به نظرم همهاش تقصیر این داداش کوچیکه ما بود. گفتم «ننویس احمد، دعوا میشود.» گفت «برو بابا، میخواهم انقلاب بشود!» گفتم «هم خودت را در به در میکنی، هم ما را»، به خرجش نرفت.
مقالهای که با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روزنامه اطلاعات ۱۷ دی سال ۵۶ چاپ شد، به جرقه انقلاب ۲۲ بهمن معروف شده است.
نام نویسنده این مطلب که با «دستور از (خیلی) بالا»، اطلاعات را به چاپ آن واداشتند «احمد رشیدی مطلق» آمده بود، اما برآیند گمانهزنیها و نشانی دادنها در مورد نویسنده حقیقی این مقاله، - هر که بوده - در این ۴۰ ساله روشن کرده است که «احمد رشیدی مطلق»، وجود خارجی ندارد، بلکه انسان موهومی است، در مقام نام مستعار نویسندهای واقعی.
روزنامه اطلاعات ۱۷ دی ۵۶ نامهاش را چاپ کرد، به زور و تهدید از بالا. قم شلوغ شد. احمد قایم شد!
دو سال بعدش از من پرسید «پِپِروُنی» هم بگذارم؟ گفتم «تو که ما را بدبخت کردی، بگذار.»
حالا چی؟ با یک اسم عوضی یک پیتزایی کوچک باز کرده بود توی محله چندم پاریس، داشت برای من پیتزای مخصوص درست میکرد. گفتم «همین را میخواستی احمدجان؟ شغل به آن خوبی داشتی، توی دستگاه بودی، نمیشد آن نامه لعنتی را ننویسی؟» گفت «جان داداش فکر نمیکردم اینطوری بشود، آن روز هم که شوخی کردم، نمیدانستم شوخی شوخی انقلاب میشود!»
گفتم «شاید فقط میخواستی بدانی من پپرونی دوست دارم یا نه؟»
همینطور که داشت پیتزای مرا توی تنور میگذاشت زیر لب گفت «ولی به قول امام خمینی، ما برای پپرونی انقلاب نکردیم!»
خیلی میترسید ترورش کنند. اگر یک آدم ریش و پشم دار میآمد توی پیتزایی، دست و پایش میلرزید، مقدار زیادی مخلفات روی پیتزایش میگذاشت، پول هم نمیگرفت. عشقش بود برود آمریکا. میگفت آنجا امنتر است اما رقابت کردن با کمپانیهای بزرگ پیتزا کار مشکلی است.
طفلک از دو طرف مغضوب بود. انقلابیون میگفتند به امام خمینی توهین کرده، ضد انقلابیون میگفتند جرقه انقلاب را او زده، خودش میگفت «باید این تنور پیتزا را عوض کنم، هیزمیش کنم!»
خدا نیامرزدش، تا آخرش هم گردن نگرفت. میگفت تقصیر شاه خدا بیامرز است، ایشان اسمش را گذاشت «انقلاب!»، وگرنه من نوشته بودم «آشوب».
نمیدانم الان در بهشت است یا در جهنم. او هم مثل خودم به هیچکدام اعتقاد نداشت. حالا امیدوارم نامههای من، که حکم شمارش معکوس چهلمین سال انقلاب را دارد، به دستش برسد.
جمعه ۱۰ شهریور ۹۷
احمد جان، ۱۶۲ روز به چلّه انقلاب مانده. دیشب یک شایعه شنیدم که دوباره کلی فحشت دادم. آقای پوتین گفته یک مقدار اراضی ساحلی دریای مازندران هم مال ماست! یعنی گفته آب دریاچه، حریم خشکی دارد که مطابق قرارداد اخیر، جاده کناره شمال به روسیه تعلق میگیرد!
میدانی یعنی چی احمد جان؟ آن کافه بین راه چالوس- نشتارود یادت هست، صبح رسیدیم؟ گفتی آقا چهار تا تخم مرغ ... صاحبش، غلام پلنگ دعوایت کرد، گفت آقا تربیت داشته باش، تخم مرغ چیه، تخم چیه؟ بگو «مرغانه!». یادت هست احمدجان؟ حالا این دفعه که بروی آنجا مرغانه هم بگویی، بچههای غلام پلنگ دوباره دعوایت میکنند که بیحیا، بگو RNUO! (تلفظش را نمیدانم، فونت روسی هم ندارم ولی میدانم N شان کله معلق زده، R شان هم رو به قبله است.)
نمایی از جاده ساحلی نشتارود
البته امیدوارم این شایعه درست نباشد وگرنه آقای ظریف دوباره میرود توی برنامه تلویزیونی «رشیدپور»، باز میگوید «مردم خودشان انتخاب کردند!». اصلاً ممکن است این بار بگوید مردم ما خودشان پوتین را انتخاب کردهاند!
گفتم ننویس آن نامه را احمد جان، اینها ظرفیتاش را ندارند. دیشب تلویزیون میدیدم، پسرم که در سوئد بزرگ شده، پرسید «این آقاهه چکاره است؟» گفتم «وزیر خارجه است پسرم.» پرسید «وزیر خارجه کجا؟» ... دَنگ! سؤال سختی بود، منتظرش نبودم، قبلاً فکرش را نکرده بودم!
گفتم نمیدانم! او معصومانه پرسید و من مفلوکانه جواب دادم. راستی ظریف وزیر خارجه کجاست؟ روسیه؟ سوریه؟ عراق؟ ایران؟ ... نوبتی است؟ دور میزند؟ نه، ... هیچکدام، وزیر خارجه جمهوری اسلامی است! شاید هم وزیر خارجه دکتر ولایتی باشد. ببین چکار کردی احمد جان.
راستی داداش، یادت هست چند سال پیش یک نشریه عربی، خلیج فارس را نوشته بود «حلیج الفارس»، چه الم شنگه و قشقرقی شد؟ یادت هست؟ طومار و پتیشن و نامه و اکسیون و تظاهرات که چرا خلیج فارس، یک نقطهاش کم است؟ چرا خلیج شده «حلیج»؟ هیچی، نزدیک بود دوباره انقلاب شود ولی معلوم نبود در کجا؟
این فقط یک اشتباه تایپی از سوی دخترک تایپیست بود، اما آن نشریه اصلاً تعطیل شد، خانم تایپیست هم گفت دیگر کار نمیکنم. میگویم حالا، این همه دانشمند و کارشناس و زمینشناس و دریاشناس و حقوقدان، صدایشان درآمده، اما نمیدانم چه سرّی است که قضیه اینقدر زود ماسید؟
بعضیها میگویند قرارش همان پارسال که پوتین یکراست از فرودگاه به دیدار آقای خامنهای رفت، گذاشته شده. از آنجا که جز مترجم، کس اضافهای در اتاق ملاقات نبوده، ناظران سیاسی احتمال میدهند که مترجم مربوطه، نفوذی بوده باشد و با ترجمه دلبخواه و غلط انداز، این قرار و مدار را گذاشته است. ولی آنوقت این سؤال پیش میآید که آقای مترجم، نفوذی کجا میتوانسته باشد؟
احمد جان، این آتشها همه از گور تو در میآید. بعضیها میگویند به خاطر رمز و رازی که در ماجرای دریای مازندران هست، باید اسمش را گذاشت دریای «راز-اندر-آن»، اما من فکر میکنم اگر «کاسپین» را بکنند «لاسپین» یا «پاسپین» که نشانه لاس زدن و پاس دادن باشد، بهتر است. احمد جان! تو علاوه بر زایندهرود و دریاچه ارومیه، یک دریای «رازندران» هم به این ملت بدهکاری.
تا هفته بعد. فعلاً.
محمود.
برگرفته از ایران فردا