به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۵

روزمرگی

برنامه آپارات هفته گذشته تلویزیون بی بی سی اختصاص به دو فیلم در خصوص زنان و روزمرگی داشت. فیلم “سهم من” ساخته “فرناز جمشیدی مقدم” حکایت زنانی از طبقه ی متوسط شهری تهران بود که از گذشته و حال خود می گفتند. از گذشته ای که با تحصیل و داشتن رویاهایی برای آینده آغاز شده بود و به خانه نشینی و گم شدگی ختم شده بود.


در فیلم “سهم من”، بیننده شاهد زنان جوان، اما دلمرده ای بود که در اوج جوانی، بی نشاط بودند و خسته، هنوز زمان زیادی از مادری آنها نگذشته بود که همه حالات و سکنات آنها حکایت از استیصال و کلنجارهای درونی داشت و این کلنجارهای درونی از گاه مادری آنها شروع شده بود.
معلوم بود که آنها بارها از کیستی خود سوال کرده بودند و از اینکه در کجای این زندگی  ایستاده اند و پاسخهایشان، از جنس پاسخهایی نبود که نسلهای پیشینی آنها به خود داده بودند.
اولی می گفت: هیچ کس فکر نمی کند که مادرها هم زمانی را برای خود لازم دارند. دومی می گفت: مادری رنج دارد و این رنج را با کلیه اجزا صورتش به رخ بینندگان  می کشاند.
آن دیگری می گفت: به محض اینکه از فرزندانم دور می شوم دچار اضطراب می شوم و زمانی که به خانه بر می گردم، احساس امنیت می کنم و بعد از احساس امنیت از خودم بدم می آید و مرتب از خودم سوال می کنم که چرا برای خودم حقی قائل نیستم و خودم را سرزنش می کنم.
کارگردان از پروژه های قبل از مادری آنها سوال می کرد و آنها از تلاششان و نیز رویاهایشان حرف می زدند و از امروزشان که همه آن تلاشها را بر باد رفته می پنداشتند.
زنان فیلم “سهم من” زنانی بودند که به دلیل تحصیلات و بالا رفتن آگاهی آنها به “خود”، از سویی مدرن بودند  و نیز از سویی زنانی بودند با باورهای سنتی از نقش مادری. آنها پذیرفته بودند که مادری یعنی حبس شدن در خانه و این حبس خانگی را بخش جدایی ناپذیر نقش مادری خود می دانستند. نقشی که معلوم نیست چند نسل قبل نوشته شده و نیز  به زنان باورانده شده بود که مادر بودن با نفی خود و هیچ انگاشتن خود به اثبات می رسید. انگار که این زنان دچار دو پارگی عقل و احساس خود شده بودند.
البته کارگردان  فیلم هم از این زنان سوال نکرد که چرا برنامه های گذشته خود را با استفاده از امکاناتی چون مهد کودک، کمک اطرافیان و … ادامه نداده اند و به شکستن حصر خانگی خود همت نکرده اند.  کارگردان از آنها نپرسید که آیا اصلا فکر کرده اید که چطور می توانید آرام آرام پروژه های گذشته را ادامه دهید و یا پروژه های جدیدی را آغاز کنید.
این فیلم فقط شرح کسالت ها و سرخوردگی های روزمره زنانی بود که به انزوای خانه ها کشانده شده اند، بدون اینکه تلنگرهایی به خلق راههای رهایی از آن وضعیت زده باشد.
 ادامه فیلم با گفتگو با بهاره رهنما پیش رفت. او نیز همچون آن چند زن دیگر در همین طبقه اجتماعی قرار داشت و دغدغه هایش نیز به مانند آن چند زن دیگر بود. اما بدلیل حضور اجتماعی و ادامه یافتن پروژه هایش، بشاش و خندان بود و از همه چیز و همه کس با لذت یاد می کرد و دلیل جاری بودن زندگی در لحظه لحظه های زندگی اش را حضور در عرصه های اجتماعی و  فرهنگی می دانست. او گاه در کسوت یک هنرمند ظاهر شده و گاه در کسوت یک روزنامه نگار و این جایگاهها به او طراوت و سر زندگی داده بود.
بهاره رهنما در پاسخ کارگردان که از او می پرسید: اگر این فعالیتها را نداشتی، الان چه حسی داشتی؟ گفت: اگر آن  حضور اجتماعی را نداشتم اینی نبودم که الان هستم.
فیلم دوم برنامه آپارات، فیلم” نادره” ساخته “خشنوده شکرووا” حکایت زنی بود از روستای کولاپ در ولایت ختلاس تاجیکستان. نادره همچون دیگر زنان روستایی نان می پخت، کشاورزی می کرد، خانه داری می کرد، برای زمستانش سوخت درست می کرد و زندگی می کرد، اما زندگی را نه با رنج و نه در حصار خانه، که در شکلی از آزادی تردد از داخل خانه به خارج از آن طی می کرد.
نادره همان کارهایی را انجام می داد که در نوجوانی و نیز قبل از مادر هشت فرزند بودنش،  انجام داده بود. امروز نادره در ادامه دیروزش بود.در زندگی امروز نادره کاری نبود که در پی محرومیت از دیروز او باشد و همین ادامه یافتگی بود که علیرغم کارهایی که برای زنان شهری سخت می نماید، نادره با انجام آن کارها به شادابی و طراوت و نیز استقلال مالی می رسید.
 او گاه برای عشق جوانی اش ساز دلش را کوک می کرد و گاه با کوبیدن بر دایره ای، رقصان و غزل خوان، شادمانی می کرد. شادمانی نادره ازجنس شادمانی از سر آزادی بود . این آزادی به او اجازه می داد که گاه راهی حیاط خانه اش شود، گاه بر سر تنور خانه اش و گاه در باغچه ای که نانش را از آنجا در می آورد در حال آمد و شد بود. اما دیوارهای خانه اش همچون دیوارهای خانه زنان “سهم من” به هم نزدیک نمی شد. پنجره های بسته به نادره دهن کجی نمی کرد. نادره هر لحظه که می خواست از هوای تازه روحش را پر می کرد و دلش را به فرزندانی که قدردان زحمات او بودند گرم می نمود. نادره پر از روح زندگی بود، چون آزاد بود از دیوارهای تنگ و پنجره های بسته و حبس خانگی.
پروین بختیارنژاد