كشف المحجوب
مشهور است كه ايرانيان شاعر زاده ميشوند و فارسي زبان شيرين شكر شعر است.
در هر خانه و خانواده ايراني دستكم يك نفر خود را شاعر قلمداد ميكند و تعداد بيشتري لااقل در روزگاري كوتاه از زندگي طبع شاعرانه خود را آزموده و چند خطي در دفترچه خاطرات و يادداشتهاي شخصيشان شعر سرودهاند.
ايرانيان گفت و شنودهاي روزمرهشان را به اشعار كهن ميآرايند و براي لحظههاي شادي و غم ابياتي حاضر و آماده در آستين دارند.
در خانه اكثر آنها ديوان اشعار شاعران بزرگي چون حافظ و فردوسي و سعدي و مولوي حضور دارد و به مناسبتهاي گوناگون در جشنها و مناسبتهاي سنتي چون نوروز و يلدا به اين كتابها مراجعه ميكنند و از آنها به عناوين مختلف مثل تفال يا الهام گرفتن، مدد ميجويند.
هنوز بسيارند آدمهاي سنوسالداري كه شاهنامهخواني در شبهاي سرد زمستان بزرگترهاي خانواده را دور كرسي گرم به خاطر دارند يا آنها كه شاهد پرده خواني در قهوهخانههاي سنتي يا ميدانهاي تجمع عمومي در روستاها بودهاند.
شعر بدينمعنا در زندگي فارسيزبانان حضوري انكارناپذير دارد و شاعري تو گويي در خون ايراني ساري و جاري است.
اما آيا به راستي هر كسي كه چند عبارت موزون را پشت سر هم رديف كند را ميتوان شاعر خواند و حاصل كارش را شعر ناميد؟ آيا هر آنكه احساسات پرسوز و گداز را به زباني شيوا و شيرين آراست، شعر گفته است و آيا شاعري را ميتوان آموخت يا آموزاند؟ به ديگر سخن آيا شعر يك مهارت و فناوري است كه با درس و مشق و تمرين ميتوان آن را فرا گرفت يا يك استعداد و توانايي كه در هر كسي عطا نشده و تنها در معدودي از آدميان ميتوان سراغ گرفت؟ خلاصه آنكه شعر چيست و شاعر كيست؟
ممكن است در بدو امر چنين به نظر برسد كه پاسخ اين سوال را بايد از اهل ادبيات و آشنايان به سخنوري و زبانشناسي پرسيد و از ايشان خواست تا معناي شعر و شاعري را روشن سازند، چرا كه شعر و شاعري پيش از هر چيز در زبانآوري نمود مييابد و متخصصان ادبيات و زبانشناسي هستند كه قبل از هر كس با زبان سر و كار دارند و لطایف و ظرايف زبان را ميشناسند، با تاريخ تحولات و ظهور و بروز اديبان و سخنوران نامدار آشنا هستند و به عناصر و اصول آگاهند و پيرامون آن نظرورزي ميكنند.
اما فيلسوفان مدعياند كه معناي ژرف و عميق شاعرانگي را صرفا نبايد در چنته اديبان جستوجو كرد. شعر در نظر ايشان اگرچه در زبان و ادب نمود مييابد، اما سرشت و اساسش امري فراسوي زبانآوري و بازي زباني است و هر آن كس كه به واسطه مهارت زباني ميتواند تركيبهاي موزون زباني را بسازد نميتوان به سادگي شاعر خواند. شعر و شاعري تنها در سخنوري و چيرهدستي در ساختن تركيبهاي زباني خلاصه نميشود، اگرچه بدون ترديد تسلط بر زير و بم زبان از مهمترين و اصليترين ابزارهاي خلق شعر است، همچنان كه شاعرانگي تنها بيان پرسوز و گداز احساسات و عواطف نيست.
گوهر شعر (بوطيقا) از نظر فيلسوف، خلق و پيدايش و ظهور (پوئسيس) و حقيقت است و شاعر در اين مقام از امر ناپيدا و مستور پرده بر ميگيرد و اسرار هويدا ميكند. شعر آشكارگي هستي و رخ نمون شدن آن در روشني گاه زبان است و شاعر با زبان امر بينام و نشان را نامگذاري ميكند و به اين واسطه وجهي از وجوه وجود و هستي را آشكار ميسازد. شاعران اصيل از منظر فيلسوفان به اين معنا لسانالغيباند و ذات ناشناختني (نومن) امر پديدار را ميبينند و مينامند و از اين رهگذر به ساير انسانها سخن گفتن ميآموزند.
شاعران بزرگ در زبان فارسي هم چون شعراي بزرگ در هر زباني از فردوسي و حافظ و سعدي و مولانا در سدههاي ميانه گرفته تا نيما و اخوان و فروغ و شاملو در زمانه ما، آينههاي شفافي هستند كه نور هستي بر ذهن و ضميرشان تابيده و روح زمانه (Zeitgeist) را دريافتهاند. آنها نحوي كه هستي در يك دوره خود را شكوفا ميكند را در مييابند و وجود انسانيشان (دازاين) بر اين نحو و طريق گشوده است، آنها ميكوشند اين نحو و طريق را با زبان نامگذاري كنند و كلام از همين جا شكل ميبندد. شاعران ممكن است تفكر مفهومي و قدرت نظريهپردازي نداشته باشند، اما ايشان جانهاي گشودهاي هستند كه امر نو و تازه را با قدرت زبان و در زبان به تصوير ميكشند و به اين معنا زباني نو و جديد تاسيس ميكنند.
به همين خاطر است كه براي فهم هر چه بهتر و روشن هر دوره و زمانهاي، بهترين وسيله رجوع به شعر آن زمانه و هم سخني و همزباني با شاعران آن عصر است. اين سخن صد البته به معناي آن نيست كه شعر اصيل و نه زبانآوري ماهرانه تاريخ مصرف دارد. در هر شعر جاودانه و ماندگاري وجه يا وجوهي از سويههاي متكثر و نامتناهي هستي نمايان ميشود و مخاطب شعر اصيل اگر انديشمندانه با آن شعر مواجه شود، ميتواند با حقيقتي كه در زبان شاعر سكني گرفته همسخن شود و از منظرهايي نو و تازه ذات ناپيداي جهان را ببيند.
محسن آزموده