استاد ادیب برومند*
نفرین بر جنگ
نیست بادا به جهان اهرمن کینه و جنگ
زان که هست از بدِ او نکبت و ناکامى و ننگ
ننگ و ناکامى و نادارى چون سیل بلا
زاده جنگ بود، لعن ابد باد به جنگ
ننگ اعصار و قرون است، مشو حامى وى
که بود حامى وى بى خبر از دانش و هنگ[۱]
جنگ را اهرمن مرگ بود پیشاپیش
رزم را صفشکن قهر بود پیشآهنگ
رزم را صفشکن قهر بود پیشآهنگ
حاصلش چیست به جز خلقِ ز کین باخته جان؟
زاده اش کیست به جز دیوِ به خون یاخته چنگ؟
خاستگاهش چه بُوَد غیرِ ددآسایى و حقد؟
راستایش چه بُوَد غیر بداندیشى و رنگ؟
چه کنى گوش به بانگش؟ که بود گرگآواى
چه زنى دست به سازش؟ که بود جغدآهنگ
کرده در خاک عدم نعش کسان جاى به جاى
شسته از آب فنا نقش بقا رنگ به رنگ
سختى و قحطى و ویرانى و وارونبختى
شد به هم تافته وز پایگهِ جنگآونگ
مرگ و بیمارى و مجروحى و آسیمه سرى
سر برون آرد از این حفره هولآور و تنگ
گر سوى «جبهه» برى ره چو نگارنده خبر
لحظه اى بیش در آنجا نکنى تاب درنگ
لرزه ها افکندت بر تن و در مغز دوار
بانگ خمپاره و دود و دمه توپ و تفنگ
زندگان بینى در سنگر خود رویاروى
کشتگان یابى در پهلوى هم تنگاتنگ
اى بسا گشته نگون، پیکرِ چون سروِ سَهى
وى بسا غرقه به خون قامت چون تیرِ خدنگ
اى بسا تیر اجل دست ز تن کرده جدا
وى بسا پاى کسان سخت فرو خورده فشنگ
اى بسا تازه جوان در پس سنگر به هراس
نامه نامزدش در کف و جان بر سرِ سنگ
اى بسا پاى که برخورده به مین واندر جاى
ز انفجارش به هوا برشده چون قَلماسنگ
در زمین نعره خمپاره زن گردونتاب
افکند ولوله در بارگه هفت اورنگ[۲]
فردى افتاده به خاک، این که بود؟ یک سرباز
مردى اندر دم مرگ، این که بود، یک سرهنگ
خیل سرباز چو گِرد آید یکسو ناگاه
بر سرش بمب فرو ریزد غُرّنده کُلَنگ[۳]
هست طیّاره بمب افکن بر اوج سپهر
چون به دریاى خروشنده غضبناکْ نهنگ
تانکها حامل توپ و همه پوینده به راه
تشنه خون کسان همچو غریونده پلنگ
گه و ناگه شود از جاى به جایى پرتاب
آلت ناریه در شکل انار و نارنگ
نه همین عرصه جنگ است چنین زشت آیین
شهرها نیز نِیَند ایمن از این شومآهنگ[۴]
موشک از سکّوى پرتاب روان گشته چو برق
هدف صاعقه اش دورتر از صد فرسنگ
بتر از زلزله بس خانه فروکوبد سخت
بر سر مرد و زنِ آمده از جنگ به تنگ
خلقى از وحشت موشک همه شب تا دم صبح
دم به دم پیک اجل را ز هوا گوش به زنگ
همه را دلهره در تن ز نهیب و ز هراس
همه را ولوله در جان ز غریو و ز غرنگ[۵]
جمعى آواره و معلول و پریشان و اسیر
خلقى از جام فنا یکسره نوشیده شرنگ
این همه مایه ننگ است که لعنت بر وى
این همه زاده جنگ است که نفرین بر جنگ
صلح، خیر است که ذکرش رَوَد از سوى خداى
جنگ، شرّ است که فعلش بود از دیو دَبَنگ[۶]
غرض از جنگ در اینجا نه دفاع وطن است
کان بُوَد سخت نکو در بر هر بافرهنگ
جنگِ نستوده بود جنگِ تجاوز به حدود
که ذمیم است و کُمیتَش به ره نازِش، لنگ
دفع بدخواه وطن را همه گه باش دلیر
تا چو رستم بدر آرى پدر از پورِ پشنگ[۷]
لیک با جنگ تجاوزطلبان یار مباش
که بود مایه نفرین چه به روم و چه به زنگ
—————————————–
[۱]. هنگ: هوش و خرد.
[۲]. هفتاورنگ: کنایه از هفت ستاره است که عربها آن را «بناتالنعش» خوانند.
لغتنامه دهخدا
[۳]. کلنگ پرنده اى است درشت هیکل و از راسته درازپایان.
[۴]. شومآهنگ: کسى که قصد شوم دارد.
[۵]. غریو و غرنگ: ناله و فریاد.
[۶]. دَبَنگ: احمق، کودن.
[۷]. پور پشنگ، مقصود افراسیاب است. در روایات ملّى باستانى، پشنگ پدر افراسیاب است.
* شاعر ملی ایران، وکیل دادگستری و رئیس هیئت رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی ایران