهم می کرد”.
نگاه شاه خجالتی و وزير دربارش به خانم ها بخوبی شخصيت واقعی‌ شاه و شخصيت دروغين شاه دکتر ميلانی را آشکار می‌کند. دکتر ميلانی می‌نويسد (صفحات ۳۹۴ تا ۳۹۶):
“شاه در آن سال ها- و ديگر ادوار زندگی اش- به راستی با شماری شگفت از زنان و دختران مختلف رابطه داشت. علم در يادداشت هايش از واژه های گونه گونی برای اشاره به اين مراودات استفاده می کند. گاه “مهمان” اند و گاه “جنس” داخلی و خارجی. شاه هم خود در توجيه اين “مهمان بازی ها” می گويد،”من که به کسی دل نمی بندم، اما اگر در هفته يکی دوبار انسان تفريح نکند نمی تواند بار گرانی اين چنين به دوش بکشد. به خصوص که در خانواده جز غرولند چيز ديگری نيست. عرض کردم کاملاً حق به شاهنشاه می دهم، متأسفانه خانم های ما متوجه اين امور نيستند.” البته تعداد کسانی که در آن روزها مايل بودند “مهمانان” مناسب برای “تفريح” شاه سراغ کنند چنان زياد شد که شاه به علم دستور داد که صرفاً چند نفر معتمد از آن پس حق مشارکت در اين کار را خواهند داشت. به علاوه يکی از دوستان علم منزلی در نزديکی کاخ تهيه کرده بود که کارکرد اصلی آن تأمين محلی امن برای انجام اين ديدارها بود. مثلاً در جلد پنجم يادداشت های علم، از ۲۶۵ ياداشت روزانه دست کم در ۹۱ مورد “مهمان بازی” ديده می شود …بالاخره برای مقابله با اين شايعات، شاه و علم طرحی در انداختند که در آن برای دختری که در يادداشت های علم از او به عنوان گ…ياد شده همسری پيدا کنند و ترتيبی هم فراهم آورند که عکس اين ازدواج در مطبوعات کشور به چاپ برسد. به گفته علم، شاه مصر بود که حتما ترتيبی داده شود که ملکه هم اين مقالات و تصاوير را ببيند”.
پس به گفته شاه در خانه خانم فرح پهلوی فقط “غرولند” ميکرد و مقتضای کار شاه هفته ای يکی دوبار زنبارگی بود. مرحوم علم هم استدلال شاه را تقويت می کند که “متأسفانه خانم های ما متوجه اين امور نيستند”. يعنی اگر خانم ها زن بارگی و خيانت همسرانشان را قبول کنند، صاحب فهم می شوند. در مورد ديگری مرحوم علم می نويسد (صفحه ۳۹۵):
“در کيش بين فرودگاه و کاخ من در رکاب مبارکشان سوار بودم. سئوال فرمودند مهمان ها رسيدند. عرض کردم اولی رسيد ولی دومی در راه است. همان هواپيمايی که اولی را آورد برگشته که دومی را بياورد. فرمودند اين خلبان ها که اينها را می آورند فکر نمی کنند برای کيست و چيست؟ عرض کردم البته که فکر می کنند. چطور ممکن است اميدوار بود که فکر نکنند. تنها اميدی که می توان داشت اينست که فکر کنند لااقل دومی متعلق به غلام است. شاهنشاه خيلی خيلی خنديدند.عرض کردم می توان از مردم انتظار داشت که نبينند و نشوند، ولی نمی توان انتظار داشت که فکر نکنند و نفهمند. فرمودند درست است. عرض کردم به هر حال اين مسائل مهم نيست، مهم آنست که کار کشور در چه حال است و اينکه در زير سايه مبارک عالی و بالاتر از عالی است”.
اخيراً جلد هفتم يادداشت های خاطرات مرحوم علم منتشر شد. آقای مسعود بهنود طی مقاله ای در بی بی سی درباره آن نوشت که اوائل کار مرحوم علم تنها “خانم بيار” شاه بوده، ولی بعدها رقيبان زيادی اضافه شدند:
“اسدالله علم که در خصوصی ترين زوايای زندگی پادشاه حضور فعال دارد و يکی از اصلی ترين کارهای خود را تمشيت امور مربوط به “استراحت” های شاه می داند که در اکثر مواقع خودش هم وی را همراهی می کند، گرچه در اين مورد سال های بعد رقيبانی يافت که برای شاه همين خدمات را فراهم می کردند، اما به نوشته او، در ابتدای کار وزارت دربار خود تنها رابط شاه با معشوقه ها و کسانی بوده که با آنان خلوت می کرده است.”
به اين مصاحبه شاه با خانم باربارا والترز، خبر نگار معروف آمريکايی، نگاه کنيد که از نظر عقلی خانم‌ها را دارای چه سطحی می داند. در مصاحبه خود با خانم اوريانا فالاچی، روزنامه نگار ايتاليائی، در ۱ دسامبر ۱۹۷۳ شاه در باره خانم‌ها چنين گفت: ”
شما‌ها [خانم ها] هرگز يک ميکل آنجلو يا باخ نداشته ايد. هرگز يک آشپز عالی‌ نداشته ايد. و راجع عدم فرصت [با من] صحبت نکنيد. شوخی‌ می‌کنيد؟ تا بحال مجال نداشته ايد که به تاريخ يک آشپز عالی‌ داده باشيد؟ شما‌ها هيچ چيز با عظمت توليد نکرده ايد، هيچ چيزی.”
اين نگاه واقعی‌ شاه بود به خانم ها، همان شاهی که بنا بر ادعای دکتر ميلانی و سلطنت طلبان مظهر تمدن، روشنفکری و تجدد بود. بقيه مصاحبه را نيز مطالعه کنيد چون دارای نکات جالب ديگری در باره شاه ميباشد که در حوصله‌‌ اين مقاله نيست.


تاريخ نويسی مطلق انگارانه

دکتر ميلانی در کتاب شاه، يک کتاب در باره تاريخ، به طور مکرر احکام مطلق صادر می کند. “شکی نمی توان داشت” کلام رايج اوست. صدور احکام جزمی مطلق و ترديدناپذير يکی از خصوصيات ايدئولوژی هاست، و اين در حاليست که، همانطور که گفته شد، دکتر ميلانی از برچسب “ايدئولوگ” برای انتقاد به منتقدان خود مکرر استفاده می‌کند. به اين موارد به عنوان نمونه نگاه کنيد (صفحه ۱۶۴):

“از سويی، در صحت شايعات مربوط به روابط شاه با زنان در اين دوره ترديدی نمی توان کرد. از سويی ديگر در صحت ادعای شاه درباره تلاش های مکرر شاه برای بازگرداندن فوزيه هم شکی روا نيست”.
“شاه…در ۲۶ ژوئن ۱۹۵۰ (۵ تير ۱۳۲۹) حاج علی رزم آرأ را که در آن زمان رئيس قدرتمند ارتش بود به سمت نخست وزير منصوب کرد. شکی نبود که اين تصميمات به ميل شاه نبود” (صفحه ۱۷۶).
“خواهر شاه، اشرف، با رزم آرأ روابطی سخت نزديک برقرار کرده بود. در آن زمان هر دو مزدوج بودند اما مضمون برخی نامه هايی که ميانشان رد و بدل شده بود شکی در سرشت عاشقانه اين رابطه باقی نمی گذاشت” (صفحه ۱۷۹).
“به گمان من شکی نمی توان داشت که او[شريف امامی] هم می خواست دست کم علم، و يا حتی شاه، را در اين کار [ترور رزم آرأ] مقصر بداند” (صفحه ۱۸۰).
“به گمانم در يک نکته شکی نمی توان داشت. قتل رزم آرأ زمينه را برای تصويب قانون ملی کردن نفت فراهم کرد و تصويب اين قانون هم نخست وزيری محمد مصدق را به امری اجتناب ناپذير بدل کرد” (صفحه ۱۸۰). چگونه؟
“به رغم اختلاف فاحش روايات شاه و مصدق از آنچه به وقايع نهم اسفند انجاميده، به گمان من، در يک نکته شکی نمی توان داشت. رخدادهای آن روز کفه ترازوی سياسی را به نفع شاه تغيير داد” (صفحه ۲۰۵). چگونه؟
“به گمانم، ديگر شکی نمی توان داشت که وجود ارتشی قدرتمند – يا آن چه از اين ارتش از دست رژيم نوپای اسلامی جان سالم بدر برده بود – يکی از عوامل کليدی مقاومت ايران در برابر حمله عراق بود” (صفحه ۴۸۰). شکّی نيست که ارتش، بخصوص نيروی هوائی، واحد‌های زرهی، و لشگر ۷۷ خراسان، در جنگ ايران با عراق نقش مهمی‌ داشت، ولی‌ نقش کليدی را سپاه در جنگ ايفا نمود.
اينگونه حکم مطلق و بدون شک صادر کردن قابل ترديد بسيار است ، بخصوص توسط يک پژوهشگر. حتی در علوم طبيعی، از قبيل فيزيک، اينچنين حکم قطعی صادر نميکنند. بعنوان مثال، تئوری نسبيت عمومی‌ انشتين، که تا بحال حتی در فقط يک آزمايش تجربی‌ نيز نقض نشده، را فقط تقريبی برای توصيف عالم ميدانند، نه‌ تئوری قطعی. دکتر ميلانی درباره ارتش قدرقدرت رضاشاه پس از حمله متفقين می‌نويسد:
اول (صفحه ۸۶(، “شگفت اينکه وقتی خبر آغاز حمله متفقين به دربار رسيد، نه تنها رضاشاه وحشت زده شد بلکه انگار همه ساختار لشکری و دولتی هم، به توازی او، به وحشتی فلج کننده دچار شد. نهادهايی که رضا شاه در طول سال های سلطنتش به ايجاد يا تقويت آنها همت کرده بود، چون خانه ای برساخته از مقوا، به تلنگری در هم فرو ريخت”.
دوم (صفحات ۸۶ و ۸۷)، “ارتش شاهنشاهی ايران که در تبليغات دولتی قدرقدرت خوانده می شد و رضاشاه در ايجاد و تقويتش از هيچ کوششی فروگذار نکرده بود و در دل شهروندان ايران وحشت ايجاد می کرد به طور غير مترقبه ای در هم فروپاشيد. به رغم بودجه ای که برای تقويت ارتش صرف شده بود، در بزنگاه جنگ فايده ای از ارتش برای رضاشاه به دست نيامد.
سوم (صفحات ۸۷ و ۸۸)، “ديری نپاييد که در فضای مردسالار آن روزگار[شهريور۱۳۲۰]، شايع شد که برخی از امرا و افسران ارتش با لباس زنانه فرار را بر قرار ترجيح دادند…بسياری از افسران و سربازان در حياط منزل خود آتشی بپا می کردند و همه لباس های نظامی و نشانه های خدمت خود را می سوزاندند”.
چهارم- در مورد ارتش محمد رضا شاه دکتر ميلانی می نويسد (صفحه۵۱۶) که در روز خروج شاه از ايران (۲۶ دی۱۳۵۷) ارتشبد حسين فردوست، دوست کودکی زمان شاه، به جای حضور در فرودگاه در کلوپ خصوصی در حال ورق بازی بود. شاه که به خلبان هواپيما اعتماد نداشت، در يک ساعت اول خود خلبانی را بر عهده گرفت. سرهنگ معظمی از مدتها قبل به مجاهدين پيوسته بود و همو مسعود رجوی و بنی صدر را به پاريس برد (صفحه ۵۱۸). درباره وضعيت ارتش در بهمن ۱۳۵۷ دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۵۰۴)، “در جلسه ای از فرماندهان ارتش تصميم گرفته شد که سربازان به سربازخانه ها برگردند. ارتش خود را “بيطرف” اعلام کرد و واپسين سد راه به قدرت رسيدن آيت الله خمينی و مقلدانش بدين سان از ميان رفت. در يکی از همين جلسات سری ارتش يکی از همين فرماندهان گفته بود “مثل برف آب می شويم.”
واقعيت در دوره بعد عکس آنست که آقای ميلانی وانمود ميکند. حمله عراق به ايران نيز به اشغال بخش عظيمی از خاک ايران انجاميد. زمامداران جديد با تشکيل سپاه و بسيج توانستند نيروهای اشغالگر مورد حمايت شوروی، فرانسه، آمريکا و کشورهای حوزه خليج فارس را عقب برانند. البته ارتش هم با شجاعت از مرزهای ملی ايران دفاع کرد. اما ارتش شاه در روزهای انقلاب “مثل برف آب شد.”
به چند نمونه ديگر از حکم‌های قطعی دکتر ميلانی توجه کنيد:
“ولی به گمانم در دو نکته شکی نمی توان داشت. سياست حقوق بشر کارتر در قوام اين ائتلاف موثر بود. دوم اين بود که تصميم شاه داير بر چاپ مقاله ای تند و تيز عليه آيت الله خمينی در روزنامه های ايران جرقه ای بود برای بالا گرفتن آتش مخالفت ها” (صفحه ۴۸۵).
“در يک نکته شکی نمی توان داشت، شجاع الدين شفا که از سال ها پيش مهم ترين سخنرانی های شاه را تدارک می ديد و در تدوين اين سخنرانی [سخنرانی شنيدن صدای انقلاب] نقشی نداشت” (صفحه ۴۹۵).
“قطعاً شاه ديگر در آن روز سرد ۱۵ ژانويه (۲۵ دی۱۳۵۷) می دانست که تيمسار ناصر مقدم، رئيس تازه ساواک، کار ترتيب ملاقات ميان سران ارتش و مخالفان را “از دست آمريکايی خارج کرده و خود در اين کار پيشقدم شده بود” (صفحه ۵۱۶).
“در يک نکته شک نيست:[شاه] هرگز اجازه نداد رشد اقتصادی ايران به اميد ابقای استبداد سياسی اش متوقف بماند”( صفحه ۳۸۳ ).
اين اطمينان مطلق دکتر ميلانی چگونه حاصل شده است؟ فقط ادعا است، يا به گونه ای می توان آن را تأييد و تکذيب کرد؟ اگر دکتر ميلانی مستندات خود را ارائه کرده بود، امکان نقد ادعا و يا تائيد آن مهيا می شد. رشد اقتصادی سال های آخر حکومت شاه چرا کاهش يافت؟ موضع شاه چه بود؟ مگر برای باقی ماندن سلطنت رژيم شاه حدود ۳ هزار نفر از مردم را نکشت و دست به هر کاری از جمله تغييرات پياپی نخست وزيران نزد؟ توقف رشد اقتصادی که مسأله نبود. آيا دکتر ميلانی خود اذعان نکرده (صفحه ۴۷۸) که شاه آقای جمشيد آموزگار را برای کنترل اوضاع به سمت نخست وزير منصوب کرد و او با “يک برنامه انقباظی اقتصادی” که رشد اقتصادی را کاهش داد و تورم را کنترل کرد، بلندپروازی های شاه را تعديل کرد؟ مگر دکتر ميلانی نمی‌گويند که (صفحه ۴۸۳) “شاه در پاسخ به تاريخ می نويسد که در برکناری آموزگار عجله کرد. می گويد بايد به دولت او مجال بيشتری می داد”. آيا اين معنايی جز کاهش رشد اقتصادی برای بقای سياسی داشت؟


اشتباهات سياسی

دکتر ميلانی را در برنامه های تلويزيون صدای آمريکا و بی بی سی و کتاب شاه، استاد علوم سياسی دانشگاه برجسته استنفورد معرفی می کنند. در کتاب شاه دکتر ميلانی اشتباهات زيادی در اين دانش کرده اند. به چند مورد زير توجه کنيد:

اول (صفحه ۲۹۰)، “نظريه دمکراتيک از جمله بر اين اصل استوار است که در دراز مدت باورها و عقايد اکثريت برحق اند”.
اين حرفی کاملاً نادرست است. هيچ فيلسوف سياسی، جامعه شناس يا استاد علوم سياسی تاکنون، دستکم تا جائی که نگارنده آگاه است، ادعا نکرده است که “نظريه دمکراتيک از جمله بر اين اصل استوار است که در دراز مدت باورها و عقايد اکثريت برحق اند”. به کدام دليل باورها و عقايد اکثريت مردم برحق است؟ تجربه تاريخی نشان داده که باورها عقايد اکثريت آدميان در طول تاريخ نادرست و کاذب بوده و با گذشت زمان انسان ها به حقيقت نزديک می شوند. اگر دکتر ميلانی در فلسفه علم پوپريست باشد، بايد جز رياضيات و منطق، همه علوم بشری را حدسی و ظنی به شمار آورد که موقتاً مقبولند. پوپر کل علم را چيزی جز حدسها و ابطال ها نمی داند. بر خلاف نظر دکتر ميلانی، “دموکراسی بر اين اصل استوار است” که نظر و خواست اکثريت مردم، ضمن رعايت حقوق اقليت، بايد اجرا شود، نه اينکه باورها و اعتقادات اکثريت برحق است. اين سخن گرفتار تناقض عظيمی است. اديان مختلف با يکديگر تعارض های زيادی دارند. به هر يک از دين ها هم اکثريت عظيمی باور و اعتقاد دارد. نمی شود که همه آنها برحق باشند.
دکتر ميلانی نوشته اند (صفحه ۱۲)، “بسياری از شيعيان براين گمان اند که امام دوازدهم روزی از همين چاه سر برخواهد آورد و در آن روز آنان که در کنار چاه هستند به صف همرزمان و سالکان محبوب راه او خواهند پيوست”. اگر دکتر ميلانی روايت درستی از اعتقاد اکثريت شيعيان داده باشد، آيا براساس ادعای ايشان در باره دموکراسی اين باور برحق است؟
دوم (صفحه ۳۲۳)، “در همان سال های پر تحول بود که نظريه پرداز مارکسيست آمريکايی به نام هربرت مارکوزه، کل پديده اصلاحات و حتی نفس تساهل و رواداری سياسی در نظام دمکراسی و سرمايه داری را به عنوان جزيی از آنچه “تساهل سرکوبگرانه” می خواند تحقير و رد می کرد. می گفت اين گونه اصلاحات صرفاً وسيله ای است در دست طبقه حاکم برای جلوگيری از انفجار انقلاب”.
هربرت مارکوزه (۱۹۷۹- ۱۸۹۸) در خانواده ای يهودی در برلين زاده شد. او يکی از اعضای مکتب نقدی فرانکفورت بود. در سال ۱۹۳۴ به آمريکا مهاجرت کرد. بعدها به آلمان بازگشت و در زمان مرگ در آلمان بستری بود. پيکر مارکوزه توسط همسرش به خاکستر بدل شد و بعدها بقايای خاکستر او در قبرستان شهر برلين در کنار هگل به خاک سپرده شد. او جامعه شناس و فيلسوف آلمانی بود، نه آمريکايی. چنين خطايی از استاد علوم سياسی دانشگاه استنفورد پذيرفتنی نيست.
سوم، مشروعيت يکی از مباحث مهم علوم سياسی است. بحث دکتر ميلانی درباره مشروعيت کاملاً تخصصی است. شاه می خواست حزبی مخالف که رهبری و هدايت اش صد در صد در دست خودش باشد، درست کند. مهدی سميعی را برای اين منظور احضار کرد و دستورات لازم را به او داد. دکتر ميلانی اين اقدام را “بيش و کم مشروع” خوانده و در توجيه آن می نويسد (صفحه ۴۷۵):
“بيش و کم مشروع بود چون از سويی کسی چون سميعی هدايتش را به عهده داشت ولی در عين حال شاه می خواست رهبر واقعی آن باشد”.
چون دکتر ميلانی آقای سميعی را فردی خوب می داند، نقش مخالف بازی کردن او در حزب شاه و تحت امر شاه، از نظر سياسی، “بيش و کم مشروع بود”. اين نظريه دکتر ميلانی در باره مشروعيت سياسی است. شاه به آقای سميعی می گويد که چگونه بايد حزب اش نقش حزب مخالف را بازی کند (صفحه ۴۷۴):
“برای مثال پليس خبردار شده که مقداری ديناميت های مورد استفاده خرابکاران را کارکنان راه آهن به آنها فروخته اند.” می گفت ما اين “خبر را به حزب جديد می دهيم و آنها هم با استفاده از اين خبر دولت را مورد نقد قرار می دهند.”
حتی عروسک‌های يک خيمه شب باز به اين آسانی بازی نميکنند، ولی‌ اين چنين “حزبی” دارای مشروعيت “کم و بيش” بود.
چهارم، دکتر ميلانی برای سنت گريزی و تجدد شاه گاه به شواهد عجيبی‌ استناد می کند. درباره اعلاميه ازدواج شاه با خانم ثريا اسفندياری در ۱۸ مهر ۱۳۲۹ می‌نويسند (صفحه ۱۹۰):
“در اعلاميه ازدواج شاه و ثريا يک دروغ آمده بود. در آن زمان ثريا در واقع شانزده ساله بود و شاه سی و دو ساله. اما در بيانيه دربار ادعا شده بود که ثريا “هجده ساله است”. نگران بودند مبادا تفاوت سن[شاه و ثريا] بيش از آنچه مقبول بود به نظر بيايد. اين نگرانی شاه نشانی از روحيه سنت گريزی و متجدد او بود. در ميان مردان سنتی ايران آن زمان- و شايد حتی ايران امروز- شانزده سال تفاوت سنی بين زن و مرد عادی و حتی مطلوب تلقی می شد”.
دکتر ميلانی تفاوت ۱۶ ساله سن شاه و همسرش را بايد به گونه ای توجيه کند. به همين دليل دروغ گويی دربار برای اين عمل نامقبول را به نشانه تجدد تبديل می کند. بعد خود هم ادعای عجيب ديگری اضافه کرده که مردان سنتی ايران آن زمان و حتی امروز ايران، ۱۶ سال تفاوت شوهر و همسرش را نه تنها عادی که مطلوب تلقی می کنند. زمانی‌ که نگارنده ادعا می‌کند که هدف کتاب دکتر ميلانی ترسيم چهره غير واقعی‌ از شاه است، دقيقا به دليل اينچنين ادعا‌های عجيب ايشان و بزک کردن ناشيانه خاندان پهلوی است. شاه پرستی جديد تا دگرگون کردن معنای تجدد برای شاه پيش می رود.
دکتر ميلانی داستان ديگری را هم شرح داده که بايد نمونه ديگری از “تجددخواهی” خاندان پهلوی محسوب شود. ايشان می‌نويسند (صفحه ۵۴۱):
“شاه به دلايلی که هرگز روشن نشد، وصيت نامه سياسی ای از خود بجا نگذاشت. پس از مرگ شاه ملکه بر آن شد که وصيت نامه ای بجا ولی به نام شاه تدوين کند. می گفت، “از آنجا که در واپسين روزهای زندگی اش همواره در کنار او بودم و از کنه افکارش خبردار بودم وظيفه خود دانسته که وصيت نامه ای برای او و بجای او تدوين کنم. البته اين توضيح اجمالی ولی به غايت مهم در زيرنويسی در واپسين خاطرات ملکه آمده و اگر کسی به نص ظريف عبارات توجه نکند در نمی يابد که آنچه به عنوان وصيت سياسی شاه شهرت گرفته در واقع برساخته ذهن ملکه و قلم تنی از نزديکان او بود. برخی از نزديکان شاه، به ويژه اردشير زاهدی، مخالف تهيه چنين متنی بودند. می گفتند، نبايد، به جای شاه متنی چنين مهم تدوين و به مردم ارائه کرد. در هر حال، در واپسين عبارات متن آمده بود که وليعهد جوان را به خدا و به ملت بزرگ ايران می سپرد”.
حال گوش کنيد که خانم فرح پهلوی با چه سوز و آهی اين جعليات را می‌خواند.

شاه واقعی‌ و شاه تخيلی‌: نقدی بر کتاب دکتر عباس ميلانی (بخش دوم)، محمد سهيمی


دکتر ميلانی دائماً از ذهن توطئه زده شاه و ايرانيان سخن می گويد. دائماً شکايت ميکند که چرا شاه و ايرانيان نگاهشان به مسائل توطئه زده است. ايشان می‌نويسد (صفحه ۵۱۲):

“شاه به نظريه توطئه باوری تمام داشت…نظريه توطئه يکی از معضل های تاريخ معاصر ايران است… شاه در مفهومی مضاعف به نظريه توطئه باور داشت. نه تنها ريشه های اجتماعی اين نظريه را به عنوان يک ايرانی تجربه کرده بود، بلکه تجربيان شخصی اش هم مويد صحت و قدرت اين گونه نظريه بود. او در آغاز سلطنتش ديده بود که انگلستان چگونه اسباب تحقير پدرش، رضا شاه را، که در نظر شاه قدر قدرت بود، فراهم کرد. ديده بود که چگونه در آن سال ها سفارت های خارجی در جزييات امور داخلی ايران دخالت می کردند. در ماجرای قره نی، ابعاد قدرت سفارت و دولت آمريکا را احساس کرده بود، به علاوه روحيات و دل نگرانی های شخصی او مزيد بر علت می شد و باور به نظريه توطئه را دو چندان می کرد”.
نقد تئوری توطئه سال هاست که توسط روشنفکران ايرانی صورت گرفته است و هنوز هم ادامه دارد. با اين حال، شاه دکتر ميلانی رمانی است پر از توطئه . همه در حال توطئه اند: آمريکا، روسيه، انگليس، شاه، مخالفانش و ديگران. دکتر ميلانی هم وقوع اين توطئه ها را تأييد می کند. به بخشی از توطئه های تاريخنگاری دکتر ميلانی نگاه کنيد ( به توطئه های بسيار گسترده شوروی کمونيستی اشاره نخواهد شد، برای اينکه دکتر ميلانی به شدت چپ ستيز آنها را گزارش کرده و انکار هم نمی کند) (صفحات ۱۸ و ۱۹):
“در سال ۱۹۲۱ (۱۳۰۰) ژنرال آيرن سايد انگليسی هم به همين نتيجه رسيده بود. طبعاً هدف او حفظ منافع انگلستان بود و در همين راستا به اين نتيجه رسيده بود که “ايران امروز محتاج يک ديکتاتور نظامی” است”.
رضا شاه به پشتيبانی انگليس کودتا می کند. بعد سفير بريتانيا به احمد شاه می گويد (صفحه ۱۹):
“با رهبران اين حرکت تماس برقرار کند، از اهدافشان خبردار شود و هر آنچه را می خواهند اجرا کند”.
اول کودتای انگليسی و بعد هم دستور بريتانيا به شاه که هر آنچه کودتاگران می خواهند را اجرا کند.
دولت انگليس به دروغ مدعی بود که پنج هزار آلمانی که “ستون پنجم آلمان” عليه متفقين بودند، در ايران دوران رضا شاه حضور داشتند. سفير بريتانيا در گزارش به دولت خود “تعداد کل آلمانی های ساکن در ايران، حتی با در نظر گرفتن اعضای خانواده هر کدام را کمتر از دو هزار نفر” برآورد می کند. هدف چرچيل از اين دروغ يا توطئه چيز ديگری بود. چرچيل می گفت (صفحه ۸۱)، “شکی نيست که در دوران جنگ ما بايد بر ايران تسلط نظامی کامل داشته باشيم”.
دکتر ميلانی در خصوص توطئه انگليس و بريتانيا برای اشغال نظامی ايران می نويسد (صفحه ۸۲)، “با اين که معمولاً اين گونه تئوری توطئه را نمی توان جدی گرفت، اما در اين مورد بخصوص شواهدی در تأييد توطئه در اسناد سراغ می توان گرفت”.
دکتر ميلانی اسنادی ارائه کرده و سپس به گزارش بولارد، سفير وقت بريتانيا در ايران، پس از ديدار با رضا شاه اشاره کرده که نوشته بود:”رضاشاه در مذاکرات نفت با انگلستان آن قدر روی دم شير پا گذاشت که بالاخره به اين نتيجه نادرست رسيد که صبر ما حدی دارد”. سپس دکتر ميلانی می افزايد: “نه تنها يادداشت هايی که از آن پس از طرف دولت انگليس به ايران می رسيد مويد پايان صبر شير بود، بلکه رفتار تحقيرآميز انگلستان با رضاشاه بعد از استعفا از سلطنت نه تنها پايان “صبر شير” را نشان می داد، بلکه در عين حال مويد اين واقعيت بود که (صفحه ۸۳) “شير” کينه توز هم هست و پا گذاشتن های روی دمش را نه تنها بر نمی تابد که بی پاسخ و بی تنبيه نمی گذارد”.
دکتر ميلانی به اشتباه ارزيابی رضا شاه و وليعهد از ميزان تهديد بريتانيا و شوروی اشاره کرده و می نويسد (صفحه ۸۳):
“نمی دانستند که انگلستان و شوروی در پی مستمسکی برای حمله به ايران بودند. نمی دانستند که برخی از جزئيات حمله از مدتها پيش طراحی و سازماندهی شده بود”.
اين توطئه های مشترک انگليس، شوروی و آمريکا عليه ايران را چگونه می توان تحليل کرد؟ آيا بازگويی اينها به معنای باور به تئوری توطئه است؟ دکتر ميلانی در خصوص همکاری آمريکا در اين توطئه می نويسد (صفحات ۸۴ و ۸۵):
“آمريکا در آستانه جنگ جهانی دوم نه تنها از فروش هواپيمای درخواستی ايران امتناع کرد، بلکه در نتيجه فشار مستقيم مقامات انگليسی پيشنهاد ايران برای ايجاد کارخانه را هم نپذيرفت. با آن که در آن زمان ديپلمات های آمريکايی اعتراضات انگليس را خودخواهانه و مزورانه می دانستند، ولی در هر حال اين نظر انگليس ها را می پذيرفتند که هواپيمايی که در اين کارخانه ساخته خواهد شد ممکن است عليه نيروهای آن کشور مورد استفاده قرار گيرد. قاعدتاً رضا شاه نمی دانست که از مدتها پيش از آن که او تلگراف فوری و اضطراری خود را به روزولت ارسال کند، او از جزييات طرح حمله انگليس و شوروی به ايران خبر داشت. تاريخ دقيق حمله و ديگر جزييات آن را از چرچيل شنيده بود. انگليس ها به ويژه نمی خواستند که رضا شاه از نويد کمک آمريکا قوت قلب بگيرد”.
دکتر ميلانی به تفصيل توضيح می دهد (صفحات ۸۹ تا ۹۳) که تمامی گزارش های راديو بی بی سی عليه رضا شاه در آن دوران، توسط سفارت بريتانيا در تهران تهيه می شد و صرفا در راديو بی بی سی خوانده می شد. ايشان می نويسد (صفحه ۹۱)، “واقعيت اين بود که در همان روزها مضامين دقيق حملات بی بی سی به رضا شاه را سفارت انگليس در تهران تعيين می کرد”. اينها که توطئه نام ندارد؟ دکتر ميلانی می‌نويسد (صفحات ۹۲ و ۹۳) که نويسنده تمامی مقاله های بی بی سی عليه رضاشاه، خانم ان لمبتون (Ann Lambton) شرق شناس بود که در سفارت بريتانيا در تهران به اين کار مشغول بود. شرق شناسی و توطئه گری؟
رضاشاه ظنين بود که انگليس در حال توطئه عليه اوست و می خواهد کس ديگری را جانشينش سازد. دکتر ميلانی به تفصيل داستان توطئه بريتانيا را شرح داده و تک تک کانديداها را هم بازگو می کند (صفحه ۹۴)، “فروغی و ساعد نخستين کانديداهای انگليس برای رياست جمهوری بودند و هر دو پيشنهاد انگلستان را رد کردند”. سپس به دنبال حميد قاجار، يکی از شاهزادگان قاجار که عضو ارتش بريتانيا بود، رفتند. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۹۵) ظن رضاشاه که بريتانيا به دنبال تغيير رژيم بود، “يکسره وهم و بدبينی بيمارگونه نبود. واقعيت اينست که چهار ماه بعد از چاپ مقاله، وزارت امورخارجه انگلستان “مسأله قاجار” و امکان بازگشت آنها به قدرت را مورد بررسی مجدد قرار داد”.
دکتر ميلانی می نويسد، بريتانيا که رضاشاه را برکنار و فرزندش را جانشين او کرد (صفحه ۹۸)، “در پی اين بود که شاه درس درستی از نحوه سقوط سلطنت پدرش بياموزد. در حدود سپتامبر۱۹۴۱ (شهريور ۱۳۲۰) سفير انگلستان در مصر با نخست وزير آن کشور ديدار کرد. سفير می خواست که رئيس دولت مصر پيامی به شاه جوان ايران برساند. سفير می گفت به شاه بگوئيد که سرنوشت پدرش را به دقت نظاره و دنبال کند. می گفت:”بهتر است شاه جزئيات سرنوشت پدرش را به دقت بخواند، و پيام های مستتر در آن را درونی کند”…تمام شواهد حکايت از آن دارد که شاه هم به ويژه در سال های نخست سلطنتش، پيام مستتر در چگونگی سقوط پدر و نقش انگليس در اين ماجرا را آويزه گوش کرده بود”.
دکتر ميلانی توضيح گسترده ای درباره “آزمايشی بودن شاه” از نظر آمريکا و بريتانيا می دهد که اگر تابع سياست آنان نباشد، برکنار خواهد شد. آيا اينها ترويج تئوری توطئه نيست؟
دکتر ميلانی به گفت و گوی دو ساعته و نيمه شاه و سفير بريتانيا اشاره کرده که شاه از پولارد می پرسد آيا انگليس حاضر به تجزيه ايران است؟ ايشان پس از نقل سخنان پولارد، می نويسد (صفحه ۱۳۶)، “تجربيات نيمه اول قرن بيستم، و آنچه در چند سال بعد از اين ديدار دو ساعت و نيمه رخ داد، به خوبی مويد اين واقعيت بود که به راستی انگلستان برای حفظ آنچه “منافع نفتی خود” در خوزستان می خواندند از هيچ کوششی، از تجزيه ايران تا دخالت نظامی، کوتاهی نمی کرد”.
دولت ايران از شوروی به دليل اشغال آذربايجان به شورای امنيت سازمان ملل شکايت کرده بود. انگلستان مخالف اين شکايت بود، چون منافع خود در جنوب ايران را در خطر می ديد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحات ۱۳۶ و ۱۳۷):
“کار به جايی رسيد که در يک لحظه حساس، پولارد بی اطلاع قبلی و در حالی که چند تانک در خارج ساختمان مستقر شده بود، وارد اتاق نخست وزير وقت، حکيمی شد و دستور داد که او تلگرافی به نمايندگان ايران در سازمان ملل ارسال کند و به آنها دستور بدهد که شکايت ايران را پس بگيرند. به علاوه پولارد تأکيد داشت که متن تلگراف را خودش و از طريق شبکه ارتباطی امن انگليس ارسال کند. در واقع نگران بود که بعد از خروجش از دفتر نخست وزير، حکيمی تغيير نظر خواهد داد و از فرستادن تلگراف انصراف پيدا خواهد کرد”.
در مورد کمک آمريکا به شاه جهت برانداختن دولت مرحوم احمد قوام، دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۴۹)، “وزارت امور خارجه آمريکا به سفارتش در تهران دستور داد که از “هرگونه کمک مقتضی” به شاه برای تغيير کابينه و برانداختن قوام دريغ نکند”.
نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق، آمريکا و انگليس را به قدرت بخشيدن به شاه در جهت مقابله با مصدق واداشت. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۶۸):
“در دستورالعملی که در مارس ۱۹۵۱، دين اچسن، وزير وقت امور خارجه آمريکا، برای سفارت کشورش در ايران فرستاد آمده بود: “به گمان ما تنها کسی که در شرايط کنونی می تواند رهبری لازم در مملکت را اعمال کند شاه است و باور ما اين است که آمريکا و انگليس بايد به هر شکل ممکن از او حمايت کنند”. در همين راستا، اچسن به سفارت آمريکا دستور داد که “برای ما اهميتی حياتی دارد که هرگاه دولت آمريکا کمکی به ايران می کند، اين نکته را نيز روشن کنيم که اين کمک به شاه است…نه مصدق”.
حتی دولت آمريکا هم قبول داشت که انگلستان برای نفت ايران دست به هر عملی برای شکست دکتر مصدق می زند. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۷۱):
“يادداشتی در نوامبر ۱۹۵۱ به قلم اچسن تدوين شده بود آشکارا نشان می داد که آمريکا هم از ماهيت واقعی برخورد انگليس با مسأله نفت ايران آگاه بود و در اين باب هيچ توهمی نداشت. اچسن معتقد بود که چرچيل “چون شيری تيرخورده” نعره می کشد و اين نعره ها خود نشان “تظاهر توخالی سرسختانه به قدرت انگليس” است. می گفت “هدف غايی” سياست انگلستان، در ايران برخلاف ظواهر امر، “جلوگيری از کمونيست شدن ايران نيست…بلکه می خواهند آنچه را واپسين سد راه ورشکستگی اقتصادی انگليس می دانند برای خود حفظ کنند. “دوران امپراتوری و استيلای انگليس، به گفته اچسن ، به سر آمده اما انگلستان حاضر به پذيرفتن اين واقعيت نيست. دقيقاً به همين خاطر، هيچ چيز جز شکست مصدق را نمی خواهند و نمی پذيرند”.
بريتانيا به توطئه های خود ادامه داد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۸۳):
“اولين تلاش مستقيم برای برانداختن نهضت ملی کردن نفت- سوای تهديد و تحريک شاه به اين کار- تهديد به حمله نظامی به ايران و اشغال مناطق نفت خيز بود که در ژوئن ۱۹۵۱ (خرداد ۱۳۳۰) شکل علنی پيدا کرد. وزير امورخارجه انگليس در اعلان و تبيين اين تهديد تازه از زبانی به راستی شگفت استفاده کرد. می گفت اين حرکت “برای رام کردن بومی های سرکش” است. نامی که برای اين عمليات برگزيدند، شايد ناخودآگاه سرشت واقعی آن را برملا می کرد. عمليات باکانير نام داشت که به معنای دزد دريايی است”. “يکی از نمايندگان مجلس عوام انگلستان…که از قضا داماد چرچيل هم بود…در عين بی پروايی گفته بود”ايران را بايد بين انگليس و روسيه تقسيم کنيم”.
دکتر ميلانی نمونه های ديگری از نژادپرستی انگليسی ها را در کتاب اورده است (صفحه ۱۲۲)، “سفارت بريتانيا در يکی از تلگراف های شگفتی که از آن بوی نخوت و غرور استعماری بر می آيد، چنين اظهار نظر کرد که “ايرانيان قومی عقلانی نيستند”. در تلگراف ديگری که در همين هفته ارسال کردند، ايرانيان را “قومی پست فطرت” خواندند”.
دولت آمريکا در اين توطئه انگلستان را تنها نگذارد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۱۹۶): “در۳۱ ژوئيه ۱۹۵۲ (مرداد ۱۳۳۱)، يعنی يکسال پيش از وقايع ۲۸ مرداد، هندرسن اظهار نظر کرد که اگر قرار باشد کودتايی عليه مصدق به موفقيت برسد، قاعدتاً بايد “توسط ارتش ايران و به نام شاه اما بدون اطلاع شاه صورت پذيرد چون شاه استقامت پايداری در چنين عملياتی را فاقد است و چه بسا که در وسط کار عليه رهبران عمليات موضع بگيرد”.
دکتر ميلانی توطئه های آمريکا و انگليس را رديف می کند و می نويسد (صفحه ۲۰۷)، “در آن زمان، جنگ تبليغاتی ای که انگليس و آمريکا عليه مصدق به راه انداخته بودند به مرحله تازه ای از شدت و تندی رسيده بود. انگلستان از دير باز شبکه ای پر نفوذ در مطبوعات ايجاد کرده بود. آمريکا و سيا هم وارد کارزار تبليغاتی عليه مصدق و حزب توده شده بودند. يکی از پروژه های سيا بدامن (Bedamn) نام داشت و در آن دولت آمريکا می کوشيد روزنامه نگاران و سردبيران بيشتر و بيشتری را به خدمت اهداف خود در آورد. گاه حتی مقالاتی درباره کمونيسم و نقد حزب توده و تنقيد مصدق به انگليسی و در واشنگتن تدارک می شد، و آنگاه اسباب ترجمه و چاپ آن در مطبوعات ايران فراهم می شد”.
در جلسه ۳ تير ۱۳۳۲ که يازده دولتمرد آمريکا- از جمله وزير امورخارجه و رئيس سيا- طرح کودتای عليه مصدق را بررسی می کردند، آلن دالس رئيس سيا در پايان گفت (صفحه ۲۱۲)، “پس اين مصدق ديوانه را اين طور دک خواهيم کرد”….بالاخره جان فاستر دالس [ وزير خارجه آمريکا] از جا برخاست و ختم جلسه را اعلام کرد، و صرفاً گفت:” پس کار را شروع کنيم”. اينها که توطئه نبود. يک پروژه آمريکايی برای گسترش به اصطلاح “دموکراسی” بود.
دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۲۳۳): “به گمان من، شکی نيست که روزولت و همراهانش دلارهايی در تهران خرج تجهيز مخالفان دکتر مصدق کردند”، و (صفحه ۲۴۲)، “براساس اسناد و شواهد متعددی، همکاری امريکا در کار تلاش برای برانداختن دکتر مصدق مشروط به اين بود که در آينده شرکت های آمريکايی سهمی بيش و کم همسنگ انگليس ها در نفت ايران ببرند”.
توطئه های خارجی همچنان ادامه داشت. دکتر ميلانی می نويسد که در ۹ بهمن ۱۳۳۸ سفير بريتانيا با شاه ديدار می کند. شاه به او می گويد (صفحه ۲۸۰):
“شما با من بيشتر بسان زنی که نشانده ايد نه همسر خود” رفتار می کنيد. جواب رايت، اگر روايتش را بپذيريم، به اندازه گفته شاه غريب بود. به شاه گفته بود: “اگر زن نشانده درست رفتار کند، چه بسا که پالتوی پوست به هديه دريافت کند”. شاه به سفير می گويد که قصد دارد قراردادی با شوروی امضا کند. سفير او را تهديد می کند که (صفحه ۲۸۰): “پيش بينی من اين است که اگر شما به امضای اين قرارداد[با شوروی] پافشاری کنيد، در نتيجه اش تاج و تخت خود را از دست خواهيد داد”.
آلن دالس رئيس سيا هم به شورای امنيت ملی آمريکا گفت که بايد شاه را از طريق از سرگرفته شدن آشوب های عشاير تهديد کرد تا اين قرارداد را امضا نکند. سپس به اعضای شورا اطلاع داد که دو تن از(صفحه ۲۸۱) “برادران قشقايی در شرايط فعلی در آمريکا به سر می برند…و هر دو اظهار آمادگی کرده اند که به ايران برگردند و در جهت تضعيف شاه بکوشند”.
دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۲۸۷) که “شاه دايم نگران بود که اين امير ارتش و آن دولت خارجی، اين سياستمدار ايرانی و آن خان عشايری عليه اش در حال دسيسه و توطئه اند. در برخی موارد حق با او بود و توطئه ها و تلاش هايی برای برانداختن او در جريان بود”.
دکتر ميلانی در صفحه ۳۱۰ نگاهی به شاه به کوتاهی و در کتاب هويدا به تفصيل از طرح دولت آمريکا در دوران کندی برای برانداختن شاه سخن می گويد. آيا اين توطئه نبود؟
در مورد ديگری دولت کندی طرح کودتا عليه شاه را مورد رسيدگی مجدد قرار داده است. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۳۲۵):
“حتی امکان کودتای نظامی عليه شاه را دوباره مورد ارزيابی قرار داد. برخی مقامات اطلاعاتی آمريکا با برخی امرای برگزيده ارتش، از جمله تيمسار علوی کيا که در آن زمان معاون ساواک بود تماس گرفتند و به زبان تلويح اما غير قابل اشتباه امکان همکاری او با يک کودتای نظامی را جويا شدند. علوی کيا فوراً موضوع را به اطلاع شاه رساند و شاه هم از علوی کيا خواست برای درک اهداف واقعی آمريکايی ها، به همدلی بالقوه با چنين طرحی تظاهر کند”.
بعد از تظاهرات بهار ۱۳۴۲ و کشتن تظاهرات کنندگان توسط رژيم، دوباره طرح برکناری شاه در دستورکار کاخ سفيد قرار می گيرد. دخالت و توطئه تا آن حد است که حتی جانشينان شاه را هم تعيين می کنند. دکتر ميلانی می نويسد در جلسه ای که در کاخ سفيد تشکيل می شود (صفحات ۳۷۷ و ۳۷۸):
“داگلاس به تفصيل بيشتر داد سخن داد، می گفت “زمانی که شاه به آمريکا دعوت شده بود من چندين بار با جان کندی، رئيس جمهور، صحبت کردم. از ابعاد فساد در ايران گفتم. بلاخره هم کندی به اين نتيجه رسيد که شاه انسان فاسدی است و قابل اطمينان نيست. قرار بر آن شد که حمايت آمريکا از شاه را متوقف و او را ناچار به استعفا کنيم.” به گفته داگلاس قرار بود “يک شورای سلطنت سر کار بيايد” و “حتی ترکيب اين شورا هم انتخاب شده بود.” گويا علی امينی، برادران قشقايی و دو تن از اعضای جبهه ملی برای عضويت در اين شورا برگزيده شده بودند”.
شاه دکتر ميلانی هم توطئه گر ماهری بود. طرح ترور بختيار را با موفقيت در ۱۶ مرداد ۱۳۴۹ در عراق به اجرا گذاشت، که خود يکی‌ از اولين عمليات تروريستی يک کشور در کشور ديگر در خاور ميانه بود. پس از ترور بختيار توسط ساواک، پنج روز بعد در بيمارستانی در بغداد درگذشت. اما توطئه شاه برای کودتا عليه صدام حسين مهم تر بود. اين طرح شکست خورد چون فرد مورد نظر شاه طرح را به مقامات عراقی اطلاع داده بود و صدام حسين ۴۱ نفر از “دست اندرکاران طرح کودتای ايرانی” را اعدام کرد (صفحه ۳۹۹). توطئه ديگر شاه اين بود که با همکاری دولت های اسرائيل و آمريکا کردهای عراق را عليه صدام شوراند. شاه ابتدأ سالانه ۳۵ ميليون دلار به اين امر اختصاص داد که بعدها آن را به سالی ۷۵ ميليون دلار افزايش داد (صفحه ۴۴۸). دولت آمريکا هم فقط در يک مورد ۱۴ ميليون دلار در اختيار ملا مصطفی بارزانی قرار داد(صفحه ۴۴۸). توطئه ديگر شاه اين بود که بدون اطلاع دولت و مجلس، ارتشيان ايران را به لباس کردهای عراقی در آورد تا با ارتش صدام حسين می جنگيدند (صفحه ۴۴۹).
با توجه به همين سوابق، شاه همه چيز را نتيجه دخالت خارجی می دانست. دکتر ميلانی می نويسد شاه به تئوری توطئه باور داشت (بعنوان مثال به صفحه ۴۸۱ و يا ۴۸۸ بنگريد). به همين دليل مخالفان را “ابزار دست نيروهای خارجی می دانست”. خارجی در دوران انقلاب همان آمريکا و انگليس بود. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۴۸۲):


“شاه در ماه های قبل از انقلاب در عين حال بارها بر آن شد که ببيند آمريکا و انگليس از “او چه می خواهند”، شخصيت های سرشناسی را که به گمانش با آمريکا يا انگليس “نزديک” بودند به دربار فراخواند و از آنها خواست که هر کدام از آمريکا يا انگليس بپرسند که از شاه چه می خواهند….[می گفت] “اين آمريکايی ها از ما چه می خواهند؟”…در ماه های قبل از نقلاب بدون مشورت و حتی اجازه سفرای آمريکا و انگليس هيچ تصميمی نمی گرفت”، و (صفحه ۵۱۳) “در آن ماه های بحرانی، برای هر تصميم مهم منتظر رأی و نظر سفرای آمريکا و انگليس می ماند. دايم در اين فکر بود که اين دو کشور را “راضی” نگهدارد”.

به عقيده نگارنده اين دکتر ميلانی است که ضد توطئه است چرا که می نويسد که شاه بدون اجازه سفرای آمريکا و انگليس هيچ تصميمی نمی گرفت. ايشان می نويسد که شاه می خواست ارتشبد غلامعلی اويسی مشهور به “قصاب تهران” را نخست وزير کند. پس از ديدار با سفرای آمريکا و انگليس با قيافه ای دلگير و عصبانی به اصلان افشار گفت (صفحه ۴۹۵):”آقايان موافق اويسی نيستند”.

دکتر ميلانی می نويسد که سفير انگليس در شهريور ۱۳۵۷ به شاه می گويد که نماينده ای نزد آيت الله کاظم شريعتمداری فرستاده و به او اطلاع داده اند که (صفحه ۴۸۹) “دولت انگلستان در واقع کماکان به طور کامل از شاه حمايت می کند”، و (صفحه ۵۱۴) “می توان با اطمينان گفت که تا حدود اکتبر ۱۹۷۸ (آبان ۱۳۵۷)، سياست آمريکا و انگليس بقای سلطنت شاه را هدف داشت”.همچنين (صفحه ۵۱۵)، “در دوران تبعيدش، شاه بيش از يک بار به “بی ادبی” های ساليوان اشاره کرد. می گفت در يکی از اين ديدارها ساليوان پيوسته به ساعت خود می نگريست و در ذهن شاه، اين حرکت تنها يک معنا و مراد داشت و آن اين که شاه بهتر است هر چه زودتر از ايران برود”. اشاره به ريچارد ساليوان سفير وقت آمريکا در ايران است.
سوال مهم در اينجا اينستکه آيا همه توطئه ها محدود و منحصر به آن است که دکتر ميلانی بازگو کرده‌اند؟ البته دکتر ميلانی برای توجيه دخالت های دولت آمريکا در ايران، همه آنها را در خدمت ساختن ايرانی دموکراتيک جلوه می دهد. ايشان می نويسد (صفحه ۱۲۱)، “می توان به يکی از نخستين تلاش های آمريکا برای ايجاد دمکراسی در ايران و در خاورميانه مسلمان برخورد”.
به يکی ديگر از توطئه های آمريکايی- اسرائيلی تبديل ايران به دمکراسی توسط آمريکا توجه کنيد. دولت آمريکا موشک های فنيکس را به ايران فروخته بود. يعنی پولش را گرفته و آنها را به ايران ارسال کرده بود ، ولی‌ در آستانه انقلاب آنها را به کمک اسرائيل از ايران می دزدد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۴۱۶):
“البته موشک های فنيکس هم از نظر آمريکا از حساسيت ويژه ای برخوردار بودند و نمی بايست به دست کمونيست ها می افتادند. به همين خاطر، هنگامی که اوضاع سياسی ايران رو به وخامت گذاشت و معلوم شدکه سقوط رژيم شاه قطعی است، دولت آمريکا به فکر موشک های فنيکس که به ايران فروخته بود افتاد. به کمک اسرائيل و به بهانه تعمير، همه هواپيماهايی که به اين نوع موشک مجهز بودند از ايران خارج کردند و تنها پس از پياده کردن فنيکس ها هواپيماها را به ايران باز پس گرداندند”ٌ.
سوال مهم در اينجا اينستکه آيا برنامه‌های ديگری، چه برای ايران و چه کشور‌های ديگر، وجود ندارند؟ به حوادث اخير اوکراين نگاه کنيد. خانم ويکتوريا نولند، دستيار وزير خارجه آمريکا برای امور اروپا، زمانی‌ که در حال صحبت با سفير آمريکا در اوکراين در باره بحران آنجا بود گفت “فاک اروپا: اروپا را گاييدم” ، ظاهرا بخاطر اينکه اروپا با آمريکا در مورد بحران و اينکه چه بايد کرد هماهنگی نکرده بود. اين فحش اهميتی ندارد (دکتر ميلانی نوشته که پس از انقلاب رئيس جمهور آمريکا هم گفته بود فاک شاه). موضوع پولی است که دولت آمريکا برای سرنگونی دولت اوکراين هزينه کرد. خانم نولند می‌گويد:
“از زمان استقلال اوکراين در ۱۹۹۱ آمريکا مردم اوکراين را برای برپايی ارگان‌های دمکراتيک، [کسب] مهارت در توسعه جامعه مدنی، و يک شکل دولت خوب – تمامی آنچه که برای تحقق‌ اوکراين [به عنوان يک کشور] اروپای لازم است – ياری داده است. ما برای اينکار بيشتر از پنج ميليارد دلار سرمايه گذاری کرده ايم…” نظر دکتر ميلانی در باره اين موضوع چيست؟
انستيتو هوور که دکتر ميلانی در آن کار ميکنند، چه گونه مرکز فکری ميباشد؟ اين انستيتو، که نام کامل آن انستيتو هوور برای جنگ، انقلاب، و صلح است، يکی‌ از راستگرا‌ترين مؤسسات فکری در آمريکا است که از آن در سال‌های اخير اشخاصی‌ مثل خانم کاندوليزا رايس و آقای جرج شولتز، وزرای خارجه سابق آمريکا بيرون آمده‌اند. به ليست برخی‌ از اعضای آن نگاه کنيد تا ببينيد چه راستگرا‌های افراطی که نقش مهمی‌ در براه انداختن جنگ در گوشه و کنار دنيا داشته‌اند در آنجا حضور دارند.
با توجه به اهداف انستيتو هوور و جايگاه آن در منتهای راست طيف سياسی، هر گونه فعاليت آن در باره ايران نيز از نظر نگارنده با اهدافی‌ کاملا سياسی صورت می‌گيرد که فقط آب به آسياب اهداف تندرو‌ها در آمريکا ريختن است. بعنوان مثال، سميناری که دکتر ميلانی در هوور در باره امکان دمکراتيک شدن نظام سياسی ايران با شرکت چند شخصيت ايرانی‌ برگزار کرد، که تنها سمينار در باره ايران نيست که ايشان در هوور برگزار کرده‌اند، از نظر نگارنده در راستای چنين اهدافی‌ است.
حضور دکتر ميلانی در کنگره در ژانويه ۲۰۰۷ و ادعا کردن درباره “ماجراجو‌يی‌ هسته‌ای” جمهوری اسلامی را چگونه بايد تفسير کرد؟
در يک شهادت ديگر در کنگره آمريکا در ۲۲ جولای ۲۰۰۹ دکتر ميلانی تحريم‌های آن زمان آمريکا بر ضدّ مردم ايران را “نيمه پخته” ناميد، و از اعمال تحريم‌های کمر شکن اقتصادی، در صورتی‌ که “ديپلماسی” از نظر ايشان شکست خورد، حمايت کرد. حمايت‌ از اينگونه سياستی که دود آن فقط به چشم ده‌ها ميليون نفر از مردم عادی ايران رفته است، را چگونه بايد تفسير و تعبير کرد؟ نگارنده در همان زمان از دکتر ميلانی بخاطر اينچنين مواضعی به شدت انتقاد کرد. جالب است که حال دکتر ميلانی مدعی است که اين تحريم ها موجب پيروزی دکتر حسن روحانی در انتخابات خرداد ۱۳۹۲ شد.
حضور دکتر ميلانی در يک کنفرانس خصوصی پنهانی در سال ۲۰۰۷ که در آن حدود ۳۰ نفر از ضدّ ايرانی‌‌ترين شخصيت‌های آمريکايی، از جمله نئوکان ها، وابستگان به ايپک، پرفسور برنارد لوئيس مروج تجزيه ايران و بقيه خاور ميانه، و ديگران شرکت داشتند در چه چهار چوبی بود؟


کودتای آمريکايی – انگليسی عليه دکتر مصدق

دکتر ميلانی به هر وسيله ای متوسل می شود تا نقش آمريکا در کودتای ۲۸ مرداد را کاهش داده و دولت زنده ياد دکتر محمد مصدق را غير دموکراتيک معرفی کند. ايشان می نويسد (صفحه ۲۱۶):

“وقتی در مارس ۲۰۰۰، وزير امورخارجه وقت آمريکا، مادلين اولبرايت، از مردم ايران به خاطر دخالت ناروای آمريکا در امور داخلی ايران در زمان سرنگونی مصدق پوزش خواست، مناديان روايت مصدق اين کلمات و پوزش را در حکم تأييد نهايی و قطعی روايت خود دانستند. اما در واقع اولبرايت کلمات خود را با دقتی تمام برگزيده بود. کل مسئوليت کار سرنگونی مصدق را نمی پذيرفت. برعکس، می گفت امريکا “نقشی مهم در تدارک سرنگونی نخست وزير محبوب ايران” بازی کرد، و به خاطر اين دخالت از مردم ايران پوزش طلبيد. به ديگر سخن، چيزی جز “نقشی” در “تدارک” سرنگونی “نخست وزير محبوب” (نه “نخست وزير دمکرات” يا “نخست وزير برگزيده مردم”) نپذيرفت و پذيرش اين مسئوليت گرچه مويد دخالت ناروای آمريکا بود اما، مترداف روايت مناديان مصدق از رخدادهای ۲۸ مرداد نيست. به علاوه، بلافاصله بعد از اين کلمات، البرايت اضافه کرد که به گمان دولت آيزنهاور، “دلايل استراتژيک موجهی” برای اين اعمال وجود داشت”.
صرف نظر از اينکه خانم آلبرايت کلمه “موجه” را در سخنرانی خود بکار نبرد، دکتر ميلانی ظاهرا ادعا دارند که دولت آمريکا نقش مهمی‌ در سرنگونی نخست وزيری که دمکرات و برگزيده مردم نبود نداشت، ولی‌ در عين حال برای آنچه که انجام داده بود “دلايل استراتژيک موجهی” داشت. موجه از نظر چه کسی‌ يا گروهی؟ مسلما نه‌ از نظر ما ايرانيان. دکتر ميلانی از سوی ديگر، سخنان بسياری نقل می کند که دکتر مصدق “ديکتاتور بدتر از رضاشاه” و “ياغی” بوده و اختيارات ويژه “نشان و ابزار استبداد شخصی مصدق” بود.
دکتر ميلانی به ميان مردم رفتن دکتر مصدق و برگزاری رفراندوم را نشانه پوپوليسم دکتر مصدق وانمود کرده و می نويسد که پارلمان برگزيده نشانه دموکراسی است. اما به اين پرسش پاسخ نمی گويد که مگر پارلمان به دکتر مصدق رأی نداده بود؟ اگر پارلمان دکتر مصدق را انتخاب کرده بود، چرا دکتر مصدق “نخست وزير دمکرات” يا “برگزيده مردم” نبود؟
داوری های دکتر ميلانی در اين خصوص به شدت ايدئولوژيک وگزينشی است. متن انگليسی کتاب در سال ۲۰۱۱ و متن فارسی کتاب در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. دکتر ميلانی نميتواند ادعا کند که از سخنان پرزيدنت اوباما در قاهره، در سال ۲۰۰۹اطلاع نداشته و آگاهانه آن را حذف کرده است، چون با رويکردش تعارض داشت و سخنانش را باطل می کرد. پرزيدنت اوباما در آن سخنرانی گفت :
“در ميان جنگ سرد کشور من در سرنگونی دولت ايران که به طور دمکراتيک انتخاب شده بود نقش داشت”.
دکتر ميلانی که آن همه کوشش کرده تا از سخنان خانم اولبرايت نتيجه بگيرد که دکتر مصدق “نخست وزير دمکرات يا منتخب مردم” نبود، خود را با اين گواهی رئيس جمهور آمريکا روبرو می بيند که دولت اش در “سرنگونی دولت ايران که بطور دموکراتيک انتخاب شده بود” نقش داشته است. پس اين اعتراف مهم را از تاريخ حذف می کند. اين بدترين نوع برخورد ايدئولوژيک با تاريخ است.
رئيس جمهور آمريکا در بازگويی تاريخ صادق تر و غيرايدئولوژيک تر از دکتر ميلانی عمل کرد. ايشان دوباره در ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۳ در مجمع عمومی سازمان ملل گفت :
“برای يک دوران طولانی‌ مردم ايران در باره تاريخ طولانی‌ دخالت آمريکا در امور داخلی‌ کشور خود و نقش آمريکا در سرنگونی دولت ايران که بطور دمکراتيک انتخاب شده بود شکايت داشته‌اند”.
در جلد هفتم يادداشت های مرحوم اسدالله علم به روشنی به کودتا عليه دکتر مصدق اعتراف شده است. در يک جا مرحوم علم از گفتگوی خود با شاه خبر می دهد “به عرض رساندم آيا خاطر مبارک هست وقتی مصدق آن اندازه ما را در زحمت گذاشته بود روز چهارم آبان برف می آمد، در رکاب مبارک به چه حالی به سعدآباد برگشتيم. آن جا هم آتش نبود. من عرض می کردم کودتا بفرماييد. همان کاری که ۹ ماه بعد شد.”
مرحوم علم در يادداشت ۲۹ خرداد ۴۷ هم با اشاره به معجزاتی که جان پادشاه را نجات داده، از سقوط هواپيمايش در بلندی های کوهرنگ اصفهان، و دو سوء قصد نافرجام عليه جان وی ياد می کند و بعد می نويسد، “از همه مهمتر در بازی مصدق با آن که {پادشاه} کشور را ترک کرد، به صورت تبعيد، باز هم با کودتای سپهبد زاهدی و مردم برگشت.”


نگاه غير علمی‌‌ به روستاييان و اقشار فقير جامعه

نگاه غير علمی‌، اگر نگوئيم تحقيرآميز، دکتر ميلانی به روستاييان و فقرا کاملا محسوس است. دکتر ميلانی می نويسد که صمد، کاراکتر خيالی ساخته آقای پرويز صياد سمبل هنری آنان و محمود احمدی نژاد سمبل سياسی شان است (صفحه ۳۶۴):

“هنگامی که درآمد ايران از فروش نفت ناگهان فزونی گرفت، هنگامی که فقدان امکانات اقتصادی و اجتماعی در روستاها کار دهقانان تازه صاحب زمين شده را دشوار و دشوارتر کرد، شهرهای بزرگ و پول نفتی که در آنجا انتظارش را می کشيدند به مغناطيسی برای جلب اين روستاييان بدل شد. حلبی آبادها پديد آمد و رژيم شاه تلاشی جدی برای جلب يا آموزش اين خيل عظيم شهرنشين های تازه- که صمد پرويز صياد بهترين تجلی هنری شان بود و احمدی نژاد نسل دوم شان را تشکيل می داد- نکرد. به علاوه چون نيروهای سياسی ديگر، بجز روحانيت اجازه فعاليت در صفوف اين شهرنشينان تازه نداشتند به تدريج اين روستاييان به شهر آمده به سربازان انقلاب اسلامی بدل شدند.”
آقای احمدی نژاد در سال ۱۳۳۶- چند سال قبل از اصلاحات ارضی و سال ها قبل از افزايش ناگهانی قيمت نفت در دهه پنجاه – به دنيا آمد و چند سال بعد به همراه پدر آهنگر خود به تهران آمد و ساکن اين شهر شد. حلبی آباد نشين نبود و در سال ۱۳۵۴ با کسب رتبه ۱۳۲ کنکور سراسری در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه علم و صنعت قبول شد. با توجه به بدنامی آقای احمدی نژاد، دکتر ميلانی او را به نسل دوم روستاييان و فقرا تبديل می کند.


سخنان فاقد منبع

در کتاب “شاه” دکتر ميلانی ادعا‌های گوناگونی دارند بدون آنکه منبعی برای آنها ارائه کنند. به برخی موارد نگاه کنيد:

اول، شاه در ۱۳۵۴ دو حزب درباری خود را منحل و حزب رستاخيز را به دبيرکلی امير عباس هويدا تأسيس کرد. دکتر ميلانی می نويسد (صفحه ۴۷۶)، “نظريه پردازان اصلی حزب اکثراً يا استالينيست های سابق بودند يا مناديان استبدادی چون احمد فرديد”.
دکتر ميلانی برای اثبات ادعای خود (مارکسيست های استالينيست سابق نظريه پردازان اصلی حزب رستاخيز بودند) به کتاب گفت و گوی آقای حميد شوکت و کورش لاشايی ( نگاهی از درون به جنبش چپ ايران) در پاورقی استناد می کند. آيا واقعاً مارکسيست استالينيست های سابق نظريه پردازان اصلی حزب رستاخيز بودند؟ چرا از چند نفر آن آنها نامی‌ برده نشد؟ توجه داشته باشيم که آقای لاشايی از همفکران دکتر ميلانی در زمانی‌ بود که هر دو مائويئست بودند.
هدف از اين ادعا چيست؟ ظاهرا هدف جا انداختن اين ادعا است که حزب رستاخيز به اين دليل يک حزب شبه فاشيستی بود که نظريه پردازان آن استالينيست‌های سابق بودند. اگر اينطور بود، چرا شاه و دستگاه عريض و طويل اطلاعاتی‌ او فريب آنها‌را خوردند؟ حالا از اين موضوع بگذريم که حتی اگر ادعای دکتر ميلانی صحيح هم باشد، آن استالينيست‌ها توبه کرده از گذشته خود بودند. در واقع در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ توابين زندان‌های ايران يا امثال استالينيست‌های سابق بودند، يا امثال حبيب الله عسگر اولادی، اسدلله بادامچيان، و اسلامی‌های نظير آنها.
دوم، بر طبق ادعای دکتر ميلانی شاه به نحو شگرفی در حال توسعه ايران بود. ايشان می نويسد (صفحه ۱) “شاخص های اقتصادی هم همه مويد اين واقعيت بودند که ايران با سرعتی کم نظير در جهت صنعتی شدن گام بر می دارد”، و (صفحه ۴۹۰) “آهنگ رشد اقتصادی ايران در آن سال ها با کشورهايی چون ترکيه، تايوان و کره جنوبی قياس پذير بود. از يک منظر، قياس وضعيت اين سه کشور با شرايط اقتصادی ايران، سی سال پس از انقلاب، نشانگر بهايی است که ايران، از لحاظ اقتصادی، برای انقلاب پرداخت”، و (صفحه ۵۴۵) “کشوری که در برخی از سال های دهه هفتاد، توليد ناخالص ملی اش بيست درصد رشد می کرد”، و (صفحه۵۴۷ ) “در دورانی که طبقه متوسط و شهرنشين و تکنوکرات با آهنگی سخت شتابان رشد کرده بود…اقتصادی که گاه سالی ۲۰ درصد رشد توليد ناخالص داشت”.
اولا،ً کاش دکتر ميلانی می گفتند در کدام سال ها نرخ رشد اقتصادی ايران ۲۰ درصد بود. از سال ۱۹۸۹ که چين رشد اقتصادی بينظير خودرا آغاز کرد، در هيچ سالی‌ ۲۰ در صد و حتی نزديک به آن رشد نداشته است. اين فقط يک ادعا است، آنهم بدون هيچگونه منبع. بايد از اقتصاد دانان پرسيد که آيا اصولاً چنين رشد اقتصادی حتی بطور تئوری امکان دارد يا خير.
ثانياً، خود دکتر ميلانی می نويسد که حبيب الله لاجوردی در سال ۱۳۵۵ درمجلس سنا گفته بود (صفحه ۴۲۲): “از ۱۰۴ شرکت دولتی، ۱۰۳ شرکت ضرر می دهند و تنها استثناء البته شرکت نفت بود”. ايشان در ادامه می نويسد (صفحه ۴۲۳) “واقعيت اين بود که دقيقاً به خاطر همين نگرانی ها از چند سال پيش از انقلاب خروج سرمايه، در سطحی گسترده، از ايران آغازيده بود. ابعاد اين فرار سرمايه با اوج گرفتن بحران سياسی دو چندان شد”. اين تناقض گويی فاحش در باره رشد اقتصادی “شگفت آور” آن زمان نيست؟ شايد هم دکتر ميلانی فراموش کرده بودند که قبلا چه نوشته بودند.
سوم، دکتر ميلانی در فصل کودتای ۲۸ مرداد نوشته است (صفحه ۲۱۳) که طرفداران شاه و دکتر مصدق “هر دو قطب اين روايت مطلق انديش گره بر باد می زنند. هزارتوی تاريخ را به احکامی ساده و گاه حتی ساده انگارانه تقليل می دهند. شايد سودای اين قضاوت های مطلق، ريشه در فرهنگ مانوی دارد که جهان را عرصه نبرد نيک و بد، خير و شر، تاريکی و روشنايی می داند و عرصه خاکستری هستی را بر نمی تابد که در آن نيک و بد مطلقی در کار نيست و لاجرم قضاوت دشوار است”.
داوری های دکتر ميلانی درباره انقلاب و نتايج آن درست برخلاف اين آموزه خودشان است. ايشان می نويسد (صفحه ۴۸۳) انقلاب “برای ايران فرجامی فاجعه آميز داشت”، و (صفحه ۴۹۰) “شرايط اقتصادی ايران، سی سال پس از انقلاب، نشانگر بهايی است که ايران، از لحاظ اقتصادی، برای انقلاب پرداخت”، و (صفحه ۵۱۷) انقلاب ايران خوب زمان شاه را به “استبداد نعلين” سپرد. چاره ای نبود، چون “استيصال سياسی از يک سو و فرصت طلبی و قدرت طلبی از سويی ديگر اغلب دست بهم می دهند و در سياست “راه حل” هايی پديد می آورد که از هر فاجعه زيان بارتر است…از زبان خيابان اغلب دمکراسی بر نمی خيزد”، و (صفحه ۵۴۵) “چرا کشوری که در کار گذار به راستی تند آهنگ به سوی نوسازی و تجدد بود…به فکر انقلاب افتاد، و مهم تر اينکه چرا و چطور برای رهبری اين انقلاب روحانی ای را برگزيد که همه عمر تجدد و نوسازی را بسان ترفندهايی استعماری طرد و رد کرده بود”، و (صفحه ۵۴۶) “به گمان من ريشه معمای برآمدن آيت الله خمينی که معاند تجدد بود به عنوان رهبر جنبشی که خواست اصلی اش دمکراسی و تجدد بود را بايد در برخی شگفتی های تاريخ معاصر و نيز در ويژگی های روايت شاه از تجدد سراغ کرد”.
دکتر ميلانی تصويری از ايران دوران شاه عرضه می کند که به سرعت طوفان در حال نوسازی و تجدد بود، اما انقلاب، با رهبری ضد تجدد و نوسازی، فاجعه آفريد و کشور را ويران کرد. اين داوری های مطلق انگارانه که دوران شاه، دوران نيکی، خير و روشنايی بود و دوران جمهوری اسلامی دوران بد، شر و تاريکی است، بر خلاف گفته خود ايشان در بالا نيز هست و در داوری های بعدی او هم تاثير گذارده است. در بندهای بعدی خواهيم ديد.
چهارم، دکتر ميلانی صفحات ۴۱۶ تا ۴۲۱ کتاب را به طرح های اتمی شاه اختصاص داده است. ايشان می‌نويسد (صفحه ۴۱۸) که شاه در مصاحبه با روزنامه لوموند گفته بود “روزی نه چندان دور” و حتی “شايد زودتر از آنچه گمان می رود ايران صاحب بمب اتم خواهد بود”. دکتر ميلانی که حتی صراحت کلام شاه برای ساختن بمب اتم را نقد نمی کند، فرصت را غنيمت شمرده تا به طرح های اتمی جمهوری اسلامی حمله ور شود. ايشان می‌نويسد (صفحه ۴۱۸) :
“اگر چه طبق اين قرارداد [ان پی تی که ايران امضا کرده]، غنی سازی حق طبيعی کشورهای امضا کننده محسوب شده است، اگر کشوری در جريان تکميل برنامه هسته ای خود به سازمان های بين المللی دروغ بگويد يا بخشی از فعاليت های خود را مخفيانه ادامه دهد، و يا اينکه درصدد دستيابی به بمب اتمی برآيد، آن گاه ديگر حق غنی سازی خود را هم از کف می دهد”.
اين موضع دکتر ميلانی کوچکترين اساسی‌ در حقوق بين‌المللی، و بخصوص در قرارداد ان پی‌ تی‌، ندارد و فقط تکرار ادعا‌های نئوکان‌های آمريکايی و متحدان اسرائيلی آنها ميباشد. در هيچ کجای آن قرار داد حتی اشاره‌ای به ادعای دکتر ميلانی وجود ندارد. نگارنده در باره اين موضوع مقالات بسياری، هم به زبان انگليسی و هم به زبان فارسی‌ منتشر کرده است. برای دو نمونه به اينجا و اينجا بنگريد.
از اينگونه ادعا‌ها دکتر ميلانی زياد داشته‌اند. بعنوان مثال، در يک سخنرانی‌ در دانشگاه کاليفرنيا در شهر لوس آنجلس ايشان ادعا کردند که برنامه هسته‌ای ايران نظامی است، چرا که اگر صلح آميز بود، “ايران به تعداد زيادی سانتريفيوژ احتياج نداشت،” در حاليکه درست بر عکس است. ترس غرب از تاسيسات فردو در نزديکی‌ قم با فقط ۲۹۰۰ سانتريفيوژ به اين دليل است، که با تعداد کوچکی سانتريفيوژ در زير کوه اورانيوم غنی شده کافی‌ برای بمب می‌توان ساخت، ولی‌ نه‌ برای سوخت يک رآکتور هسته‌ای.
دکتر ميلانی سپس می گويد که رهبران جمهوری اسلامی ابتدأ مخالف طرح های هسته ای بودند و برای اثبات ادعای خود به يک مقاله روزنامه جمهوری اسلامی در۲۶ خرداد ۱۳۵۸ استناد می کند، و در ادامه می نويسد (صفحات ۴۲۰ و ۴۲۱):
“چند سال بعد آيت الله خمينی و رژيم اسلامی تغيير نظر دادند. اين بار به احيای هرچه سريع تر اما اساساً مخفيانه برنامه اتمی ايران پرداختند…پنهان کاری ها و برخی تماس های مشکوک با کسانی چون دانشمند پاکستانی که می خواست بمب اتمی “اسلامی” را ميسر کند همه برنامه اتمی ايران را محل شک جدی کرد…باور نمی کردند که جمهوری اسلامی ايران بهايی چنين گزاف را صرفاً برای غنی سازی اورانيوم تقبل می کند”.
دکتر ميلانی ظاهراً نمی داند که تکنولوژی، صنعت و سلاح، دينی و غير دينی ندارد. “بمب اتمی اسلامی” صرفاً ساخته ذهن ايشان است. حتی آيت الله خمينی وقتی از اسلامی کردن دانشگاه ها سخن می گفت، فيزيک و شيمی و رياضيات و صنعت را خارج می کرد و سخنش را به ظواهر دانشگاه ها و علوم انسانی محدود می ساخت. اگر هم قرار بود چنين بمبی ساخته شود، پاکستان، متحد آمريکا، اينکار را انجام داد، نه‌ ايران.
پنجم (صفحه ۳۶۵) ، “هنوز هم در ايران مهم ترين مشاغل بر زنان “حرام” است”.
دکتر ميلانی بايد ذکر ميکرد که “مهم ترين مشاغل” کدامند و سپس نشان می داد که اينک آن مشاغل بر زنان حرام هستند. نبايد جای شعار سياسی را با تحقيق علمی اشتباه گرفت و اولی را به جای دومی به خورد مردم داد.
ششم (صفحه ۳۹۲)، “اگر امروز[دوران جمهوری اسلامی] ايران از بابت فرار مغزهايی که از مملکت فرار می کنند در جهان رتبه نخست را به دست آورده، در آن سال ها[دوران شاه] بسياری از مغزهای ايرانی که بعد از پايان دوران آموزش در آمريکا و اروپا مانده بودند، پس از چندی به سودای خدمت به ايرانی که دوستش می داشتند، و نيز به لحاظ فرصت های حرفه ای فراوان، به وطن بازگشتند”.
سند اثبات اين ادعای قاطع چيست؟ ممکن است که دکتر ميلانی حق داشته باشند، ولی در کتاب هيچ مدرکی برای آن عرضه نشده است. اولا،ً آن همه دانشجويان مخالف عضو کنفدراسيون در خارج از ايران در زمان شاه چه می کردند؟ ثانياً، رتبه نخست جهانی فرار مغزهای ايران، اسطوره و افسانه ای بيش نيست. ثالثاً، رسانه های معتبر آمريکا گزارش کردند که بيشترين وزرای دولت حسن روحانی دانش آموخته آمريکا هستند.
هفتم (صفحه ۴۰۶)، “تلاش های رژيم اسلامی برای حذف نوروز و بازنويسی تاريخ دقيقاً برای معارضه با ايران قبل از اسلام و تأکيد بر هويت صرفاً اسلامی ايران است”.
مدارک “تلاش های رژيم اسلامی برای حذف نوروز” چيست؟ اين درست است که برخی‌ از روحانيون مرتجع و “اسلام پرست” مايلند که نوروز بکلی از فرهنگ و تقويم ما حذف شود، ولی‌ چه تلاش رسمی‌ در اينباره در ۳۵ سال گذشته صورت گرفته است؟ تا جأيی‌که نگارنده اطلاع دارد، هيچ. اصولاً، مخالفت با چنين کار ضدّ ملی‌، ضدّ ايرانی‌ آنقدر همگانی خواهد بود که هيچ مقام بالای جمهوری اسلامی حتی شهامت فکر کردن در باره آنرا نيز نخواهد داشت.
بر عکس، اولاً، همه ساله در ساعت سال تحويل، رهبر جمهوری اسلامی در راديو و تلويزيون صحبت می کند. اين سنت را آيت الله خمينی راه انداخت. ايشان در ۲۸ اسفند ۱۳۵۸، به مناسبت نوروز ۱۳۵۹، فرمان عفو عمومی صادر کرد: “کلیۀ قشرهايی که دستشان به خون بيگناهی آغشته نشده و امر به قتل نفوس نکرده و شکنجه‏گر نبوده و امر به شکنجۀ منتهی به قتل نکرده و از بيت‏المال و اموال مردم سوءاستفاده ننموده، در آستانۀ سال جديد عفو عمومی نمودم؛ چه نظامی و چه ساير قوای انتظامی و چه ساواکی و چه روحانی‏نمای وابسته و پيوسته به رژيم سابق. از اين تاريخ به بعد احدی حق تعرض به کسی را ندارد، نه مقامات مسئول و نه گروه غيرمسئول”. در روز اول فروردين ۱۳۵۹، سال نو را به همه تبريک گفته و می نويسد: “حلول سال جديد را ـ که ره‏آورد آن تماميت ارکان جمهوری اسلامی است ـ به همۀ مستضعفين و ملت شريف ايران تبريک عرض می‏کنم”. آيت الله خمينی در اول فروردين سال ۱۳۶۰ خواهان آن بود که “اين سال بر همۀ ما نوروز باشد و بر همۀ ما مبارک باشد”. هدف در اينجا فقط ذکر تاريخ واقعی‌ است، نه‌ ستايش از پيام‌های آقای خمينی.
ثانياً، پس از پخش سخنان ولی فقيه، نوبت پخش سخنان رئيس قوه مجريه است. سال ۱۳۵۸ زنده ياد مهندس مهدی بازرگان اينکار را انجام داد. پيام نوروزی ايشان را در صفحه ۱۲ کتاب “مشکلات و مسائل اولين سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان” بخوانيد. مهندس بازرگان نه تنها پيام نوروزی داد، بلکه همه مردم را به استاديوم صدهزارنفری تهران برای عيد ديدنی دولت دعوت کرد و برای آنان سخنرانی کرد (صفحات ۳۶۵ تا۳۶۹). سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ هم آقای ابوالحسن بنی صدرپيام نوروزی داشتند. اين سنت از آن زمان بجا مانده است.
هشتم، جمهوری تاريکی و شر مطلق را بايد دائماً با سياه سازی نابود کرد. به دقيقه ۲۳:۳۱ گفت و گوی برنامه افق (سياست خارجی آمريکا و گزينه نظامی) در ماه سپتامبر سال گذشته (ميان آقايان ميلانی و اکبر گنجی) گوش کنيد که دکتر ميلانی می گويد:
“دولت ايران به صراحت ميگه تا بحال در چند ماه اخير هفت ميليارد دلار به دولت اسد کمک کرده”.
دکتر ميلانی همين ادعای بدون سند را دوباره در برنامه افق ( اجلاس داووس: ايران و اسرائيل) سوم بهمن ۱۳۹۲ ، در دقيقه ۳۶:۱۹ ، تکرار کرده و می گويد:
“ولی‌ در عين حال خود ايران در اين چند ماه اخير به گفته مقامات ايرانی‌ هفت ميليارد دلار به اين دولت جنايتکار کمک کرده است”.
در کجا مسئولان جمهوری اسلامی گفته اند که هفت ميليارد دلار به سوريه کمک کرده اند؟ جمهوری اسلامی شايد بيشتر هم کمک کرده باشد، اما مسئولان جمهوری اسلامی خودشان کجا گفته اند که هفت ميليارد دلار به دولت آقای بشار اسد کمک کرده اند؟ فرق يک پژوهشگر واقعی‌ و يک تبليغات چی‌ سياسی در همين نکات است. اولی‌ بدون مدرک ادعا نميکند، ولی‌ دومی‌ فقط افکار و تمايلات سياسی خودرا بعنوان واقعيت به مردم عرضه می‌کند.
نهم، دکتر ميلانی درهمان برنامه افق (اجلاس داووس: ايران و اسرائيل ) ، در دقيقه ۵۶:۱۶ چنين گفت:
“مگر ايرانيان کم در خارج سرمايه دارند؟ ۷۰۰-۸۰۰ ميليارد دلار در خارج سرمايه دارند”.
انشا‌الله همينطور باشد، ولی‌ دکتر ميلانی هيچ مدرکی برای وجود چنين سرمايه ای ارائه نمی کند و در واقع وجود هم ندارد که ارائه شود.


کلام پايانی

تنها راه عدم تکرار اشتباهات تاريخی چند دهه گذشته درس صحيح گرفتن از آنها است، و اين در صورتی‌ اتفاق خواهد افتاد که تاريخ را آنچنان که اتفاق افتاده مرور و درک کنيم، نه‌ آنطور که آرزو داريم، و يا ايدئولوژی ما آنرا به ما ديکته می‌کند. متأسفانه، همانطور که در يک مقاله گذشته بحث شد، برخی‌ از ما ايرانيان به جعل تاريخ مشغولند. تصاوير دروغين ساختن از رهبران گذشته و کارنامه آنها، از رضا شاه و محمد رضا شاه گرفته، تا زنده ياد دکتر محمد مصدق و رهبران جمهوری اسلامی بخشی از جعل تاريخ است. اگر پژوهشگرانی مانند دکتر ميلانی، که هم همه گونه امکانات در اختيار دارند و هم توانائی پژوهش واقعی‌ را، تصاوير غير واقعی‌ از شخصيت‌های تاريخی معاصر ايران ترسيم کنند، که ديگر اميدی به هموطنانی که نه‌ فرصت پژوهش دارند، نه‌ امکانات لازمه آن و نه‌ احياناً توانايی آنرا، نيست. به عقيده نگارنده جعل تاريخ خود يک عامل مهم در نرسيدن به نظام دمکراتيک واقعی‌ در ايران است، چرا که با اينکار درس‌های صحيح و لازم را از تاريخ فرا نمی‌گيريم.

از نظر نگارنده آقای دکتر ميلانی، عليرغم پژوهش‌های خوب و قابل توجه خود، يک پروژه سياسی را تعقيب ميکند. اين پروژه سياسی شاه و آمريکای ديگری می سازد که با واقعيت تطابق ندارند، اما برای اهداف آن پروژه سياسی خوبند.
از گویا نیوز