سیمین بهبهانی
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید البرز لب فروبست
حتی دل دماوند آتشفشان ندارد
حتی دل دماوند آتشفشان ندارد
دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشید زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
نادر زخاک بر خیز میهن جوان ندارد
نادر زخاک بر خیز میهن جوان ندارد
دارا کجای کاری دزدان سر زمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی فریادمان بلند است
اما چه سود اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش ای مهر آریایی
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد
سیمین بهبهانی