به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۵

دکمه شادی مغز انسان کجاست

  لورل و هاردی 

همه آدم‌ها در جست‌وجوی شادی هستند، تردیدی نیست. اما مشکل اصلی این است که محدوده شادی را تعریف کنیم؛ این هم برای خودش نکته‌ای است که هنوز فیلسوفان به هیچ اتفاق نظری درباره مصداق‌هایش نرسیده‌اند. 
آیا شادی امری است ذهنی؟ اصلا شادبودن را می‌توان اندازه گرفت؟ عیار سنجشش چیست؟ 
می‌شود بی‌اینکه اشرافی به شادی داشته باشیم، شاد باشیم؟ و ممکن است کسی در بدبختی غرق باشد و خیال کند که شاد است؟


در عصر حاضر، شادی از زندگی خصوصی به زندگی عمومی نقل مکان کرده، ویلیام دیویس چندسالی است دارد روی این مقوله پژوهش می‌کند، براین‌اساس معلوم شده شرکت‌های بزرگ روزه‌بور بیشتر دنبال استخدام مسئول بخش شادی‌بخش برای کارکنانشان هستند. 
نمونه پرسروصدایش شرکت گوگل بود که یک «رفیق‌جوکه» استخدام کرد که کارش گپ‌وگفت و معاشرت خنده‌دار با کارکنان شرکت است. 
لابد همین‌ روزها بانک مرکزی انگلیس هم یکی از اینها را استخدام می‌کند. قرار است برای مهاجران و تبعیدیان هم چنین همدمی دست‌وپا شود. 
خطوط هواپیمایی بریتانیا هم پتوهای شادی‌سنج پخش کرده که به میزان رضایت مسافران از پرواز و خدمه، رنگ پتوها از قرمز به آبی می‌رسد. 
قرص‌های ولباترین به بازار آمده‌اند و با این‌ قرص‌ها قرار نیست بیش از دو هفته برای از‌دست‌دادن عزیزی غمگین باشید، حالا دکترهای‌ آمریکایی می‌گویند بیشتر از دو هفته عزاداری برای عزیزانتان یعنی شما مشکل روانی دارید و اصلا داغدارماندن تهدیدی برای سلامت است.


اینکه ناراحتی و غم گریبان دنیا را گرفته، شاید این مسئله را طبیعی جلوه می‌دهد که همه در پی تزریق شادی برآمده‌اند. براساس آمارها یک‌سوم بزرگسالان در آمریکا و نیمی از جمعیت بزرگسال بریتانیا اعتراف کرده‌اند که در مواقعی احساس افسردگی می‌کنند. 
نیم‌قرن از کشف اولین سری داروهای ضدافسردگی گذشته و هنوز چندان درباره عملکرد این داروها نمی‌دانیم. در جوامعی که ناعدالتی در آنها زیاد است، مثل آمریکا و بریتانیا، سلامت روانی هم بیشتر دستخوش آسیب می‌شود. چند وقت پیش آمریکا‌یی‌ها اعلام کردند غیبت بر اثر بی‌حوصلگی در محل کار سالانه بیش از ٥٥٠‌ میلیارد دلار خسارت به بار می‌آورد و در آن سو در کشورهای اسکاندیناوی  مانند سوئد که اوضاع عادلانه‌تری وجود دارد، حال عمومی و روانی هم بهتر است. 
همین شواهد نشان می‌دهند هرقدر برای ادامه زندگی رقابت در عرصه عمومی بیشتر باشد، بیماری‌های روانی هم بیشتر است. این مورد را می‌توان بین برنده‌ها و شرکت‌کنندگان در مسابقات حرفه‌ای هم مشاهده کرد. 
اصولا هم همین است؛ هر قدر بیشتر در جست‌وجوی پول‌اندوزی و قدرت باشی، احساس ارزش کمتری برای خودت قائل هستی، البته یک نمونه نقض هم در این مسئله هست: دونالد ترامپ.

جامعه سرمایه‌داری می‌خواهد نشان دهد یک کارگر شاد ١٢ درصد کارایی بیشتری دارد. برای همین‌ است که حالا علم احساسات را علم کرده‌اند و اسمش را گذاشته‌اند 
«بررسی و مدیریت احساسات». قرار است احساسات انسانی را به سمتی که می‌خواهند سوق دهند، آن هم با سرعتی زیاد. 
حالا دوربین‌های پژوهشگران به فروشگاه‌ها آمده و روی صورت خریداران زوم می‌کند تا تأثیر پول‌خرج‌کردن و خرید و شرایط ظاهری عاطفی را با هم مقایسه کند، حالا هم روان‌کاوان و متخصصان اعصاب می‌گویند همین‌روزهاست که دکمه خرید را در مغز انسان کشف کنند.

حالا هم در کنار این علوم جدید، روان‌شناسان به بازوی توجیه‌گری تبدیل شده‌اند تا فشار را از روی مسائل اجتماعی کم کنند و همه چیز را بر گردن خود فرد بیندازند. 
می‌گویند در بحران اقتصادی سال ٢٠٠٨ این بانک‌ها نبودند که مشکل داشتند بلکه مغز انسان‌ها مسئله اصلی بود. تنها نکته به‌دردبخور در میانه همه این تحقیقات این بود که آگاهی بیش از اندازه مردم را بیمار و افسرده می‌کند.

شادی به معنای آنچه شرکت‌ها می‌خواهند و روان‌شناسی به معنای آنچه نظام سرمایه‌داری می‌طلبد؛ یعنی اینکه احساس خوبی داشته باشید. 
اما ‌میلیون‌ها نفر از مردم جهان نمی‌توانند چنین احساسی داشته باشند، فکر هم نمی‌کنم علم کنترل ذهن و احساسات بتواند این میلیون‌ها نفر را در مسیر شادی دلخواهشان قرار دهد. 

کارشناسان امور شادی متوجه نیستند وقتی فردی قربانی بی‌عدالتی اجتماعی می‌شود و متوجه می‌شود در تمام سال‌های کارکردنش از او بهره‌کشی کرد‌ه‌اند، نمی‌تواند شاد باشد. 
برای همین هم وقتی ارسطو از علم خوشبختی حرف می‌زند، اسمش را می‌گذارد علم سیاست. شاید برای همین هم تا به حال متخصصان شادی راه به جایی نبرده‌اند.

منبع: گاردین /  ‌تری ایگلتون . ترجمه: امیلی امرایی