ده روز پس از اینکه پدرم را در کنار مردم به خاک سپردم، پیامکی از عدل ایران برایم امد، اول گمان کردم مربوط به انحصار وراثت است، وارد سایت شدم به دستور مدعیالعموم [بماند که هنوز نمیدانم مدعیِ کدام عموم؟] پروندهای در رابطه با مراسم وداع با پدرم برایم تشکیل شد. تنها ده روز از رفتنش گذشته بود، ده روز از سیاه ترین روز عمرم. نمیدانستم اتهامم چیست، چه کردم؟ جز اینکه فرزندیام و وظیفه مادریام در قبال پدرم را به کمال رساندهام.
پنج روز بعد از پیام اول، پیام دوم آمد، احضاریه، تا پنج روز کاری به شعبه ۴ بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه احضار شدم. باید تا شنبه به شعبه میرفتم. سه شنبه بود و در راه شمال، مادرم را به سفر میبردم تا بعد از چند سال هولناک و چند ماه ترسناک بادی به سرش بخورد و نفسی بکشد، پنج روز کاری یعنی شنبه باید تهران میبودم، قرار بود ده روز شمال بمانیم.
تصمیم گرفته بودم از خانوادهام هیچ کس نفهمد، بسشان بود، از اسفند ۹۸ پشت هم غم و مصیبت به سرشان آمده بود، نمیخواستم من هم باری شوم بر همه ی نگرانیها. با امیر رئیسیان صحبت کردم و گفت اگر کفالت بخواهند جواز خودش را میگذارد اما اگر وثیقه بخواهند باید پیدا کنم، فیش حقوق، سند خانه یا مغازه. دست من از هر وثیقهای خالی خالی تنها فیش حقوق پدرم به کار میآمد که ان هم در جریان انحصار وراثت بود، (دارو ندار مالیاش حقوقی به مبلغ ماهیانه ۸ میلیون تومان بود که چهار ماه انحصار وراثت برای ۸ میلیون طول کشید)، به دوستی زنگ زدم که از متولیان فرهنگ و گفت سند کتاب فروشیاش را برایم میگذارد.
حالا مانده بود بهانهای برای برگشتن به تهران، زودتر از بقیه اعضا خانواده. بیمه و صندوق هنر را بهانه کردم و با ماشین در بستی به سمت تهران حرکت کردم. تنها کسی که از خانوادهام میدانست خالهام و دختر عمویم بود، کسانی که فکر میکردم قوی هستند، بماند که روز موعود بر هر دو انها چه گذشت، هیچ کدام از ما دلیل این احضار را نمیفهمیدیم.
یکی از کسانی که از لحظه اول کنارم بود مجتبی میرطهماسب بود. صبح روز شنبه با مجتبی و کاوه و امیر به شعبه مربوط رفتیم، پدرم برای کسی که مرا بازپرسی کرد ناشناس بود نمیدانست من دختر چه کسی هستم، گفتم من دختر مردی هستم که جای ده نفر بیمنت در این مملکت کار کرد اولین جمله این بود: چرا زیر تابوت پدرت را گرفتی؟ چرا نباید میگرفتم؟ مگر حرام است؟ شما بچه دارید؟ اگر روزی بچهتان بمیرد زیر تابوتش را نمیگیرید؟ پسرکم مرد چه کسی باید زیر تابوتش را میگرفت؟
دو اتهام دیگر هم داشتم. یکی اتهامم تشویق به فساد بود و آن یکی در معابر و اماکن عمومی بدون حجاب حاضر شدهام! همان روز با قرار کفالت آزاد شدم یعنی اگر کفیل نداشتم باید بازداشت میشدم!
چند روز بعد بر اساس توضیحاتی که دادم و دفاعیاتی که ارائه شد برای بازپرس محرز شد که من در حال سوگواری و خاکسپاری مشغول هر کاری بوده باشم مشغول به تشویق به فساد نبودم!
نتیجه این شد که این اتهام از پرونده حذف شد و پرونده با اتهام «حضور زنان در معابر و انظار عمومی بدون رعایت حجاب شرعی» به شعبه ۱۰۹۹ دادگاه کیفری ۲ تهران فرستاده شد. بماند که دیگر با سرعت و پشت هم از عدل ایران پیام نمیآمد، شش ماه بعد از روز بازپرسی یعنی دی ماه جلسه دادگاه برگزار شد و بدون توجه به دفاعیات من، به ده روز حبس تعزیری محکوم شدم که بر اساس نظر دادگاه تبدیل شد به ۱/۵۰۰ تومان جزای نقدی. جالب این است که حکم قطعی بود و اجازه تجدیدنظرخواهی و اعتراض به آن را هم نداشتم.
روزی که آخرین مهلت پرداخت جریمه برای سوگواری پدرم بود، برای یکی از موکلین امیر مشکلی پیش آمد، و نشد جریمه را به موقع پرداخت کنیم، حسابهای بانکیام و خط موبایلم توقیف شد، توقیف اموال برای عدم پرداخت ۱/۵۰۰ جریمه برای سوگواری پدرم، خشمی دیگر نداشتم، برایم خنده دار بود. دست آخر هم در اجرای احکام این مبلغ را پرداخت کردم و پرونده مختومه شد.
روز جهانی زن، بر تمام زنان آزاد و آزادیخواه وطنم، زنان قدرتمند که با عشق و امید ادامه دادند، بر تمام زنان و دختران و مادرانی که حقی در حمل تابوت مردانشان نداشتند، بر تمام مادرانی که محروم از دیدن فرزند خرد سالشان شدند، بر تمام زنانی که ماهها و سالها دنبال حقوق اولیه شان بودند مبارک.
ماهور احمدی
ایران امروز