به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۶

دو غزل از اسماعیل وفا یغمائی برای جنبش زنان علیه حجاب اجباری (۱۵بهمن ۱۳۹۶)

سرو چون قامت تو قامت رعنا ننمود



غزلی در ماهور برای زيبائی و شجاعت شورنده
بر ارتجاع سياه مذهبی، برای آزاد زنان ايران


باز کن چهره و بگشا لب و فرياد بر آر

که کسی جز تو چنين کار گران را ننمود


قامتت پرچم رزم آوری ملت ماست


که مر او را مگر البرز چو همتا ننمود


درس رادی ز زنان گيرکه در مسلخ شيخ

کس چو آنان به شهامت قد و بالا ننمود





كيست اين لولي زيبا، كه گر آزاد ببالد
خرد و عشق زند پرچم تسليم به كويش
«مادر» و «خواهر» و «معشوق» و «زن» و «دختر» و «يار»ست
كور باد آنكه به خواري نگه افكند به سويش



متن غزلها

سرو چون قامت تو قامت رعنا ننمود
نرگس خفته، چو چشمان تو زيبا ننمود
وين سکوتی که بر آن بسته زناگفته گره
غير فرياد تو،کس ناطق و گويا ننمود
ديرگاهيست که اين خطه خراب از غوغاست
کس به آبادی اش اما چو تو غوغا ننمود
طره ی زلف ترا بيهده «حافظ» نسرود
به خطا خال ترا «خواجه» تماشا ننمود
به تمنای تو در هر غزلی سوخت چوشمع
آنکه از جمله جهان هيچ تمنا ننمود
فارغ از شطح بزرگان و خرافات عتيق
«خواجه» شد «عبد» ونظرجانب «مولا» ننمود
روی بر تافت زهرمرشد و مسجد اما
جز به پيش بت تو قامت خود تا ننمود
ز همه معجزه ها تافت سر اما چو« وفا»
معجز روی و خط وحسن تو حاشا ننمود
زانکه چونان رخ زيبای تو کس از رخ شيخ
پرده ی زهد ريا پاره و افشا ننمود
وآنچه را در پس اين پرده ز «اسرارمگو»
بود، غير از تو مگر، خوب هويدا ننمود
کور باد انکه به «صد بار هزار»از سر شوق *
چو «فروغی» رخ خوب تو تماشا ننمود
کس ندانست مقام سخن، ار «حافظ» را
دامن شعرپرازلؤلؤ لالا ننمود
گفت:بر باد مده زلف که بر باد دهی**
تو مرا، ليک نظر جانب ملا ننمود!
زلف بر باد بده! تا بدهی بر بادش!
که جز او، خاک کسی بر سردلها ننمود
زلف بر باد بده! چونکه چنين معجزه را
نه محمد نه مسيحا ونه موسا ننمود
اژدهائی که ز دين چنبره در چنبره زد
چاره اش را نه «عصا» نی «يد بيضا» ننمود
چاره، «شق القمر» روی دلاويز تو بود
که از اين ظلمت ويران شده پروا ننمود
باز کن چهره و بگشا لب و فرياد بر آر
که کسی جز تو چنين کار گران را ننمود
قامتت پرچم رزم آوری ملت ماست
که مر او را مگر البرز چو همتا ننمود
درس رادی ز زنان گيرکه در مسلخ شيخ
کس چو آنان به شهامت قد و بالا ننمود
15 ژوئن 2006
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار ديده تماشا کنم ترا (فروغی بسطامی)
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم( حافظ

آنکه عالم همه مست است ز رنگ ی و بویش
آنكه عالم همه مست است ز رنگ وي و بويش
بگذاريد كه خورشيد زند شانه به مويش!
بگذاريد كه باد سحري بوسه ربايد
ز رخانش، ز دو چشمش، ز لبانش، ز گلويش
حُسن نقاش ازل زد رقم اين، يا كه طبيعت
به خدا هر كه رقم زد، نبود خصم و عدويش
به تبر داري دين، ساقه و ساقش بشكستيد
كه «خدا» را نه، «شما» راست هراس از تك و پويش!
خوب دانيد گر اين بندي غمگين شود آزاد
لرزه بر تخت امامت فكند هاي اش و هويش!
پرده ي عزت او را بدريديد و نهاديد
ز سر جهل يكي پرده به فرق سر و رويش
شرمتان باد! كه در اين عطشستان بفكنديد
فارغ از تشنگي اش سنگ ديانت به سبويش
قرنها رفت و نديديد، زاندوه، دو چشمش
شده چون چشمه و رخساره‌ي او، بستر جويش
كيست اين لولي زيبا، كه گر آزاد ببالد
خرد و عشق زند پرچم تسليم به كويش
«مادر» و «خواهر» و «معشوق» و «زن» و «دختر» و «يار»ست
كور باد آنكه به خواري نگه افكند به سويش
تا به انكار جمالش بنشينند سفييهان
هر چه زشتي به جهانست نمودند هوويش
برو اي مومن مكار كه بيم است «وفا» را
بسرايد ز طريق تو و اسرار مگويش
بسرايد ز خدائي كه شود سُخره‌ي عالم
بدر آيد اگر از روي حقيقت ته و تويش!
چه خدائي كه در آميخته با معجزه‌ي جهل!
همه رسمش، همه راهش، همه خُلق اش، همه خويش
خرقه را باد برد نيز حجابي و مرامي
كه جهاني به عذاب آمده از لاشه و بويش