توده كيست؟
هفته گذشته، نويسنده كتاب«نخبهگرايي مشاركتي»، در محل پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي حضور يافت و با دعوتي كه پژوهشگاه از چند انديشمند علوم سياسي به عمل آورده بود، به سوالات و ابهامات طرح شده از اثر پاسخ گفت. اگر بخواهيم نظرات دكتر پگاه مصلح را در اين «كرسي ترويجي» بسنجيم، اين پرسش پيش ميآيد كه آيا پديدآورنده كتاب توانسته مخاطبان خويش را اقناع كند؟ مطالبي كه دراين نوشتارمي آيد، تاحدي ميتواند به اين پرسش اساسي پاسخ دهد؛ اما پيش از آن، بهتر آن است كه با نگاه به خود كتاب، مضامين آن، موشكافي شود.
بي ترديد آوردن نمونههايي از متن، نتايج دقيقتري به دست خواهد داد.
نخبه كيست؟
كتاب نخبه گرايي مشاركتي درسال ۱۳۸۶ در انتشارات قصيده سرا به چاپ رسيده است. در اصل، اين مكتوب، براي پايان نامه كارشناسي ارشد تحرير شده و پس از قريب سه سال پژوهش و تتبع، به بالاترين نمره دردانشكده علوم سياسي دانشگاه تهران دست يافته است. همچنين بايد به پيشگفتار خوب دكتر جهانگير معيني درجايگاه استاد راهنما اشاره كرد كه توانسته هدف اين رساله را به زيبايي و رواني بيان كند.
نخبه كيست؟
كتاب نخبه گرايي مشاركتي درسال ۱۳۸۶ در انتشارات قصيده سرا به چاپ رسيده است. در اصل، اين مكتوب، براي پايان نامه كارشناسي ارشد تحرير شده و پس از قريب سه سال پژوهش و تتبع، به بالاترين نمره دردانشكده علوم سياسي دانشگاه تهران دست يافته است. همچنين بايد به پيشگفتار خوب دكتر جهانگير معيني درجايگاه استاد راهنما اشاره كرد كه توانسته هدف اين رساله را به زيبايي و رواني بيان كند.
در بخشي از پيشگفتار آمده است: «هنوز تصويرهاي كليشهاي درباره رابطه نخبه و غير نخبه به قوت خود باقي است و اين رابطه، يك جانبه و سلسله مراتبي فرض ميشود. در ديدگاههاي رايج در زمينه نخبهگرايي، توده و نخبه، هويتهايي محسوب ميشوند كه ميان آنها هيچ تعاملي وجود ندارد و هريك درعالم خود سير ميكنند... در چنين شرايطي تلاش براي شكستن تصويرهاي موجود درباره رابطه نخبه و غير نخبه كار دشواري خواهد بود. اهميت كتاب نخبه گرايي مشاركتي دراين است كه ميخواهد اين تصوير كليشهاي را شالودهشكني كند و با بازسازي مفهوم نخبه و ارايه تعبير متفاوت از «نخبه بودن» به درك جديدي از رابطه نخبه و غير نخبه دست پيداكند.»
فصلهاي كتاب اينهاست: «مرور آثار مربوط به اليتيسم»كه نويسنده با بخش بندي اين موضوع به كلاسيك و دموكراتيك، محورهاي اليتيسم كلاسيك را بدين گونه آورده كه به زعم اين مكتب نه با تحليل طبقاتي ماركس موافقت دارد و نه با دموكراسي يوناني، از اين رو ممكن و برازنده است تا سرمشق حكومت داري قرار گيرد و از همين جا ميتوان، زاويه نگاه نويسنده را به اين نظريات غيردموكراتيك دريافت. همچنين در اين بخش معرفي متفكراني مد نظر قرار گرفته كه هركدام به شيوهاي ممتاز در بالندگي نظريه «اليتيسم» ايفاي نقش كردهاند. پس از آن به فصل ديگري پرداخته شده باعنوان «نقد مفهوم اليت» كه ميتواند ذهن خواننده را براي طرح مباحث پيچيده مربوط به آن آماده كند. در فصل سوم، «دسته بنديها يا قالب بنديهاي موجود» مورد توجه قرار گرفته است. اين تركيب واژهها، بهانهاي است تا دراين قسمت كتاب، دستهبنديهاي صورتگرفته براساس اليتيسم بررسي شود. اهميت قضيه آنجاست كه آنچه از اين دريچه مفروض ميشود و درتاريخ سياسي و جامعهشناسي غرب، به ثبت رسيده، به خوبي واگشايي شود و در فصل پاياني، به «بازسازي مفهوم نخبه و نخبه گرايي مشاركتي» نگريسته شده؛ به عبارت روشنتر، مطالب اين بخش، چكيده ديدگاههاي دكترپگاه مصلح است. جان كلام اين محقق در بازنمايي درست نخبه گرايي است تا به نوعي با رفع كژتابيهاي اليتيسم، به قابليتهاي منطقي و اجرايي آن برسد.
نخبه شدن به جاي نخبه بودن
تركيب سازي بديع «نخبه گرايي مشاركتي» تا حدودي توانسته منظوراصلي نگارنده را شناسايي كند و به مخاطب خويش انتقال دهد. در تفصيل اين نظريه راهگشا به نيكي ميتوان دو مقوله به ظاهر جدا از يكديگر را هم سازي كرد و درپويش اين فرآيند به راهحلي ممتاز دست يافت كه بتواند فارغ از آسيبشناسي در نظريات گذشته، به مثابه نسخه درماني عمل كند. رمز و رازي كه دراين فراشد به كار رفته، در گزاره مشاركت نهفته است، البته روح معنايي اين تركيب از«مك فرسون»محقق انگليسي وام گرفته شده، آنجا كه اين متفكر به دموكراسي مشاركتي اشاره ميكند چون همواره در دستهبنديها و قالبها، مشكل ساختاري نظريه پردازان همواره در ناسازگاري دو مقوله اليت و توده، چرخش داشته است، درحالي كه اگر به اين نظريه جديد، به روشني نگريسته شود كاربستي عرضه ميشود كه قادر است گردش نخبگان را از دل اجتماع تضمين و آنان را به مراكز تصميمگيري نزديك كند. نكتهاي كه در كتاب بارها تكرار شده و به عنوان آسيب شناسي نظريات، طرح شده، مولفه تركيبي «نخبه شدن» به جاي «نخبه بودن» است، زيرا اصحاب قدرت بنابه ساختار سلطه، همواره مانع ازبرآمدن زبدگان واقعي ميشوند كه توان انتخاب شدن را دارند و با اصل مشاركت توده، اين امكان پديدار ميشود كه اليتيسم از لايههاي پنهان اجتماع بيرون آيد و به صحنه عمل اجتماعي ورود كند. حالت بد آن است كه نخبه نمايان، از ويترين رسانهاي حاكميت سر درآورند و براي خود كسب اعتبار كنند.
نخبگان مستقل
نويسنده در بخشي از كتاب به طور تفصيلي به معرفي انديشمنداني پرداخته كه دراين دانش سياسي وجامعه شناختي، صاحب نظرياتي برجسته هستند و بي ترديد، طرح مطالب آنان ميتواند براي رسيدن به آنچه مطلوب نظر است ياريگرخوانندگان كتاب باشد. «ويلفردو پارتو»۱ (١٩٣٠-١٨٤٨)، سرآمد اشخاصي است كه از ايشان نام برده شده. آراي اين متفكر درباره اليتيسم چنان گسترده است كه در آثارش فراتر از اليتيسم به انسان شناسي نيز پرداخته است.
از نظراين فيلسوف ايتاليايي تبار، آدمي طبيعتي دارد كه در سير تاريخ بشري، دگرگوني كلي و عمده دراو راه نمييابد. او رفتارهاي انساني را به دو دسته مجزا بخش بندي ميكند؛ يك دسته رفتارهاي عقلاني يا منطقي و ديگري، رفتارهاي غيرعقلاني يا احساسي.
به گفته نويسنده، پارتو بر اين باور است كه گرچه بيشتر زندگي انسان، مبتني براحساسات است واز جانب ديگر موجودي است استدلال گر، از اين توانايي براي توجيه اعمال غير عقلاني و منطقي نشان دادن احساس خويش، سود ميجويد. بنابراين درپشت هركنش انسان اجتماعي ميتوان انگيزههاي احساسي و غيرمنطقي رايافت.
شايد بتوان نگرش پارتو درباره اليت و توده را كانون اصلي نظريه وي برشمرد؛ منظور از اليت، طبقهاي است تشكيل يافته از افرادي كه در حوزههاي گوناگون فعاليت ميكنند و دراين پويش، بيشترين دستاورد بشري را كسب ميكنند. اين نظريهپرداز كه در پاريس زاده شده، مهمترين بخش نگاهش به آنجاست كه ازدوطبقه اليت حكومتي و غيرحكومتي سخن ميراند. اين نخستينبار است كه در ميان انديشوران عصر جديد، تركيب اليت حكومتي، توليد ميشود؛ نخبگان حكومتي كساني هستند كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم نقش ممتازي در حكومت دارند و تمايل پارتو بر آن است كه اليت غيرحكومتي به مصدر قدرت ورود كند تا بستري براي تعادل اجتماعي فراهم آيد. اهميت اصل تعادل تاآنجاست كه اگر رابطه اليت حاكم به طور نسبي به روي افراد شايسته بيرون از حريم خويش باز نباشد ممكن است اين نابرابري با انقلاب به هم بخورد و نظم ديگري جايگزين شود. نويسنده كتاب اين امر را ممكن نميداند مگر آنكه فرآيند گردش اليت به طور طبيعي در جامعه آزاد شود تا نخبگان مستقل بدون كمترين هزينهاي به مصادر قدرت، راه پيدا كنند.
پگاه مصلح در كنار اين انديشمند كلاسيك، به چند تن ديگر ميپردازد و رويكرد تفكر آنان را سازماني، اقتصادي، نهادي و روان شناختي قلمداد ميكند. به نظر ميرسد كه شيوه بررسي آراي برخي از اين بزرگان انديشه بسيار فشرده بيان شده و بهتر اين بود كه مباحث سنگين پارهاي از فصلها، با شرح و تفصيل بيشتري در كتاب ميآمد تا روند تحليلهاي نويسنده به پختگي بيشتري برسد. هرچند با شيوه كنوني هم، در كاميابي وي، به هيچوجه نميتوان ترديد كرد زيرا در زمانهاي به سر ميبريم كه توليد فكر و نظر بهشدت به كندي گراييده است.
چه كسي قدرت دارد؟
در كتاب نخبهگرايي مشاركتي اشارهاي به وضعيت اليتيسم در ايران هم شده است. در فصل پاياني، مساله مهمي بيان شده است كه با رجوع به تاريخ گذشته ميهن ميتوان ردپاي آن را پيداكرد؛ پرسش اين است كه چرا در متون سياسي گذشته ايران به ويژه در سدههاي اخير، خبري از مفهوم نخبه نيست؟! نويسنده كتاب اين امر را اتفاقي نميداند و از آثار دانشمنداني شاهد مثال ميآورد كه نشان ميدهد اصل انتخاب در فلسفه سياسي ما موضوعيت تاريخي نيافته و فقدان اين عنصر، موجب از دست رفتن مفهوم نخبه در ادبيات سياسي ايران شده است. درانديشه فلسفي و سياسي ايران باستان، شاه كسي است كه فره ايزدي به او اعتبار ميبخشد تا موجب برتري ذاتي شخص سلطان بر ديگران شود و فارابي هم تحت تاثير عصر استبدادزدگي از مفهوم «رييس اول» در كتاب «آراي اهل مدينه فاضله» بهره ميگيرد. يادآوري تعابيري چون «قبله عالم» هم ميتواند به خواسته نويسنده كمك كند تا اندازه فاصله با مفهوم نخبه را در آن مقطع تاريك تاريخي به ذهن مخاطب آورد و اين وضعيت بسته، عملا تا عصر مشروطيت ادامه مييابد و در اين دوره روشن است كه در نوشته و كلام انديشمندان نهضت، واژه نخبه به فرهنگ واژگان راه مييابد.
دكتر مصلح پس از طرح اين مقوله بومي به موضوع جالبي ميپردازد كه نقل آن خالي از لطف نيست، وي مينويسد اين اثر، ايدهاي مبتني بر برداشتي از نخبه و نخبهگرايي است كه ميخواهد به عمر اين دور باطل پايان دهد. در متن كتاب چنين آمده: « چه كسي بيشترين دستاورد را به طور بالفعل دارد؟ «نخبه»؛ و چه كسي نخبه است؟ آنكه بيشترين دستاورد را به طور بالفعل دارد. اين دور باطل درحوزه سياسي به اين شكل درميآيد كه نخبه كسي است كه قدرت دارد و چه كسي قدرت دارد؟ آنكه نخبه است. اين تعريف و معناسازي نه تنها از لحاظ منطقي ايراد دارد و متضمن دور است بلكه به صورتي درگفتمان اقتدارگرا شكل گرفته كه براساس تقابل توده- نخبه منجر به هويتسازي عميق و ناميموني شده است و بيوقفه به بازتوليد آن منتهي ميشود.»
نكته ديگري كه ميتوان آن را از مزاياي اثر شمار كرد، قرباني نشدن اصل دموكراسي است. تلاش نويسنده بر اين قرار گرفته كه با مرور مجموعه نظريات اهل فن بتواند قطار اليتيسم را از دالان انتخاب توده به مقصد نهايي عبور دهد و براي واقعيتر كردن اين امر دموكراتيك، نسخه مشاركت از سوي وي تجويز شده است تا انتخاب زبدگان از بيرون صورت گيرد و مفهوم نخبه، بازسازي تاريخي شود زيرا ديرزماني است كه درگفتمان اقتدارگرا، معناسازي خطايي براي اين واژه رخ داده است و تعهدگرايي نگارنده دراين باره درخور تقدير است. هرچند لازم است در چاپهاي بعدي كتاب، بازنويسي جدي بر مطالب ارزشمند آن انجام پذيرد.
حيف است كه در پايان اين نوشتار به عنوان حسن ختام، عبارت كوتاه «خوزه ارتگا- ايگاست»را نياوريم، اين فيلسوف اسپانيايي دركتاب «طغيان تودهها» درباره هويت سازي توده ميگويد: «توده هركسي است كه براي خود بدون علل خاصي- در خوبي يا بدي- ارزش خاصي قائل نباشد بلكه خود را همين طوري آدم متوسط بداند و در اين جلد خود خوشبخت باشد و اگر متوجه شود كه او نيز مانند همه است چندشاش نشود.»
روزنامه اعتماد