به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۰

ناصر فكوهي
جدايي ما از جهان
واكنش نخست: مراسم مناسك‌وار اسكار، با پيشينه‌اي كه در ذهن ما و در حافظه جهاني دارد، سواي هر ديدي كه نسبت به سينما به فيلم فرهادي و به حواشي سياسي و اجتماعي و اقتصادي و غيره اين موضوع داشته باشيم و به ويژه با سخناني كه وي، با فروتني و صداقت در اين مراسم بر زبان آورد، نمي‌تواند نزد ما همچون نزد اكثريت قريب به اتفاق ايرانيان واكنش اوليه جز تحسين و افتخار را برانگيزد. چگونه مي‌توان خوشحال نبود از اينكه نام ايران فرهنگي، تصاوير ايران فرهنگي و خانواده بزرگ آن از هنرمندان و انديشمندان گرفته تا فيلمسازان و نويسندگان، در صفحه نخست بزرگ‌ترين رسانه‌هاي جهان جاي بگيرد و از آن به نيكي و تحسين ياد شود؟ چگونه مي‌توان شادمان نبود كه با وارد كردن نام ايران در موتورهاي جست‌وجوي اينترنتي، به جاي تصاويري كه در بسياري موارد با واقعيت انطباق ندارند و تنها تعميم كنش و رفتار افرادي اندك در جامعه ما بيش نيستند به كل جامعه، يعني تصاويري از خشونت، اندوه و زشتي، با تصاويري از شادماني و جشن تحسين و زيبايي فرهنگي غني روبه‌رو شويم؟ بنابراين صراحت داشته باشيم و بگوييم كه افتخار فرهادي، افتخاري واقعي و پايدار براي همه ايرانيان بوده و خواهد بود.

واكنش دوم: در سال‌هاي اخير در سراسر جهان، نويسندگان، هنرمندان، انديشمندان و فيلمسازاني از بسياري ديگر از كشورها از جمله كشورهاي عربي، هندوستان، چين، كشورهاي آفريقايي و... در كشورهاي مختلف جهان به موفقيت رسيده‌اند؛ امري كه ما به دليل جدا افتادن‌مان و عدم درك‌مان از جهان جديد كمتر به آن توجه داشته‌ايم و داريم اما يكي از اثرات جهاني شدن فرهنگ و وابستگي هرچه بيشتر فرهنگ‌ها به يكديگر است. مثالي ساده آنكه، آكادمي اسكار سال‌هاي سال است كه به فيلم‌هاي خارجي جايزه مي‌دهد و در ميان اين فيلم‌ها با نام بسياري از كشورهاي جهان سومي روبه‌رو مي‌شويم. بنابراين واكنش ما نسبت به اين امر نبايد نوعي ازخودباختگي و خودشيفتگي باشد؛ همان‌گونه كه هوشمندي، دغدغه نسبت به فرهنگ و هنر در اين كشور و سرنوشت آتي هزاران هزار هنرمند و نويسنده و فيلمسازي كه لزوما شانس‌هاي فرهادي را نداشته‌اند اما ممكن است بسياري از آنها از استعدادهايي همچون او برخوردار باشند و نگاه عميق به مسايل جهاني و موقعيت خودمان در آنها در مقطع كنوني، بايد ما را وادارد كه درك كنيم در اين جايزه و در بسياري جوايز ديگر كه نصيب ايرانيان شده است، بايد چارچوب‌هاي سياسي – بين‌المللي موقعيت ايران و بازي‌هاي گوناگون سياسي و استفاده‌هاي ابزاري مختلفي كه كنشگران قدرت از اشراف خود بر بازي‌ها مي‌‌كنند را درنظر گرفت و بنابراين يك انديشمند نبايد به نوعي سطحي‌نگري برسد كه دلايل «افتخارات» را يا صرفا حاصل «توطئه» ديگران عليه ما بپندارد يا برعكس صرفا در «شاهكار» بودن خود اثر آنها را بجويد، بلكه بايد حواشي سياسي و استفاده‌هاي بي‌شك با سوءنيت كه به آنها انجاميده است را نيز در نظر داشته باشد. اگر موفقيت فرهنگ ايراني با جايزه اسكار فرهادي به قيمت افزايش «خودشيفتگي»ها و «خودبزرگ‌بيني‌»ها و اسطوره‌اي انديشيدن ما، به قيمت افزايش افكار خيالين براي هنرمندان جوان، ازجمله خود فرهادي، بينجامد كه سال‌هاي سال نياز به كار دارند تا به چهره‌هايي تاثيرگذار در جهان هنر و انديشه تبديل شوند.

واكنش سوم: نگاه ما به سرنوشت فيلم فرهادي در طول يك سال گذشته، همچون نگاه ما به سرنوشت آثار فرهنگي كشورمان، آثار هنرمندان و انديشه‌هايمان در بيرون از ايران، نگاهي كه به دست ديگران داشته‌ايم، نوعي تلاش براي به‌رسميت‌شناخته‌شدن و اينكه ديگران ما را بپذيرند تا بتوانيم خود، خود را بپذيريم؛ اينكه معيار ارزشيابي ما از كار خودمان، از انديشه‌ها و كنش‌هاي فرهنگي‌مان هر روز بيش از پيش وابسته به بازشناسي آنها در اين و آن كشور شده است، هرچند دلايل آن براي بسياري از همه كساني كه در فرهنگ دست دارند، روشن است، اما به‌هرحال گرايشي آسيب‌شناختي است كه اثرات ميان و درازمدت نامطلوبي براي فرهنگ و كنشگران فرهنگي در اين كشور داشته و خواهد داشت كه كمترين آنها، غالب‌شدن نوعي رويكرد «بيگانه‌گرا» يا اگزوتيكي يعني ديدن خود از نگاه ديگران است؛ اينكه ما به جاي آنكه به خود به مثابه خود اهميت بدهيم به خود به مثابه آنچه ديگري مي‌پسندند در ما ببيند، اهميت بدهيم. اين آسيب نه فقط متوجه فرهنگ و دست‌اندركاران آن است، حتي خود كساني را كه به موفقيت‌هاي بين‌المللي دست مي‌يابند تهديد مي‌كند.

سرانجام آنكه بحث و تعامل بر چنين مسايلي به اصطلاحي كه بين ما رايج است «تلخ كردن كام، در اين موقعيت جشن شور و هيجان و شادماني» نيست، تلخ‌كامي‌هاي بزرگ، هنگامي از راه مي‌رسند كه مردماني متوجه آن نباشند كه كنش و رفتارها و انديشه‌هاي عمومي و رسمي و غيررسمي غيرعقلاني‌شان، عدم توانايي‌شان در ايجاد ارتباط با جهان واقعي، اسطوره‌اي فكركردن و زيستن در خواب و رويا و بي‌توجهي‌شان به جهاني كه نه بر اساس آرزوها و روياهاي آنها بلكه براساس واقعيت‌هاي اغلب تلخ، دستكاري‌ها و سياست‌بازي‌هاي گوناگون تداوم دارد، مي‌تواند با وجود تمام اين شادكامي‌هاي كوتاه‌مدت كه زياد به طول نمي‌كشند، نتايج بسيار تلخ كوتاه و درازمدتي را برايشان به ارمغان آورد. آرزو كنيم، اما بيشتر از آن تلاش كنيم، چنين نباشد.