هادی خرسندی
پناهجو
شب نمیخوابید مرد از فرط درد
درد در سر داشت آن آواره مرد
با تب و لرزی تنش همراه بود
تا سحر کارش فغان و آه بود
همسرش او را به درمانگاه برد
چاره ی دردش به دکترها سپرد
ایکس-ری کردند و گردید آشکار
در سرش صد متر سیم خاردار!
گفت دکتر آن تب و آن درد و لرز
آید از بسیار ماندن پشت مرز