غفلت و انکار
سکته مغزی فاجعهای طبیعی است. بشر از دیرباز از فاجعه آموخته است.
فاجعه خبر نمیکند، ویران میکند. پس از ویرانی است که میشود ارزیابی درستی از ابعاد فاجعه و راههای پیشگیری از آن آموخت، اما فاجعه سکته مغزی یک چیز دیگر هم در طول تاریخ به ما آموخته است.
به ما یاد داده که عضو شریف و همهکارهای در بدن خود داریم که اسمش مغز است و هر عمل ما در زندگی به وجود فعال آن بستگی دارد، زیرا انسداد درون لوله یک سرخرگ خونرسان با لختهای خون در مغز است که موجب میشود تا بخشی از مغز فعالیتش را از دست بدهد.
با ازدسترفتن فعالیت بخشهایی از مغز است كه ما میفهمیم که مغز ما چه عضو مهمی در زندگی ما بوده که ما از وجودش غافل بودهایم.
اگر مغز نداشتیم، چشم و گوش، دماغ، دست و پا و پوست بدن و عضلات و دیگر اعضاي بدن ما، به هیچ درد ما نمیخوردند و در آن صورت، زوائدی بیفایده و آویزان به زندگی بیمقصد و منظور بدن ما بودند و هیجان، احساس، خاطره، تخیل، خلاقیت و تفکر از وجود ما رخت برمیبست.
از سکته مغزی بسیار آموختیم. آموختیم که غفلت و انکار، نتیجه صدمه مغزی به مدارهای خاصی از فعالیت آن است.
با سکته در نیمکره مغزی است که ممکن است ما نیمهای از بدن خود و آنچه پیرامون آن میگذرد را از صفحه آگاهی و توجه خود پاک کنیم و نسبت به آن غافل بمانیم.
از همه مهمتر ممکن است حتی عضو فلج بدن خود را انکار کنیم و آن را متعلق به کسی دیگر بدانیم یا فراموشی پیدا کنیم و از کارهای عادی زندگی بازبمانیم.
این فاجعه سکته مغزی است که ما را به این صرافت میاندازد که مغز ما چه نقش بزرگی در زندگی ما دارد و چقدر مهم است که از کار آن محافظت کنیم.
اگر این فاجعه طبیعی سکته مغزی بارهاوبارها اتفاق نمیافتاد، شاید انسان به این صرافت مهم نمیافتاد و در غفلت و انکار مغز خود، همچنان روزگار میگذراند و همچنان بدن و ذهن را دو ماهیت جدا از هم تلقی میکرد و مغز حلقه مفقوده وجود باقی میماند.
بهعلاوه، در سکتههای مغزی است که ما متوجه پویایی، انعطافپذیری و خاصیت جبرانی پس از آسیب مدارهای مغزی میشویم.
این نکته مهمی است که نباید از آن غافل باشیم تا امید مقاومت و جبران مافات را زنده نگه داریم.
در حین پژوهشهای خود بهعنوان یک مغزپژوه دریافتهام که مغز خلاق راههای جبرانی را بهتر میشناسد. بنابراین مغز یک هنرمند یا یک اندیشمند در هنگام بحران مغزی، در هنگام بروز سکته مغزی راههای بیشتری برای رسیدن به راهحل جبرانی عملکردی میشناسد.
حتی دیده شده که این افراد از طریق تواناییهای بهجامانده از تجربه گذشته خود به پدیده غفلت ناشی از سکته مغزی خود آگاه میشوند.
نمونه آن طراحیهای کاریکاتورگونه «فدریکو فلینی»، فیلمساز معروف ایتالیایی، پس از سکته مغزی نیمکره راست در هنگام پدیداری سندرم غفلت است.
جایزه نوبل ادبیات امسال به «کازئو ایشی گورو»، نویسنده ژاپنی - انگلیسی رسید که کتاب «بازمانده روز» آن را «نجف دریابندری» به زیبایی ترجمه کرده است. در این داستان، «استیونس»، سرپیشخدمتکاری است که وفاداری خود به خانواده اشرافی انگلیسی در طول جنگ جهانی اول را تعریف میکند.
این سرپیشخدمتکار نمونه، آنچنان به کارش متعهد است که هر چیزی که در حیطه بیرون از وظیفه مشخصش باشد، حتی احساسات شخصی خود را بهعمد از حیطه تمرکز و آگاهی خود به دور نگه میدارد تا از آن غافل بماند.
«نجف دریابندری» که این اثر را ترجمه کرده نیز سالهاست که به علت سکته مغزی از کار خلاقه غافل مانده است. با اینکه سکتههای متعدد مغزی، فرصت جبران و ادامه فعالیت خلاق را از او گرفته، اما مغز ورزیده «نجف دریابندری»، همچنان ایستادگی و مقاومت میکند.
چهره مهربان و پذیرا، لحن نگاه و حرکات بدن او در ارتباط با دوستان قدیمی چنان است که خانه او هر پنجشنبه پذیرای دوستانی است که با اشتیاق به دیدنش میشتابند.
بازمانده مغز توانای او در این شرایط بحرانی نیز به دنبال یافتن سرنخهای ارتباط با جهان آشنای پیرامون است.
او نمیخواهد در غفلت و انکار بماند. حال چه بهتر که انجمن سکته مغزی، در آستانه روز جهانی سکته مغزی با سبدی از گل به دیدار «نجف دریابندری»، این بازمانده ارزشمند و خلاق که هنوز نور احساس و آشنایی به زندگی را در مغز سکتهزده خود روشن نگه داشته، بشتابد.
آرزو کنیم که با پیشرفتهای علمی در آینده هیچ مغز خلاقی به سکته گرفتار نشود.
عبدالرحمن نجلرحیم-عصبشناس و عصبپژوه / شرق