خبر احکام ناعادلانه نرگس محمدی و آتنا دائمی و امید علی شناس در دادگاه تجدید نظر تعجب همهی ما را بر انگیخت، گمان ما بر این بود که این احکام سنگین، در دادگاه تجدید نظر شکسته و آنها تبرئه خواهند شد یا حداکثر به احکامی سبک محکوم میشوند.
نرگس محمدی با آن شرایط سخت زندگی و محرومیت از فرزندان و بیماری به 16 سال زندان، آتنا دائمی و امید علی شناس به 7 سال زندان و علی نوری و ئاسو رستمی به 2 سال زندان محکوم شدند.
آخر به چه جرمی؟ فعالیت های حقوق بشری و آزادی خواهانه، مخالفت با مجازات اعدام، دیدار با خانوادهها، شرکت در مراسم یا داشتن ماهواره میتواند دلیلی برای این احکام سنگین باشد؟
در دههی شصت حکومت برای تثبیت قدرتاش، حکمهایی این چنین سنگین میداد که فعالان سیاسی را از گردونهی مبارزه بیرون کند و کرد، ولی حال که جمهوری اسلامی تمامی ارکان قدرت را در اختیار دارد، چرا با این احکام ظالمانه روبرو هستیم!؟
آیا هدف جمهوری اسلامی از دادن این احکام سنگین چیزی جر این است که میخواهد باز هم با ایجاد رعب و وحشت در جامعه، هر صدای اعتراضی را خفه کند و هنوز هم نگران متزلزل شدن پایههای حکومتاش است؟ تفاوتی هم نمیکند که فعالیت سیاسی باشد یا اجتماعی، جنسیتی باشد یا قومی، بیدینی باشد یا برای دینی دیگر، برای آزادی اندیشه و بیان باشد یا فرهنگی، طبقاتی باشد یا صنفی یا حتی به بهانهی داشتن ماهواره یا سوار شدن بر دوچرخه یا قدم زدن در خیابان یا باد بردن روسری. بالاخره اگر لازم باشد، باید جرمی را بتراشد و مجرمان واقعی نیز با خیالی آسوده آزادند.
بنا بر این سیاست، دادگاهها نیز هیچ قاعده و قانونی برای صدور احکام زندانیان سیاسی و حتی عادی ندارند و هر کدام بنا به شرایط و به دلخواهِ دستگاههای امنیتی و بازجویانِ مربوطه، برای متهم رای صادر میکنند.
جمعه نهم مهرماه، با تعدادی از خانوادههای خاوران و فعالان حوزه دادخواهی، در اعتراض به این احکام ناعادلانه و برای همدردی با خانوادههای زندانیان سیاسی به دیدار سیمین عیوض زاده و همسرش و امید علی شناس رفتیم و قرار بود از آن جا به دیدار خانوادهی آتنا دائمی برویم که مادر و پدرش در سفر بودند و قرار گذاشتیم که آتنا و گلرخ ایرایی نیز در جمع ما حضور یابند، زیرا این روزها سیامین سال تولد آرش صادقی بود و دوست داشتیم در نبود آرش، گلرخ نیز این تنهایی را کمتر حس کند. او و آتنا به اتفاق چند نفر از دوستان دیگرشان نیز کیکی برای آرش گرفتند و به منزل سیمین خانم آمدند. کیکی زیبا که روی آن نوشته بودند« آرش به امید آزادی».
این خانوادهی مهربان به گرمی از ما استقبال کردند و از هر دری صحبت کردیم. دوستانی که کمتر سیمین و امید را دیده بودند، کنجکاو از وضعیت او و دوران حبس موقتاش میپرسیدند و همه در شگفت بودیم که چرا او را برای بازجویی و آزار و اذیت بیشتر 17 ماه در حبس نگاه داشتند، در حالیکه معمولا پس از طی مراحل بازجویی با وثیقه آزاد میشوند تا حکم اعلام شود. خانم عیوض زاده برایمان گفت که برای تحویل دادن وثیقه چقدر رفت و آمد و اعتراض کرد تا بالاخره توانست پسرش را از زندان بیرون بیاورد.
به چشمان سیمین نگاه میکردم، با وجود روحیهی قوی او، اما میشد درد عمیق و نگرانی شدید را در چشمانش دید، اینکه چگونه پسرش میتواند 7 سال زندان را تحمل کند و آنها 7 سال دوری از او را، آن هم در زندانهای جمهوری اسلامی که سالم داخل میروند و با تنی بیمار بیرون میآیند، البته اگر بیرون بیایند. به چشمان همسرش نگاه میکردم، غمی در آن نهفته بود و آرام و ساکت به حرف های ما گوش می داد و فکر می کرد. به صورت صمیمی و چشمان زلال امید نگاه میکردم، گاهی لبخندی از سر تلخی میزد و نگران بود، گویی تازه باور کرده بود که چه بلایی میخواهند بر سر او و خانوادهاش بیاورند.
به صورت مهربان و چشمان زیبای آتنا نگاه میکردم، با اینکه دختری بسیار محکم است و تلاش میکند ناراحتیاش را نشان ندهد، ولی از عمق چشمانش پیدا بود که نگرانی در آن موج میزند، بخصوص برای خانوادهاش و اینکه چگونه آنها میتوانند این 7 سال را تحمل کنند. او نیز کمی از شرایط زندان موقت خود گفت و اینکه او را نیز 16 ماه برای بازجویی و آزار و اذیت نگاه داشتند، در حالیکه قرار بود پس از بازجویی، با وثیقه آزاد شود و خانوادهاش چقدر پیگیری کردند تا توانستند او را از زندان بیرون بیاورند.
به صورت زیبای گلرخ نگاه میکردم، با آن لبخند زیبایش، غمی را در آن میدیدم و هر لحظه بیتاب که همسرش آرش هم اکنون در چه وضعیتی است و خودش چه عاقبتی خواهد داشت و چگونه این شرایط سخت را سپری خواهند کرد.
به چشمان اعظم نگاه میکردم، گویی این صحبتها او را به سالها پیش برده بود که همسرش پیروز در زندان بود و با دخترش الیکا چه زندگی سختی را پشت سر گذراند تا اینکه نازنین دخترش را هم از دست داد و پس از گذران یک دورهی سخت، حالا تلاش میکند خودش را سرپا نگاه دارد و با بودن در کنار دیگران، زخم عمیق نبود عزیزانش را التیام بخشد و به دیگران روحیه دهد.
دیگر عزیزان نیز همین وضعیت را داشتند و هر کدام گاهی در جمع حاضر بودند و به صحبتها گوش میدادند و گاهی در خلوت خود فرو میرفتند که چه شرایطی را باید تحمل کنند و این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد داشت.
مصاحبهی سیمین را شنیدم که چه محکم از تلاشهایش برای دادخواهی میگفت، اینکه رفتن زندانیان به زندان برابر با اعدام خاموش است و باید برای رفع مشکلات زندانیان، تفکیک جرایم و رسیدگی به وضعیت زندانیان بیمار و در نهایت برای نه به اعدام، نه به شکنجه، نه به زندان تلاش کنیم و اینکه در گروه مادرانه این کار را به اتفاق مادران و خانوادههای دیگر دنبال میکنند.
بودن در کنار هر کدام از این عزیزان که عشق و صداقت از کلامشان موج میزند، برای همگی ما لذتبخش بود، بخصوص حضور جوانترها که از آنها نیرو میگیریم. من نیز از بودن کنار این عزیزان احساس خیلی خوبی دارم و گویی جوان شدهام و با خواهران و برادرانم سرخوش نشستهایم و شیفته وار از آرزوهای خوبمان میگوییم.
با تمام این دردها و زخمها که واقعیت تلخِ جامعه ماست، ولی همهی حاضران از روحیهی بالایی برخوردار بودند و اعتقاد دارند که حق گرفتنی است و برای ساختن دنیایی انسانی باید ساخت و جلو رفت و ساختن این دنیای نو، هزینه نیز به همراه دارد. ما خانوادهها و دادخواهان نیز ساکت نمیمانیم و به این احکام ناعادلانه و بیعدالتیها اعتراض خواهیم کرد.
پایدار باشیم
منصوره بهکیش