چرا شما گذرنامه ندارید؟
سلام به رهبر جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیت الله خامنه ای
حضرت آیت الله خامنه ای
چرا شما گذرنامه ندارید؟
یک: من در این نامه، راهی نشان تان می دهم تا مگر در این بن بست جهانی ای که گرفتارش شده اید، نشاطکی به جان بی رمقِ ایران و ایرانی بخزد. و ای بسا که سرفرازیِ فرو مرده اشان جان بگیرد. و صورتِ سیلی خورده اشان بشکفد.
و مردمان پخش و پلایش یکی شوند. قدرِ این راهی که نشان تان می دهم بدانید. شما را اگر تا دیروز فرصتی بود، اکنون نیست. این راهی که نشان تان می دهم، شاید پایانی ترین بخت شما باشد در این بحران نفس گیر. شما که همه ی راههای خویش خواسته را آزموده اید، این یک راهِ محمد نوری زاد را نیز بیازمایید. در این راهی که من می نمایانم تان، به هیچ پولِ درشتی نیاز نیست. که اگر هم باشد، خود مردم با نداری هایشان بر می آورندش.
دو: شما اکنون بر بلندای همه ی راههای رفته یِ خویش خواسته ایستاده اید. آنهم با دستان تهی. و البته: پریشان. و با دلشوره ای که: فردا چه می شود؟ راه های رفته ی شما فراوانند. که پس از دود کردنِ پول مردم، و بی هیچ دستاوردی، به همین جای نخست باز آمده اید. پیروزی انقلاب، هوش از سرِ ما وشما بدر برد و مست مان کرد. شما را اما گمان بر این بود که رسالتی یافته اید: جهانی. تا همه را از خفّتِ زندگیِ کافرانه و مستکبرانه برهانید و به زور هم که شده، دستِ التماسِ همگانِ مردم جهان را به دامان اهل البیت بند کنید. اینجوری ها نبود خداوکیلی؟
سه: ازپیش از شروع جنگ هشت ساله تا کنون، و از پیش از بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا تا کنون، پول مردم را خرجِ احیایِ فلسطین ومبارزه با اسراییل کردیده اید. اکنون درکجای این مبارزه ایستاده اید؟ یا در کجای مبارزه با آمریکا؟ جز این که این هیاهوی هیچ درهیچ، شما را دربست به آغوش روسیه انداخت؟ تا پس از سال ها روفتنِ نقدینگیِ مردم، در عوض، نسخه ی نا اصلی از یک قرآن خطی را به شما پیشکش کند؟ می بینید زیرک تر ها، چگونه رگ خواب شما را یافته اند؟
چهار: هیجانِ پول و اسلحه دادن به هر جماعتی در هر کجا که به آمریکا و اسراییل فحش بدهند، به کجا رسید؟ گمان نمی کنم حساب پول ها و اسلحه هایی را داشته باشید که به حزب الله لبنان بخشیده اید. و یا این که سال ها پیش با چه پنداری پای به سوریه نهادید؟ به ما می فرمایید: پس از پولبارانِ بشار اسد و شخم زدن سوریه، اکنون با چه دستاوردی از سوریه خارج می شوید در حالی که پیکر مدافعان حرم تان بر دوش است؟ این روزهای یمن، چه؟ افغانستان؟ بحرین؟ پول های مردم را در این راه های بی سرانجام دود نکرده اید آیا؟ به دست های خویش بنگرید آقا. دست های شما تهی است. دست شما از اعتبار نیز تهی است.
پنج: من با بر شمردنِ ناکامی های خارجی تان، و ناکامی های داخلی تان – چون: بی فایدگیِ ورودتان به قمار هسته ای و اصرارتان بر حجاب اجباری و پروار کردنِ بیهوده ی مراکز اسلامی و معتاد کردن جوانان و نگهداری مردم زیر پنکه ی اسلام و روحانیت – اراده ای بر تلخ گوییِ خودم و تلخ نوشیِ شما ندارم. اما اجازه بدهید این را بگویم که شما با میلیارد میلیارد پولی که از جیب مردم برداشته اید و خرج خواسته های همه یا هیچِ خود کرده اید، اکنون یک گذرنامه برای خروج ازکشور ندارید. به چراییِ این مهم آیا هیچ اندیشیده اید؟
شش: جمعی از کنشگران سیاسی، چون من و دکتر محمد ملکی از یکسوی، و جناب شخصِ شما از دیگر سوی، اجازه ی خروج از کشورنداریم. به چه دلیل؟ به این دلیل: من و دکتر ملکی به دستور دادگاههای شما، و خود شما به دستور دادگاههای بین المللی. با این تفاوت که: من و دکتر ملکی اگر پای از ایران بیرون بگذاریم، با آغوشِ بازِ همه ی کشورهای جهان مواجهیم، شما اما پای اگربیرون گذارید، سر ضرب دستگیر و زندانی و محاکمه می شوید. رازش را بگویم؟ رازش در این است که: شما مفهوم زندگی را وارونه آراسته اید. چرا؟ چون قرارِ همه ی ادیان بر این بوده که زندگیِ مردم را بیارایند. شما اما زندگی مردم را در آراستن دین تان فرسوده اید. اگر جناب شما فرصتِ این را می یافت که درجهان ” زندگی” بکند، و بچشم خود ببیند: همزیستیِ اندیشه و ایمان و خرد را، حتماً بجای بالا بردنِ بیرقِ هیجانات دینی، بیرقِ بلندِ ادب را برمی افراشت. نظام ولاییِ جناب شما هرچه که دارد، ادب اما ندارد. بله، نظام شما یک بی ادب بزرگ است آقا. قبول ندارید این را؟ آی بگم چی بشی علم الهدی
هفت: شما انتقام ممنوع الخروجیِ خود را، از مردم منطقه، و از مردم بی نوای ایران ستانده اید. که یعنی: اکنون که مرا اجازه ی خروج از کشور نیست، دیگران را چرا کاروباروشادخواری؟ پس، پتکِ اسلامِ ولایی تان را کوفتید بر سرِ هرکه و هرکجا که زورتان بدو می رسید. من پیشتر شما را در قمار هسته ای یک بازیگرِ بازنده می دانستم. اکنون اما افقِ این قمارِ بزرگ را بسیار وسیع و تا دورها می بینم. بله، شما با همین تشیعی که سنگش را به سینه می زنید، قمار کردید. وبا مردم.
هشت: شما در این قمارِ پرهیجان، نه تشیع و اسلام، بل مردم را از دست داده اید. در کف دست های شما، جز حبابی ازهیاهوهست آیا؟ آشکارتر بگویم: جماعتی که مثلاً شور حسینی بی قرارشان کرده – به خیال دستگیریِ امامان در سرازیریِ قبر- قمه بر کله ی خویش می زنند. شما اما در این شور ولایی، قمه را نه بر کله ی خود، که به اسم خدا، بر فرقِ مردم زده اید. رازِ پریشانیِ مردم را در همین قمه های ولایی بکاوید.
نه: هیچ می دانید: سه کشور نروژ، امارات و عربستان سعودی در صندوق های ذخیره ی ارزی شان، افزون بر 893، 773 و 757 میلیارد دلار پول نقد خوابانده اند؟ برای چه؟ برای بحران های احتمالی و برای آیندگان شان. یک پرسش: شما برای آیندگان مان، از پول و آب و اعتبار، چه باقی نهاده اید؟ موشک های شهاب؟ خب اگر موشک – هرچند دور برد – می توانست برای کشوری اعتبار بیافریند، شوروی سابق با آنهمه انبار پرشده از موشک های قاره پیمای اتمی اش کاسه ی گدایی بدست نمی گرفت و اساس و هیبتش فرو نمی ریخت. از امارات و صندوق ارزی اش روی بگردانید و یک نگاهی به ریخت کره ی شمالی بیندازید. که موشک های دوربرد هسته ای دارد اما مردمش گاه علف می خورند.
ده: پس قبول داریم که شما اکنون در یک بن بست ولایی گیر افتاده اید. و در این بن بست، از آسمان و سجاده و راهپیماییِ اربعین هم کاری بر نمی آید. خیالتان راحت. شطرنج بازانِ زیرک، با پیچاندن اوضاع، شما را به همان راهی در انداخته اند که می خواسته اند. در این بازی شطرنج، شما خیلی وقت است که از جایی به جایی کیش می شوید. از افغانستان به جنگ هشت ساله، به عراق. به عربستان، به یمن، به بحرین، به نیجریه، به سوریه. از تسخیر این سفارت تا دیگری، و اکنون، سوریه تمام نشده، تحریم های تروریستیِ سپاه. اگر نیک بنگرید: در تحریم های هسته ای، و در هیاهوی برجام، شما به ناچار، و زانو بر زمین، بتن بر قلب رآکتورهای هسته ای نریختید، بل بتن را بر قلب و فرق مردم ایران ریختید. چه طنز اشکباری است این. که شما دست به جیب مردم برده اید و پول شان را دود کرده اید و سر آخر بتن بر کله هایشان باریده اید. در کجای جهان چنین مردم خمیری پیدا می شوند؟ یکجا نشان من بدهید! ای بگم چی بشی سعید طوسی!
یازده: من این بندهای نُه گانه را برشمردم تا بگویم: شما در بندهایی چند بچند گرفتارید. جوری که سر به هر طرف بگردانید، پیشاپیش راه را بر شما بسته اند زیرک ترها. و این همه، ناشی از اطوار ولایی شماست. دیگران را مقصر ندانید. من این بندهای نُه گانه را گفتم که بدانید شما همه ی راههای خود خواسته را رفته اید و مزه ای نبوده که نچشیده باشید. حتی مزه ی چزاندن مخالفان و رقیبان داخلی را. مرا با این که شما به راه پیشنهادیِ من داخل می شوید یا نه، کاری نیست. گاه، افتاده ی زخمین و خسته ای، خود را از اعماق یک چاه ژرف بیرون می کشد اما دیگری، از استکان درونِ خویش بیرون نمی شود.
دوازده: از همان سالهای پس از انقلاب، شما با ورود به هر شهر، باید لباس همان مردم را می پوشیدید. درست مثل لباس ارتشی که درهمان یکی دوباری که به مناطق جنگی رفتید، بر تن کردید. اصرار شما بر پوشیدن عبا و عمامه در هر کجا، نیاز شما را می رساند به نمایشِ برتری عبا و عمامه بر هر لباسی. اکنون، در این دیرگاهِ ورشکستگی، پیشنهاد می کنم لباس یکی از اقوام ایرانی را بپوشید و روز هفتم آبان ماه، با ما به پاسارگاد بیایید. پاسارگاد، و برکشیدنِ ادبِ انسانیِ کورش، شاید، شاید، شاید، تنها راه باقی مانده برای رهایی مردم ایران از این ورطه ای باشد که شما به اسم خدا پیش پای ایرانیان و نسل های برنیامده اشان حفر فرموده اید. درادبِ انسانی کورش، این مردم اند که با هر باور و تمایلی که دارند، بها می یابند.
سیزده: در ادبِ انسانیِ کورش، سرودی خوانده می شود که: انسان، آزاد است. انسان محترم است. انسان حق دارد. این سرودِ انسانی، قرن های قرن است که درهمان چفیه ای که شما بگردن دارید، بخاک مالیده شد و در بساط شاهان ولایی به هیچ گرفته شد. در سرود ولایی شاهان خوانده می شده: انسان بنده و ذلیل خداوند است. و ذلیل نمایندگان خدا. و پادشاهان همان نمایندگان خدایند بر زمین. پس، مردم از همان حقی بهره مند می شوند که نمایندگان خدا قطره اش را در کامشان می افشانند.
چهارده: در ادب انسانی کورش، همه ی اقوام، همین که ترک اند و کُرد اند و عرب اند و فارس اند و ترکمن اند و لُر اند و بلوچ اند و سرخپوست اند و سیاهپوست اند و اروپایی اند و آمریکایی اند و چینی اند و هرکجایی اند، وبا هر لباس و آیین و مرام و زبانی که دارند، در کانون درستی و راستی جای می گیرند، نه این که چون شیعه اند و سنی اند و مسیحی اند، پس بر دیگران سَرور اند. در ادبِ انسانیِ کورش، برتری طلبی های قومی و مذهبی، جرم است. در ادبِ انسانیِ کورش، شما و همه ی آیت الله های برتری طلب، مجرمان نابخشودنی هستید.
پانزده: اگر توانستید از استکان درون خود خارج شوید، و اگر توانستید لباس یکی از اقوام ایرانی را بپوشید، نیز حتماً تشیع غلیظ خود را در بقچه ی شخصیِ تان بسته بندی کنید تا بتوانید با ادبِ انسانیِ کورش به پاسارگاد بیایید. هرگز نگران آبروی خود نباشید. که ای بسا با این هیبت، از چشم آیت الله ها و طرفداران تان بیفتید. آبرو را در میان مردم باید جست. وگرنه هر بی آبرویی در میان هوادارن خود با آبروست. در میان مردم که باشید، و برکورش که طواف کنید، آبرویی پیدا می کنید افزون تر ازهرگمان و آرزویی.
شانزده: در ادبِ انسانیِ کورش، حق مردم و مال مردم، از آنِ مردم است. بی هیچ شکافی دراین میان. در ادبِ شیعی شما اما، همه ی حق و همه ی دارایی ها از آنِ خداست. و شما نیز نماینده ی تام الاختیار خدا. می بینید تفاوت این دو ادب را؟ به ادبِ انسانی کورش که بها بدهید، چشم مردم از هر کجای جهان بدین سو شتاب می گیرد. و ازخرابه هایی که برکشیده اید و عاطفه هایی که خراشیده اید، سبزه های ادب، جوانه می زند. ادبِ کورش، شاید، شاید، شاید، تنها راه باقی مانده برای شمایی باشد که در بن بستِ استکانیِ خود گرفتارید.
هفده: شما که اجازه ی خروج از کشور ندارید، و حتی اجازه ی طواف مکه را نیز، پس، به طواف کورش بیایید. طواف کورش، هرگز طواف یک انسان اساطیری نیست. طواف کورش، طواف گمگشتگی های انسانی است. طواف ادب است. ادبی که شمای شیعه را در برابر رنج یک هموطن بهایی و یهودی سراسیمه می کند و به زانو می نشاند.
هجده: مولوی یک خط شعربه ترکی ندارد اما ترکیه ی زیرک توانسته از روستای خاک آلود و افسرده ی قونیه، یک قطب بزرگِ گردشگریِ بسیار با نشاط برآورد و سالانه میلیاردها دلاراز گردشگرانی که به قونیه می روند، پول به چنگ آورد. راستی چرا دیوان اشعار مولوی در آمریکا، نشانِ پرفروش ترین کتاب شعر را بر خود نشانده است؟ این آیا بخاطر ارج و بهایی است که شما به مولوی داشته اید؟
نوزده: من درک می کنم مشکل ریشه ای شما با اصل و اساسِ گردشگری را. که مبادا دیگرانی از هرکجا بدینجا بیایند و مردمان موم ایران را به جاذبه های دیگری غیر از اسلام ولایی متمایل کنند. و این که مبادا آوازه ی همان جاذبه های غیر ولایی، آنقدرفزونی بگیرند که فرصتی برای نمایشِ جاذبه های ولاییِ جناب شما باقی نگذارند. و یا لابد ازاین درهراس اید که ای بسا گردشگران بهمراه خود فرهنگ دنیاچرخی و شادخواری و بی خیالی بیاورند و کم کم مردم مطیع و گوش بزنگ ایران را از راه بدر ببرند. هرچه باشد شما برای موم شدنِ مردم ایران زحمت ها کشیده اید و زبری های اعتراض شان را نیک تراشیده اید. اسلامِ ولاییِ جناب شما، خیالِ این دارد که هر طور شده مردم ایران را به بهشتِ آن دنیا گسیل کند؟ پس بدا به گردشگری که چشم به بهشتِ همین دنیا دارد.
بیست: ما روز هفتم آبان چشم به راه حضور شماییم در پاسارگاد. لباس چوقای بختیاری بپوشید و کلاه نمدی برسرگذارید ودرپاسارگاد با مردم سخن ازادبِ انسانی کورش بگویید و راه را برای با ادب شدنِ مردم بگشایید. به بسیجیان خود بفرمایید آن یک روز را هرجور که شده، لبخند بزنند و یک هزارم شربتی را که از پول مردم برای راهپیمایان اربعین کنار گذارده اند، به زائرانِ ادب انسانی کورش تقدیم کنند. این، چیزی که از شما نمی کاهد، بسیار بر ادبِ شما می افزاید.
بیست و یک: اگر نتوانستید از زندان مملکتی و از حصار نفسانیِ خود خارج شوید و به زیارت کورش بیایید، پس این خواهشِ نوری زاد را بپذیرید و به مأموران امنیتیِ خود سفارش کنید آن یک روز را از گِلِ خوشبویِ حمامِ سعدی بیاموزند و: خوشبو باشند. همنشینی با با ادبان، حتماً در معاشرانِ بی ادب اثر می کند. این را از کجا می گویم؟ از اینجا که: چاقوکشان و قمه به دستان و فحش دهندگان و فریبکاران و دزدان و آبرو بران و شب پرستان، اگر مشتریان پروپا قرصِ مذاهب باشند، هرگزدراطراف ادب انسانیِ کورش آفتابی نمی شوند.
بیست و دو: نیز این بگویم: بسیار بسیار باور نکردنی و بی ادبانه خواهد بود که مأموران امنیتی شما بخواهند راه را برمردمی که به طوافِ ادبِ انسانی کورش می روند ببندند. و بسیار بسیار بی ادبانه خواهد بود که مأموران امنیتی شما با الفاظی زشت بخواهند مردم با ادب را ازاطراف مزار کورش برانند وعده ای را بازداشت و زندانی کنند. اگرمأموران امنیتیِ شما با مردم تندی کنند و راه بر مردم ببندند، تابلویی نقاشی می شود جهانی، که آب و رنگ ولایی اش این است: “مردمی می خواهند از بی ادبی ها خروج کنند و با آداب انسانی بیامیزند اما مأموران امنیتی و ولاییِ شما مانع اند”.
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnoorizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
بیست و دوم مهر نود و شش – تهران
بیست و دوم مهر نود و شش – تهران