پرسش چهارم: در اردوی مخالفان حکومت اسلامی طیف وسیعی در داخل و خارج کشور سوسیال دمکراسی را راه برونرفت از مشکلات و معضلات موجود در جامعهمان میدانند. از سوسیال دمکراسی نامی برده نمیشود، اما همان مفهوم و پدیده و نظرات و خواستهای سوسیال دمکراتیک مٌد نظر است و آنچه بهعنوان راهحلهای نظری و عملی از سوی افراد و نیروهای ترقیخواه و دمکراسیطلب طرح میشوند، همان سوسیال دمکراسی است. شما در این رابطه چگونه میاندیشید؟
در سده ۲۰ میلادی کشورهای پیشرفته سرمایهداری برای تأمین عدالت و رفاه نسبی مردم خویش دو راه را برگزیدند. یک راه دولت رفاه بود که احزاب سوسیال دمکرات اروپا در جهت تحقق آن گام برداشتند. راه دیگر در ایالات متحده تجربه شد مبنی بر این که هر کسی مسئول رفاه خود است. اگر در آلمان هر کسی که شاغل است، باید بخشی از درآمد خود را به صندوقهای بیمه بیماری، بیمه بازنشستگی و بیمه مراقبت بپردازد، در ایالات متحده آمریکا هر کسی میتواند به دلخواه خویش بهچنین کاری دست زند و خود را بیمه بیماری کند و یا آن که با خرید سهام بورس برای دوران بازنشستگی خویش نقدینه پسانداز کند. در دوران اوباما[1] کوشش شد مدل بیمه بیماری اروپا برای آن بخش از جامعه که از درآمد اندکی برخوردار است، پیاده شود. بر اساس آن قانون دولت ۳٫۸ ٪ به سطح مالیات بر سودهای بانکی و سود سهام افزود تا بتواند بودجه بیمه بیماری کسانی را که قادر به پرداخت هزینه آن نیستند، تأمین کند. یکی از شعارهای انتخاباتی ترامپ[2] حذف این قانون بود. با آن که جمهوریخواهان در هر دو مجلس ایالات متحده از اکثریت آرأ برخوردارند، اما چون هنوز نتوانستند مدل بهتری را عرضه کنند، قانون اوباماکر[3] هنوز همچنان برقرار است.
در کشورهای واپسمانده که اکثریت مردم از درآمد ماهانه منظمی برخوردار نیستند، هیچیک از این دو مدل دولت رفاه زمینه تحقق ندارند. بههمین دلیل نیز احزابی که در این کشورها میخواهند دولت رفاه و عدالت اجتماعی را در جامعه متحقق سازند، برنامه روشنی به مردم عرضه نمیکنند و وعدههای نشدنی میدهند. یک نمونه آن وعدهای بود که آیتالله خمینی در شب پیروزی انقلاب به مردم داد. بنا بر وعده او دولت انقلابی میخواست به همه مردم خانه، آب و برق رایگان بدهد. اما پس از ۳۹ سال که از تحقق جمهوری اسلامی میگذرد، سطح زندگی مردم ایران همچنان در همان حدود ۴۰ سال پیش درجا زده است و چون نیمی از روستاهای ایران از سکنه خالی شدهاند، اینک ۱۹ میلیون تن حاشیهنشین شهرهای بزرگ هستند و ۳ میلیون تن نیز بیخانمانند، ۱۶ میلیون تن نیز زیر خط فقر نسبی و مطلق زندگی میکنند.
نمونه دیگر جنبش چپ ایران است. در دورانی که حزب کمونیست در ایران بهوجود آمد، تازه چند هزار کارگر کارخانههای صنعتی در ایران وجود داشتند که هنوز به طبقه پرولتاریا بدل نگشته بودند، زیرا هستی اجتماعی آن زمان ایران هنوز برای تحقق آگاهی اجتماعی پرولتری از رشد لازم برخوردار نبود. با این حال میبینیم که این حزب به تقلید از برنامه حزب کمونیست روسیه شوروی برای تحقق عدالت اجتماعی خواهان حذف مالکیت خصوصی بود. بعدها نیز حزب توده از اقتصاد دولتی هواداری کرد، زیرا میپنداشت مالکیت دولت بر صنایع و بنگاههای خدمات اجتماعی گامی در جهت سوسیالیسم است. هم دولت اتحاد جماهیر شوروی و هم احزاب هوادار این دولت با تحقق سرمایهداری دولتی فاکتور رقابت در اقتصاد را نادیده گرفتند و در نتیجه نه در صنعت از رشد چندانی برخوردار گشتند و نه توانستند دولت رفاه را تحقق بخشند. اقتصاد دولتی نیز سرانجام سبب فروپاشی اردوگاه «سوسیالیسم واقعأ موجود» گشت.
تا آنجا که میدانم در ایران کسانی هوادار سوسیال دمکراسی غربی هستند. برخی از این افراد که دانشجو بودند، چند سال پیش با من تماس گرفتند و دریافتم که هوادار سیاستهای اقتصادی نئولیبرالیستی تونی بلیر[4] بودند. در آن زمان آنها میخواستند بدانند میان سوسیال دمکراسی و سوسیالیسم دمکراتیک چه توفیری وجود دارد. برایشان روشن ساختم که سوسیال دمکراسی مدعی اصلاح مناسبات تولید سرمایهداری است، در حالی که سوسیالیسم دمکراتیک میخواهد با بهدست آوردن اکثریت رأی مردم در انتخاباتی دمکراتیک جامعه را بهسوی سوسیالیسم هدایت کند. هواداران سوسیالیسم دمکراتیک میخواهند با عرضه گزینشهای نوین تولید مبنی بر اشکال مالکیت غیرخصوصی و غیر دولتی، همچون مالکیت تعاونی و مالکیت اجتماعی و … با برخورداری از پشتیبانی اکثریت مردم، بدون آن که از سطح دمکراسی و رفاه اجتماعی کاسته شود، در جهت فراروی از مناسبات استثماری سرمایهداری گام بردارند.
بنا به گفته افرادی که در آن زمان با من تماس گرفتند، آنها دارای محافلی در ایران بودند و همچنین توانسته بودند سایت هواداران سوسیال دمکراسی در ایران را راه اندازی کنند. البته در ایران افراد دیگری چون فریبرز رئیس دانا و ناصر زرافشان نیز سنگ سوسیالیسم را به سینه میزنند. تا آنجا که دریافتهام، این افراد بیشتر پیرو اندیشههای لنین[5] هستند تا مارکس و بههمین دلیل نیز پشتیبان مدل اقتصاد دولتی. اما میدانیم و تاریخ ایران نشان داده است که انحصار مالکیت بر نهادهای تولیدی و بنگاههای خدماتی توسط دولت سبب انحصار قدرت اقتصادی در دستان دولت میشود و دولتی که از قدرت انحصاری در اقتصاد برخوردار باشد، به طور طبیعی از قدرت انحصاری، یعنی استبدادی در حوزه سیاست برخوردار خواهد گشت.
ایران، آن گونه که مارکس و انگلس بررسی کردهاند، سرزمینی بوده است که در آن شیوه تولید آسیائی وجود داشته است. این شیوه تولید سبب تمرکز مالکیت بر زمین که در دوران باستان مهمترین وسیله تولید بود، در دست دولت گشت و همین تمرکز قدرت اقتصادی سبب پیدایش انحصار قدرت سیاسی دولت شد که در آن دوران خود را در حکومت استبداد فردی نشان میداد. در سده ۱۹ و ۲۰ میلادی نیز این دولت بود که میتوانست با در اختیار داشتن بخش تعیینکنندهای از ثروت اجتماعی صنایع مدرن غربی را خریداری و در ایران راهاندازی کند. بهاین ترتیب در ایران از همان آغاز مناسبات سرمایهداری دولتی تحقق یافت، زیرا دولت صاحب صنایع سنگین و بنگاههای خدماتی بزرگ بود. از آن دوران به بعد با تأسیس صنایع مدرن به نقش انحصاری دولت در حوزه اقتصاد افزوده شد و در نتیجه قدرت سیاسی نیز همسو با آن همچنان استبدادی باقی ماند. اینک هم ۷۰ ٪ از اقتصاد ملی ایران در اختیار دولت است. ولایت مطلقه فقیه بازتاب دهنده تمرکز قدرت اقتصادی در دستان دولت و ماهیت استبدادی دولت در ایران کنونی است. بنابراین تا زمانی که چنین است، یعنی تا زمانی که تمرکز قدرت اقتصادی در دستان دولت سبب پیدایش انحصار قدرت سیاسی در دولت خواهد گشت، استبداد سیاسی در ایران اجتنابناپذیر خواهد بود.
اما میدانیم دولت دمکراتیک پیشزمینه دولت رفاء است، یعنی تا زمانی که در ایران دولت دمکراتیک تحقق نیابد، نمیتوان دولت رفاه را که سوسیال دمکراسی توانست در اروپا متحقق سازد، در ایران پیاده کرد. بنابراین مبارزه برای تحقق دولت دمکراتیک سایه خود را بر دیگر وظایفی انداخته است که سوسیال دمکراتها باید در جهت تحقق آن گام بردارند. بههمین دلیل نیز سطح مبارزات مردم ایران از دوران جنبش مشروطه تا بهامروز تلاش برای تحقق دولت دمکراتیک بوده است و در این رابطه به نقش انحصاری دولت آن گونه که ضروری است، برخورد نمیشود.
در دوران پهلوی چون نهادهای سنتی ایران دچار دگرگونی میشدند و جای خود را به نهادهای مدرن غربی میدادند، دغدغه اکثریت مردم آزادی و دمکراسی بود که توسط شاهان پهلوی پایمال گشته بود. در آن دوران اکثریت مردم با اصلاحاتی که از مدرنیزاسیون سرچشمه میگرفت، مخالفتی نداشتند و بههمین دلیل نیز چون وضعیت زندگی مردم در آن دوران در روند بهتر شدن قرار داشت، بنابراین مبارزه برای تحقق دولت رفاه از ضرورتی بلاواسطه برخوردار نبود.
اما در دوران جمهوری اسلامی از یکسو روند مدرنیزاسیون گسیخته شده است و از سوی دیگر این رژیم در حوزههائی کوشیده است سنتهای کهنه دینی را بر زندگی مردم غالب سازد. در ایران بهجای آن که بخشی از ثروت اجتماعی هزینه بهتر ساختن زندگی طبقات و اقشار فرودست جامعه، یعنی مستضعفین گردد، بهمثابه یارانه به همه مردم ایران پرداخت میشود. بهجای آن که با رایگان ساختن آموزش و پرورش زمینه برای تحصیل طبقات و اقشار کمدرآمد هموار گردد، بخش عمده آموزش و پرورش به بخش خصوصی سپرده شده است، یعنی بسیاری از کودکان نمیتوانند بدون پرداخت شهریه به مدارس راه یابند. با پیدایش «دانشگاه آزاد» که دانشگاهی خصوصی است، ظرفیت دانشگاههای ایران در تربیت متخصصان بسیار بیشتر از ظرفیت جذب متخصصان توسط اقتصاد رنجور ایران است و به همین دلیل حضور انبوهی از متخصصان بیکار برای حکومت اسلامی دردسر آفرین شده است. دیگر آن که ایران بالاترین نرخ فرار مغزهای تحصیلکرده در جهان را از آن خود ساخته است، زیرا اقتصاد ایران قادر به جذب این انبوه از فارغالتحصیلان نیست. همچنین با آن که در دوران ریاست جمهوری روحانی سیستم بیمه بیماری همگانی تصویب و اجرائی شد، اما حکومت کنونی بهخاطر تنگناهای اقتصادی و مالی مجبور گشته است بخش بزرگی از هزینه پزشک و دارو را از دوش دولت بردارد و بیماران را موظف به پرداخت آن هزینهها کند.
یادآوری این نکته نیز مهم است که دفاع از مستضعفین برابر با تلاش برای تحقق دولت رفاه نیست. دولت رفاه میکوشد زیرساختهای جامعه را به نوعی دگرگون کند که همه طبقات و اقشار از امکانات برابری برخوردار گردند. اما واریز پول دولت به حساب همه آدمها کمکی به ساخت زیرساختهای مدرن نمیکند و دردی از دوش طبقات و اقشار محروم و تهیدست برنمیدارد.
همچنین جنگ ۸ ساله و سیاستهای اقتصادی ناروشن «اقتصاد اسلامی» سبب شده است تا از سطح رفاه مردم به شدت کاسته شود و همانگونه که یادآور شدیم، مردم در حال حاضر در مقایسه با سالهای پایانی سلسله پهلوی از سطح رفاه بسیار پائینتری برخوردارند. بنابراین مسئله رفاه، اشتغال، بیکاری و مبارزه با فقر نسبی و مطلق به فاکتورهای تعیینکنندهای در سیاست کنونی ایران بدل گشتهاند. اصولگرایان که ۸ سال با پشتیبانی از سیاستهای بحرانآفرین احمدینژاد در تخریب اقتصاد ملی ایران نقشی تعیینکننده داشتند، اینک دولت روحانی را بانی و باعث کمبودهای اقتصادی، بیکاری و فقر مینامند و به مردم وعده سر خرمن، یعنی دولت رفاه را میدهند. جناح اصلاحطلب نیز چون نمیخواهد بار دیگر توسط ولی فقیه از میدان سیاست بیرون رانده شود، در نتیجه از طرح بسیاری از ناهنجاریهای نظام اسلامی خودداری میکند و احمدینژاد را مسئول همه نابسامانی-های کنونی مینامد و نقش ولی فقیه را در پیدایش وضع موجود نادیده میگیرد.
بنابراین، برخلاف برداشت شما، در حال حاضر چه در میان هواداران رژیم اسلامی و چه در میان مخالفین درونی و بیرونی این رژیم نمیتوان نیروهائی را یافت که طرح منسجمی برای تحقق دولت رفاه در ایران داشته باشند. این که برخی از جریانات سیاسی ایران خود را «سوسیال دمکرات» مینامند، بدین معنی نیست که این نیروها برنامه جامع و سنجیدهای برای تحقق پروژه دولت رفاه عرضه میکنند. آنچه در برنامهها، بیانیهها و اعلامیههای آنان میتوان یافت، طرحهای کلی و ناشفافی است که عرضه میکنند.
پرسش پنجم: به نظر شما چرا سوسیال دمکراسی پیش از انقلاب بهمن حتی در میان روشنفکران سیاسی و فرهنگی و فلسفی و نیز کوشندگان سیاسی و فرهنگی جریان فکری و سیاسی ضعیفی در جامعه ما بود. اما میبینیم طی دو دهه اخیر به جریان قدرتمندی – در مقایسه با سایر جریانهای اپوزیسیون حکومتی – در جامعهی ما بدل شده است. دلیل این دگرگونی و تحول چیست؟ چرا تمایل به سوسیال دمکراسی در میان ایرانیان افزایش یافته است؟
به بخش نخست این پرسش شما در گفتگوهای پیشین پاسخ دادیم و یادآور شدیم که روند مدرنیزاسیون در ایران این ذهنیت را بهوجود آورده بود که جامعه ایران دارد خود را از چنبره سنت رها میسازد و بهسوی دولت رفاه پیش میرود.
در هر حال نخستین تلاش برای تشکیل یک سازمان سوسیال دمکراسی در سال ۱۹۰۶، یعنی سالی که جنبش مشروطه به پیروزی دست یافت، منجر به تشکیل فرقه اجتماعیون- عامیون به رهبری علی مسیو گشت. البته این فرقه شعبهای از فرقه اجتماعیون- عامیون بود که ایرانیان مهاجر آن سازمان را در باکو بهوجود آورده بودند. فرقه اجتماعیون- عامیون باکو نیز وابسته به حزب سوسیال دمکرات روسیه بود که در آن دوران از دو فراکسیون بلشویک و منشویک تشکیل میشد و گویا شاخه باکو فرقه اجتماعیون- عامیون با فراکسیون بلشویکها رابطه داشت. اعضاء این فرقه در ایران همزمان خود را «مرکز غیبی» نیز مینامیدند، زیرا بخشی از فعالیتهای حزبی خود را از افکار عمومی پنهان نگاهمیداشتند، یعنی کار مخفی میکردند و اعضاء فرقه حق نداشتند تصمیمات فرقه را بدون اجازه به دیگران اطلاع دهند. بعدها بخشی از اعضاء و رهبران فرقه اجتماعیون- عامیون به رهبری حیدر عمواغلی حزب کمونیست ایران را تشکیل دادند که کاملأ از حزب کمونیست روسیه شوروی به رهبری لنین پیروی میکرد. این حزب در دوران پادشاهی رضا شاه سرکوب شد و بیشتر رهبران آن همچون سلطانزاده به روسیه شوروی مهاجرت کردند و برخی از آنان همچون سلطانزاده سربهنیست شدند و برخی نیز پس از پایان جنگ جهانی دوم به ایران برگشتند. برخی نیز همچون پیشهوری با بهوجود آوردن فرقه دمکرات آذربایجان کوشیدند در رابطه با منافع و خواستهای دولت اتحاد جماهیر شوروی استان آذربایجان را از ایران جدا سازند.
همچنین پس از پایان جنگ جهانی دوم و آزادی ۵۳ تنی که در دوران رضا شاه در رابطه با نشریه «دنیا» که به سردبیری تقی ارانی انتشار مییافت، دستگیر و زندانی شده بودند، حزب توده بهوجود آمد و توانست اندیشه سوسیالیسم روسیه شوروی را به اندیشه برتر جنبش چپ در ایران بدل سازد. خلیل ملکی پس از انشعاب از حزب توده، حزب نیروی سوم را تشکیل داد که در آغاز تحت تأثیر جنبش یوگسلاوی به رهبری تیتو[6] قرار داشت. در آن زمان تیتو میپنداشت میتواند میان مدلهای سرمایهداری غربی و سوسیالیسم شوروی مدل سومی را بنیان نهد. بههمین دلیل نیز «نیروی سوم» هنوز دارای مواضع ضد سرمایهداری بود. اما در کشاکش جنبش ملی شدن صنایع نفت خلیل ملکی به دکتر مظفر بقائی پیوست و این دو «حزب زحمتکشان» را تشکیل دادند با هدف پشتیبانی از نهضت ملی و مبارزه با حزب توده و نفوذ اتحاد شوروی در ایران. بعد از کودتای ۲۸ مرداد و در دوران حکومت علی امینی که کمی فضای سیاسی ایران گشایش یافت، خلیل ملکی توانست جامعه سوسیالیستهای ایران را تشکیل دهد که در حقیقت از سوسیال دمکراسی نوع غربی پیروی میکرد، یعنی سازمانی بود که بهجای مبارزه با سرمایهداری دولت رفاه را تبلیغ میکرد.
همچنین همزمان با پیدایش حزب توده، حزب ایران نیز به کوشش برخی از اساتید دانشگاه و کانون مهندسان ایران تشکیل شد. این حزب از آغاز پیدایش خویش دارای گرایشهای ملیگرایانه و سوسیالیستی بود. در حقیقت حزب ایران شباهت بیشتری به احزاب سوسیال دمکرات اروپا داشت. اما از آنجا که در آن دوران جنبش سندیکائی هنوز در آستانه پیدایش خود بود، در نتیجه حزب ایران به سازمانی سیاسی بدل گشت که بیشتر اعضاء و هواداران آن از قشر متوسط شهری و به ویژه کارمندان و دانشجویان بودند. حزب ایران با تشکیل جبهه ملی به این سازمان سیاسی پیوست و رهبران آن در پیشبرد مبارزات ملی کردن صنایع نفت از یاران با وفا دکتر مصدق بودند.
حزب توده در پیدایش سندیکاهای کارگری تلاش زیادی کرد با هدف وابسته ساختن این نهادها به حزب تا بتواند از سندیکاها به مثابه ابزار فشار برای پیشبرد سیاستهای خود بهره گیرد.
اما پس از اصلاحات ارضی و «انقلاب شاه و ملت» استبداد حکومتی تمامی فضای سیاسی ایران را فراگرفت و در نتیجه همه احزاب سیاسی سرکوب شدند و قادر به فعالیت علنی نبودند و سرانجام با تشکیل حزب رستاخیز سیستم تکحزبی به رهبری شاه جامعه را فراگرفت، شاهی که باید بنا بر قانون اساسی مشروطه فقط سلطنت میکرد و نه حکومت،. بههمین دلیل نیز در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ جنبش سوسیال دمکراسی در ایران وجود نداشت، اما دکتر سنجابی در همان سال در کنگره جهانی احزاب سوسیال دمکرات جهان شرکت کرد.
با این حال اندیشه عدالت اجتماعی و دولت رفاه در اشکال مختلف در ایران وجود داشت. برای نمونه، چند سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، چون درآمد نفت افزایش یافته بود، در مدارس به دانشآموزان روزی یک لیوان شیر رایگان برای نوشیدن داده میشد. در آن زمان بسیاری از نیروهای سیاسی رادیکال بر این باور بودند که با استمرار دیکتاتوری پهلوی رشد دولت رفاه با توجه به ثروت ملی ایران بسیار اندک خواهد بود و هرگاه بتوان رژیم وابسته به امپریالیسم شاه را سرنگون کرد، میتوان با شتاب بیشتری دولت رفاه را انکشاف داد. خمینی نیز چون چنین باوری داشت، پنداشت پس از پیروزی انقلاب میتوان با تکیه بر درآمد نفت به هر کسی خانه، آب و برق رایگان داد.
دیگر آن که در دوران پهلوی دغدغه اصلی گروههای چپ تحقق دولت سوسیالیستی بود، یعنی چون چپ ایران تحت تأثیر لنینیسم و مائوئیسم قرار داشت، احزاب سوسیال دمکرات اروپا را احزابی میپنداشت که به انقلاب جهانی سوسیالیستی خیانت کرده بودند. لنین بر این باور بود که پس از جنگ جهانی یکم شرایط انقلابی سراسر اروپا را فراگرفته بود، اما احزاب سوسیال دمکرات کارگران را «فریب» دادند تا به انقلاب سوسیالیستی جهانی نپیوندند. لیکن پس از آن که «انقلاب سوسیالیستی» لنینی از مرزهای روسیه تزاری فراتر نرفت و احزاب سوسیال دمکرات اروپای غربی به تدریج با کسب اکثریت کرسیهای پارلمانی در جهت ژرفای دولت دمکراتیک و تحقق دولت رفاه گام برداشتند، بنا بر پیشنهاد بینالملل کمونیستی یا کمینترن[7] شعار «سوسیال دمکراتها به ما خیانت کردند» به مثابه شعار تهیجی احزاب کمونیست برگزیده شد با هدف جلوگیری از همکاری این احزاب با هم. در آلمان با آن که آشکار بود که در انتخابات مجلس آلمان حزب کارگری ناسیونال سوسیالیست آلمان[8] به رهبری هیتلر[9] به نیرومندترین حزب سیاسی بدل خواهد شد و برای جلوگیری از به حکومت رسیدن آن حزب راست افراطی باید احزاب مخالف دیکتاتوری با هم متحد میشدند، حزب کمونیست آلمان با نادیده گرفتن خطر سلطه نازیسم[10]بر آلمان تمامی دستگاه تبلیغاتی خود را علیه حزب سوسیال دمکرات بهکار گرفت. نتیجه آن که پس از بهقدرت رسیدن هیتلر و پیش از انحلال مجلس ملی، نخست حزب کمونیست ممنوع و سرکوب شد و پس از انحلال مجلس نیز حزب سوسیال دمکرات آلمان غیرقانونی اعلان شد و بیشتر رهبران و اعضاء آن دستگیر و به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند.
اما آنچه در آخرین سالهای سلطنت پهلوی نیروهای سیاسی، مذهبی، دمکرات و چپ را علیه رژیم شاه متحد ساخته بود، وجود استبداد سیاسی در جامعه بود. بهعبارت دیگر، جامعهی آن روز ایران از کمبود آزادیهای سیاسی و اجتماعی رنج میبرد و دولت رفاه در کانون مبارزه سیاسی و اجتماعی قرار نداشت. در آن دوران بنا بر دلائل و عوامل مختلف اندیشه دولت رفاه و سوسیال دمکراسی در جامعه ما از رشد اندکی برخوردار بود.
اما بخش دوم پرسش شما آشکار میسازد که ما تا چه اندازه از قافله مدرنیته واپس ماندهایم. در دورانی که سوسیال دمکراسی در اروپا از شکوفائی فراوانی برخوردار بود، این اندیشه بهخاطر نبود زیرساخت-های اقتصادی – اجتماعی در ایران زمینهای برای رشد نداشت و اینک که سوسیال دمکراسی اروپا را بحران هویت و موجودیت فراگرفته و احزاب سوسیال دمکرات در میدان سیاست به حاشیه رانده شدهاند، بنا به ادعای شما گویا اندیشه سوسیال دمکراسی در ایران در حال رشد و انکشاف و بههمین دلیل گویا دارد به «جریان نیرومندی» بدل میشود. اگر این پرسش شما را درست بدانیم، در آن صورت میبینیم سوسیال دمکراسی که در اروپا در روند فروپاشی قرار گرفته است، در ایران تازه دوران شکوفائی خود را آغاز کرده است. بهاین ترتیب میتوان به این نتیجه رسید که جامعه ما حداقل ۱۰۰ سال از کشورهای پیشرفته سرمایهداری واپس مانده است.
از سوی دیگر بنا بر برخی پژوهشها گرایش سازمانهای سیاسی ایرانی به سوسیال دمکراسی هنوز بسیار اندک است. هنوز نیز دغدغه اصلی سازمانهای سیاسی اپوزیسیون مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است که استبداد دینی و حکومت اولیگارشی دینی را بر مردم ایران تحمیل کرده است. از سوی دیگر، تا زمانی که در ایران جنبشهای سندیکائی از رشد قابل ملاحظهای برخوردار نگردند، اندیشه سوسیال دمکراسی نمیتواند به ماده بدل گردد. به عبارت دیگر، بدون جنبش سندیکائی نیرومند، اندیشه سوسیال دمکراسی و دولت رفاه نمیتواند در ایران پیاده شود. امروز در ایران هر چند بیش از ۱۰ میلیون کارگر وجود دارد. با این حال بخش بسیار کوچکی از این توده در سندیکاهائی سازماندهی شده است که میکوشند از سندیکاهای وابسته به دولت مستقل باشند. در ایران از یکسو چند سندیکای کارگری سراسری وابسته به دولت وجود دارند و از سوی دیگر به سندیکاهای کوچکی همچون «سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه» و یا « سندیکای کارگران کارخانه شکر هفت تپه» برمیخوریم که در رابطه با مشکلات بلاواسطه شغلی خود بهوجود آمدهاند. هدف این رده از سندیکاهای کوچک که حوزه فعالیت-شان فقط به یک بنگاه و یا یک کارخانه محدود شده است، وضعیتی شبیه نهادهای سندیکايی نیمه نخست سده ۱۹ در اروپا است. به عبارت دیگر، جامعه کنونی ما حتی از نقطهنظر اشکال سازمانیابی جنبش کارگری در وضعیت ۱۵۰ سال پیش اروپا بهسر میبرد. همچنین این توده هنوز به خودآگاهی کارگری دست نیافته است، زیرا جنبشهای کارگری نخست باید به خودآگاهی مبارزات مطالباتی صنفی دست یابند تا بتوانند در گام دیگری از آن فراتر رفته و به آگاهی سیاسی سوسیال دمکراسی دست یابند که هدف آن ایجاد دولت دمکراتیک و دولت رفاه است.
در ایران کنونی از یکسو سندیکاهای اسلامی وجود دارند که ساخته و پرداخته حکومت اسلامیاند و در خدمت آن حکومت قرار دارند. این سندیکاها میخواهند کارگران را به سیاهی لشکر رژیم بدل سازند. از سوی دیگر، همانگونه که دیدیم، چون سندیکاهای وابسته به دولت پاسخگوی نیازهای کارگران نیستند، سندیکاهای مستقل در حال رشد و شکوفائیاند. هر چند رژیم میکوشد با دستگیری، شکنجه، و صدور احکام سنگین زندان برای رهبران و کوشندگان سندیکاهای مستقل از رشد و گسترش آنها جلوگیری کند، اما میبینیم که سندیکاهای مستقل در حال رشدند و با برپائی اعتصابها میکوشند در جهت افزایش دستمزدها و بهبود وضعیت زندگی کارگران گام بردارند. هر اندازه به دامنه رشد سندیکاهای مستقل افزوده گردد، به همان نسبت نیز جامعه ما میتواند به دمکراسی یک گام نزدیکتر شود، زیرا بدون آزادیهای دمکراتیک تحقق جامعهای چند صدائی ممکن نیست.
ادامه دارد
پانوشتها:
[1] Obama
[2] Tramp
[3] Obamacare
[4] Toni Blear
[5] Lenin
[6] Tito
[7] Komintern
[8] Nationalsozialistische Deutsche Arbeiterpartei (NSDAP)
[9] Hitler
[10] Nazismus