به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۸

سرگذشت یک دست‌نوشته، سرور کسمایی


یکشنبه اول آوریل ۱۹۵۱، چند روز پیش از اقدام به خودکشی در پاریس، صادق هدایت دست‌نوشته‌های خود را در اتاق هتلی واقع در میدان دانفر روشرو پاره کرد و دور ریخت. یک هفته بعد، در بامداد دوشنبه نهم آوریل، هنگامی که پلیس فرانسه درِ آپارتمان اجاره‌ای‌اش را در کوچه‌ی شامپیونه شکست و وارد شد، جسد بی‌جان او را یافت که روی زمین آشپزخانه کنار مقداری کاغذ سوخته افتاده بود.
بنابراین آیا باید نتیجه گرفت که هیچ‌کدام از دست‌نوشته‌های منتشر‌نشده‌ی او از خروش انهدام‌گری که در آن روزهای آخر وجودش را فراگرفته بود، جان سالم به‌ در نبرد؟
ماه مارس 1951، ماه سرنوشت‌سازی بود برای هدایت. تلاش او جهت دریافت کارت اقامت فرانسه با شکست روبه‌رو شده و پول اندکش هم ته کشیده بود. فکر بازگشت به ایران و اتاق خانه‌ی پدری دیوانه‌اش می‌‌کرد و چشم‌انداز زندگی در فرانسه هم بیش از پیش واهی به‌نظر می‌رسید. در چنین روزهایی اما که تصمیم انهدام آثار و پایان ‌دادن به زندگی‌ بار دیگر در ذهنش جان گرفته بود، او آگاهانه دو نوشته را از گزند خود دور کرد. دو نوشته‌ای که چند سال پیش از آن به شهید نورایی سپرده بود تا چون «افسانه‌ی آفرینش» در پاریس به فارسی منتشر کند اما این کار به دلایلی انجام نشده بود و حال که شهید‌ نورایی در بستر بیماری افتاده بود، هدایت دست‌نوشته‌ها را از او بازستانده‌ بود. دو متنی که هرگز در وطن منتشر نکرده بود مبادا خشم متعصبان مذهبی را برانگیزاند. در اوج یأس و پریشانیِ آن روزهای پایانی اما، او آگاهانه این‌ دو نوشته را از دمِ دست خود دور کرد. چرا؟ مگر این دو نوشته چه بود و اهمیت آن از دید نویسنده‌ی‌ ناامید و بی‌باور به ماندگاریِ آثارش کدام؟
متن اول «توپ مرواری» را همان ‌روزها در دیدار با انجوی شیرازی در هتل محل اقامتش نزدیکی خیابان شانزه‌لیزه به او سپرد با این قید که «فعلاً پهلوی تو باشد تا من تکلیفم روشن شود ... به هر حال امکان چاپش در تهران نیست.»، متن دوم «البعثه ‌الاسلامیه الی‌البلاد الافرنجیه» که پیش از سفر چند روزه‌اش به هامبورگ، به م.ف. فرزانه داد با این سفارش که: «این نسخه‌ی کامل است. بعضی جاهایش را هم دوباره تصحیح کرده‌ام. فعلاً پیش تو باشد تا بعد بهت بگویم چه ‌کارش کنی.»
درباره‌ی «توپ مرواری» بسیار گفته و نوشته‌اند، به‌ویژه که متن آن، هرچند پرغلط و با کم‌وکاست، بارها در سال‌های پس از انقلاب یواشکی منتشر و خوانده شد. اما «البعثه ‌الاسلامیه» از ۱۹۵۱ تا ۱۹۸۷، از انظار پنهان ماند تا سرانجام برای اولین بار در این سال به تعداد ۱۰۰ نسخه به فارسی، و به سال ۱۹۹۳، در برگردان فرانسوی همراه با «علویه خانم» در مجموعه‌ای با همین نام در انتشارات ژوزه کرتی José Corti منتشر شد، اما هنوز هم در روزگار ما کم‌شناخته‌ترین نوشته‌ی هدایت است.
بی‌شک، تصمیم او در مبرا کردن این متن از انهدام، بار عاطفی ویژه‌ای از دید دوست‌دارانش به آن می‌بخشد، اما فراتر از عاطفه و احساسات، آن‌چه که اهمیت این نوشته را بارز می‌کند، شم بی‌بدیل نویسنده‌ی آن است که بسیار جلوتر از زمانه‌ی خود، سناریویی می‌بافد پر از تخیل و طنز که نیم قرن بعد به واقعیت تبدیل می‌شود.
«البعثه‌ الاسلامیه الی ‌البلاد الافرنجیه» در دهه‌ی سی میلادی نوشته شده است، یعنی پربارترین دهه‌ی زندگی هنری هدایت. درامی هجوگونه‌، سبکی که هدایت در آن استاد بود و به زبان طنز نگاه انتقادی خود به تعصب مذهبی و مریدان فاسد آن را بیان می‌کرد.
گاه از خودم می‌پرسم چه می‌شد اگر این متن پیش از این‌ها به دست‌ ما می‌رسید؟ اگر در دهه‌ی ۶۰ یا ۷۰ میلادی خوانده می‌شد؟ آیا اهداف‌ آیت‌الله‌ها را که سوار بر موج پرجوش‌وخروش انقلاب ۱۹۷۹ شدند، بهتر درنمی‌یافتیم؟ آیا می‌توانستیم به‌هنگام از انحراف فاجعه‌باری که به آن جنبش اعتراضی تحمیل شد، پیش‌گیری کنیم؟ لحظه‌ای بعد اما به‌خود پاسخ می‌دهم که مگر روس‌ها «جن‌زدگان» داستایوسکی را در همان بدو انتشار یعنی به سال ۱۸۷۲ نخوانده بودند؟ آیا مانع از آن شد که در ۱۹۱۷ به دام بلشویسم بیفتند؟
اما پیش از ورود به اصل ماجرا و بازگویی سرگذشت دست‌نوشته، چند کلمه راجع به دو شخصیت اصلی آن بگوییم، یعنی هدایت، نویسنده‌ی آن و م.ف. فرزانه، فرشته‌ی نگهبانی که آن را به دست ما رساند.
هدایت بی‌تردید مهم‌ترین نویسنده‌ی ایرانی دوران مدرن است. آثار او آغازگر دوره‌ی نویی در ادبیات فارسی است. شاهکار پررمزورازش «بوف کور» رمان برجسته‌ای است که بیش از هر اثر مدرن دیگر زبان فارسی تفسیر شده اما هنوز هم به درستی رازگشایی نشده است.
مدرن بودن هدایت را باید در گسست او با فرهنگ و اندیشه‌‌ی دیرینه‌ای جست که برخلاف فرهنگ و اندیشه‌ی غرب نه تنها خدا را به خاک نسپرد و انسان را به جای او ننشاند بلکه «همواره در پی شناخت خدا و پیوستن به او بود و هست»؛ در گسست او با سنت‌‌های ادبی زبانی که با اندیشه‌ی تصوف و عرفان عجین شد و در شعر به اوج رسید (به استثنای خیام که علاقه‌ی هدایت به او ناشی از درک ندانم‌انگارانه‌ای است از انسان و جهان و شک و ناباوری به هر‌ آن‌چه هست و نیست). به‌قول روژه لسکو Roger Lescot، دیپلمات و شرق‌شناس برجسته و مترجم چیره‌دست «بوف‌ کور» به زبان فرانسوی، «هدایت اندیشه‌ای است چابک در دریافت پوچی و مسخرگی چیزها». نگاه منتقد او به آیین‌ها و آداب و رسوم خرافی جامعه، به دین و مذهب و آیات عظام از همین‌جا نشئت می‌گیرد. او روحانی‌ستیزترین نویسنده‌ی ایرانی است.
جدا از ویژگی‌هایی که کمابیش برشمردیم، آن‌چه باز هم هدایت را از هم‌نسل‌های خودش متمایز می‌سازد، آشنایی عمیق او با ادبیات اروپا و جریان‌های مختلف آن است، از رمانتیسم آلمانی (گوته و هوفمن) تا اکسپرسیونیسم و سمبولیسم، از سنت رمان روسی نیمه‌ی قرن نوزدهم (گوگول و داستایفسکی) تا ادبیات مدرن آلمانی‌زبان آغاز قرن بیستم (کافکا، تسوایگ و ریلکه)، از رمانتیسم فرانسوی (نروال و بودلر) تا آغاز رمان مدرن (پروست)، و البته از «اولیس» جویس و تحول تکنیک‌های روایی مدرن تا سورئالیسم و اگزیستانسیالیسم و غیره... با بهره‌گیری از چنین شناختی است که باور هدایت به ادبیات پیش و پس از جویس شکل می‌گیرد.
اما پیش از آن‌که ادامه دهیم، چند کلمه‌ای هم درباره‌ی شخصیت دوم داستان این دست‌نوشته یعنی م.ف. فرزانه بگوییم، همانی که نسخه‌ی خطی «البعثه ‌الاسلامیه» را این روزها به کتاب‌خانه‌ی دانشگاه استراسبورگ اهدا کرده است.
مدرن بودن هدایت را باید در گسست او با فرهنگ و اندیشه‌‌ی دیرینه‌ای جست که برخلاف فرهنگ و اندیشه‌ی غرب نه تنها خدا را به خاک نسپرد و انسان را به جای او ننشاند بلکه «همواره در پی شناخت خدا و پیوستن به او بود و هست»
م.ف. فرزانه نویسنده و مترجم، کارگردان و تهیه‌کننده‌ی سینما، بنیان‌گذار نخستین آموزشگاه فنی سینمایی و از اولین پایه‌گذاران تلویزیون ملی ایران است، کسی که چندین نسل از دریچه‌ی خاطرات او هدایت را دیدند و شناختند. کتاب شاخص فرزانه، «آشنایی با صادق هدایت» پرتوی تازه‌ای به جنبه‌های نادانسته‌ی شخصیت هدایت تاباند. فرزانه با صداقت و امانت‌داری آن‌چه را دیده و شنیده بود، به نسل خود و نسل‌های بعد انتقال داد و به همراه روژه لسکو و ژیلبر لازار، دو مترجم دیگر آثار هدایت، نقش بسزایی در شناساندن او و آثارش به فرانسوی‌ها ایفا کرد.
م.ف. فرزانه با صادق هدایت در اواخر جنگ در تهران آشنا شد. او دانش‌آموز سال آخر دبیرستان البرز بود. در‌ حالی که دبیر ادبیات، جواد فاضل، پاورقی‌نویس معروف، او را به نوشتن داستان تشویق می‌کرد، دبیر فلسفه، صادق گوهرین، به هدایت معرفی‌اش کرد. این دیدار و آشنایی سرنوشت‌ساز آغاز دوستی یگانه و پراعتمادی بود که تا مرگ خودخواسته‌ی هدایت به سال ۱۹۵۱ در پاریس ادامه یافت. دوستی‌ای که باعث آشنایی دانش‌آموز جوان و کنجکاو با آثار نویسندگان بزرگ اروپایی شد. عشق به زبان فرانسه هم او را به هدایت که همواره تشویق‌اش می‌کرد از این زبان به فارسی ترجمه کند، پیوند می‌داد.
خود هدایت به دو زبان می‌نوشت. او فرانسه را در مدرسه‌ی سن‌لوئی تهران آموخته بود پیش از آن‌که به سال ۱۹۲۶ با بورس دانشجویی دولت ایران و طرح اعزام دانشجو برای تحصیلات عالی راهی فرانسه شود.
در این دهه، اولین گروه‌های اعزام دانشجو که توسط رژیم شاهنشاهی برای تحصیل به اروپا روانه می‌شدند، اغلب اختیاری در انتخاب رشته نداشتند. دولت رضاشاه اصلاحات گسترده‌ای را با هدف مدرنیزاسیون کشور در پیش گرفته بود و در این راستا نیاز مبرمی به پزشک، مهندس و معمار حس می‌کرد و نه لزوماً به نویسنده، شاعر و مترجم. مدرنیزاسیون با قدم‌های بزرگ از راه می‌رسید بی ‌آن‌که با مدرنیته (آزادی، فردیت و …) همراه باشد. تکنولوژی بدون دموکراسی.
باری، مسئول بخش دانشجویی سفارت ایران در پاریس هدایت جوان را در مدرسه‌ی عالی مهندسی عمران و شهرسازی نام‌نویسی کرد اما این چیزی نبود که هدایت می‌خواست. او تنها یک آرزو داشت: نویسنده شدن. تحصیلات مهندسی بهانه‌ای بود که در پاریس اقامت داشته باشد، از ادبیات، موسیقی، فضای هنری دهه‌ی بیست بهره ببرد و، مهم‌تر از همه، بنویسد.
اقامت هدایت در فرانسه دو سال و اندی به درازا کشید و آغاز دوران حرفه‌ای نویسندگی‌اش را رقم زد. او به موقعیت برزخی خود میان شرق و غرب آگاه بود و آن را با تمام وجود حس می‌کرد، «رانده از یکی، مانده از دیگری». اما در این مدت بسیار خواند، با متن‌های بنیادین ادبیات غرب آشنا شد و مهم‌تر از همه آزادی را تجربه کرد. آزادی شیوه‌ی زندگی، آزادی سفر رفتن، آزادی خواندن و نوشتن... در همین دوره‌ی نخستین داستان‌هایش «زنده‌به‌گور» و «سه قطره‌ خون» را نوشت.
در سپتامبر ۱۹۳۰، ناکامی‌های پیاپی تحصیلی در رشته‌های گوناگونی که به‌خاطر دریافت بورس دانشجویی ناچار به پیگیری شده ‌بود (مهندسی عمران، دندان‌پزشکی، ریاضیات، مهندسی کشاورزی و غیره) و نیز فشار خانواده و تهدید سفارت به قطع مواجب، دست‌به‌دست هم داد تا سرانجام سرخورده و بدون هیچ مدرک تحصیلی به تهران بازگردد.
ناکامی در تحصیل اما با کامیابی در ساحت دیگری همراه بود، آن چیزی که از روز اول هدف سفر هدایت بود یعنی نوشتن، آشنایی با ادبیات مدرن، دسترسی به متون مبدأ و کتاب‌ها. او در فرانسه مطالعه‌ی گسترده‌ای در ادبیات کلاسیک و مدرن اروپا انجام داد و در بازگشت به ایران، شاهکار خود «بوف‌کور» را نوشت، با علم به این که امکان انتشارش در داخل نیست.
شش سال طول کشید تا دوباره فرصت گریز دست دهد. این بار راهیِ بمبئی شد با هدف انتشارِ «بوف کور»، پروژه‌ی ادبی مهمی که موفق به انجام آن شده بود. در بمبئی کتاب را با چاپ دستی به ۵۰ نسخه به چاپ رساند با قید «چاپ و فروش در ایران ممنوع». این متن که امروز شناسنامه‌ی ادبیات مدرن ایران محسوب می‌شود، در آن روزگار نظر هیچ ناشری را به خود جلب نکرد.
در بازگشت به تهران، سال بعد، هدایت به استخدام بانک ملی ایران در آمد و چندی پس از آن در مقام مترجم در اداره‌ی فرهنگ مشغول به کار شد. سرگذشتی که سرنوشت نویسنده‌ی معاصر او، فرانتس کافکا را که او خود به فارسی ترجمه کرد، به یاد می‌آورد.
هم‌زمان دست به کار نوشتن و انتشار آثاری شد که به زبان طنز و گونه‌ی هجو، موقعیت واپس‌مانده‌ی کشور و خرافه‌پرستی مردمان را به باد انتقاد می‌گرفت و مسئولیت تاریک‌اندیشان و متعصبان مذهبی را برجسته می‌کرد. این نوشته‌ها در مدت زمان کوتاهی جنجال‌برانگیز شد و برای نویسنده‌ی آن‌ها انگ «منحرف»، «دهری»، «مرده‌پرست» و «تهدید اخلاقی برای جوانان» را به ارمغان آورد. ممنوع‌القلم از ۱۹۳۴ تا ۱۹۴۱ یعنی در دوره‌ی رضاشاهی، او در زمان اشغال ایران توسط متفقین از آزادی نسبی‌ای برخوردار شد. در دوران محمدرضاشاه، با وجود نام پرآوازه‌اش، خوانندگان پرشماری نیافت و همچنان «ضداخلاقی، بی‌پروا و یا منحرف‌کننده‌ی روح و روان جوانان» شمرده می‌شد. در سال‌های اول انقلاب تا برقراری سانسور و ممنوعیت‌، آثار هدایت به شکل گسترده‌ای منتشر شد و امروز به یمن فضای مجازی در دسترس همگان قرار دارد.
«البعثه‌ الاسلامیه» از جمله آثار طنز و هجو هدایت است. متنی پیش‌گویانه که در روزگار ما پژواک ویژه‌ای می‌یابد چون شرح سفر چهار مبلغ مذهبی است به اروپا تا آن سرزمین را به دین اسلام بگروانند. هدایت به خوبی آگاه است که امکان انتشار این متن یا حتی صحبت از آن در ایران وجود ندارد. بنابراین به خواندن آن برای چند تن از دوستان نزدیک اکتفا می‌کند و به پیشنهاد شهید نورایی که در فرانسه اقامت دارد، می‌پذیرد که آن را برای نشر به زبان فارسی به چاپ‌خانه‌ی کتاب‌فروشی شرقی آدرین مزون نوو در پاریس بسپارد.
و این آغاز داستانی است که در یک بعدازظهر گرم تابستان سال ۱۹۴۸ در تهران رقم زده شد...
آن روز، فرزانه‌ی جوان به دیدار هدایت آمده بود تا ترجمه‌اش از «دوزخ» سارتر را با هم تصحیح کنند. هنوز از راه نرسیده، در زدند و دوستی سرزده وارد شد: رئیس‌الوزرای امور اقتصادی ایران در اروپا، شهید نورایی. آمده بود به اطلاع هدایت برساند که «البعثه ‌الاسلامیه الی ‌البلاد الافرنجیه» را به چاپخانه‌ی آدرین مزون نوو Adrien Maisonneuve سپرده که جلد کنند اما آن‌ها به جای آن که آن را از راست به چپ صحافی کنند طبق رسم زبان فرانسه، از چپ به راست صحافی کرده‌اند. این متأسفانه تنها اشکال نبود. مشکلات فنی دیگری هم در کار نشر خلل وارد کرده بود، «چون حروف‌چین‌ها عرب‌ هستند و فارسی نمی‌دانند و باید متن را ماشین‌شده به دست‌شان داد، تازه بعضی از حروف فارسی را هم چون گ و پ و چ ندارند، خوشبختانه در میان خرت‌وپرت‌های قفسه‌های متروک چاپ‌خانه‌ی ملی فرانسه مقداری حروف باقی‌مانده از دوران امپراتوری عثمانی یافت شد که به دادمان رسید. هرچند مشکل چاپ «البعثه‌» هنوز هم کاملاً حل نشده است.»
هدایت سری به تأسف تکان داد و گفت:
  •  تازگی ندارد... بیست سال است این کار روی دستم مانده. ولش کن! چیز وحشتناکی است. اگر چاپ بشه کله‌ی بنده را ختنه می‌کنند.
آن شب، پس از رفتن شهید نورایی، با کنجکاوی و پافشاری فرزانه‌ی جوان، هدایت تن به خواندن آن «چیز وحشتناک» می‌دهد.
متنی در سه بخش: سه نامه از خبرنگار مجله‌ی «المنجلاب» که همراه کاروان «البعثه‌ الاسلامیه» راهی بلاد فرنگ شده تا گزارش روزانه‌ی سفر را بنویسد. هدف کاروان ارشاد کفار از «راه ضلالت به شاهراه حقیقت» و برکندن ریشه‌ی کفر و الحاد است. داستان از آوریل ۱۹۲۸ تا اکتبر ۱۹۳۰، دو سال و اندی به درازا می‌کشد. یعنی درست همزمان با اولین اقامت خود هدایت در پاریس.
*   *   *
۱- نامه‌ی اول: کاروان اسلام
خبرنگار مجله‌ی منجلاب از شهر سامره در بلاد عربستان خبر از تشکیل جلسه‌ی مهمی از نمایندگان ملل اسلامی و علما و فرستادگان شهرهای عدن، حبشه، سودان، زنگبار و مسقط جهت مشورت برای اعزام یک هیئت از مبلغین اسلامی به اروپا می‌دهد. هیئتی چهار نفری متشکل از رئیس، نایب‌رئیس، صندوق‌دار، و همچنین یک‌نفر دلاک و معلم عملی فقهیات انتخاب می‌شود تا رهسپار بلاد افرنجیه گردد و کفار را به دین اسلام دعوت کند.
برای آشنایی با لحن طنز‌آمیز داستان بد نیست از سخنان آقای تاج‌المتکلمین، رئیس هیئت و آقای سکان‌الشریعه، صندوق‌دار، در مراسم افتتاحیه یاد کنیم:
  • «بر همه ذوات محترم و علمای معظم، اهل زهد و تقوی، حامل شرع مصطفی، مبرهن و آشکار است که دین مبین اسلام امروز روز، قوی‌ترین و عظیم‌ترین ادیان دنیا به شمار می‌آید. از جبال هندوکش گرفته تا اقصا بلاد جابلقا و جابلسا، زنگبار، حبشه، سودان، طرابلس و اندلس که همه از ممالک متمدن و در اقلیم چهارم واقع شده‌اند و سیصد کرور نفوس... یا سیصد هزار میلیون شاید هم بیشتر به دین حنیف اسلام مشرف هستند... در بلاد ینگی‌دنیا از اقلیم سوم، اخیراً به فلسفه‌ی اسلام پی برده‌اند.
 آقای سکان‌الشریعه، صندوق‌دار، در تأیید سخنان رئیس اضافه می‌کند که در ینگی‌دنیا مسکرات را اکیداً ممنوع کرده‌اند (قانون منع مشروبات الکلی از ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۳) و فلاسفه و حکمای آن دیار در اثر مباحثات و مناظرات و مجادلات با این حقیر متحدالرأی شده‌اند که ختنه را برای صحت، فواید بسیار می‌باشد و طلاق و تعدد زوجات برای امزجه‌ی سوداوی و بلغمی مزایای فراوان دارد و معتقدند که روزه اشتها را صاف می‌کند. این حقیر هم در تفسیر «مرآت‌الاشتباه» خوانده‌ام که برای مرض ذوسنطاریا (اسهال خونی) و حرقه‌البول (سوزاک) سخت نافع است.
  • تاج‌المتکلمین: پس از این‌قرار، به تحقیق اهالی ینگی‌دنیا هم مسلمان شده‌اند و یا از برکت اسلام، نور حقیقت از وجنات‌شان تابیدن گرفته است. در این صورت تنها جایی که باقی می‌ماند همانا خطه‌ی یوروپ و فرنگستان می‌باشد که قلوب‌شان تاریک‌تر از حجرالاسود است. ازین لحاظ، به عقیده‌ی این ضعیف، لازم بل وظیفه‌ی عالمان و حافظین اُس ‌اساس شریعت است که عده‌ای را از میان خودشان برگزیده و به سوی بلاد کفر سوق بدهند تا آن‌ها را از راه ضلالت به شاهراه حقیقت هدایت نمایند و ریشه‌ی کفر و الحاد را از بیخ‌وبن برکنند.»
بدین ترتیب قافله‌ی «الجهاد الاسلامیه» جهت امر به معروف و نهی از منکر راهی می‌شود تا «مردهای کفار را از جلو شمشیر بگذراند و زن‌ها و شترهای‌شان را مابین مسلمین قسمت کند». اما آن‌چه نگرانی همه را برانگیخته است «وجوهات و مخارج هنگفتی است که متوجه این جمعیت خواهد بود و باید دانست از چه محل تأمین خواهد شد».
«البعثه‌ الاسلامیه» از جمله آثار طنز و هجو هدایت است. متنی پیش‌گویانه که در روزگار ما پژواک ویژه‌ای می‌یابد چون شرح سفر چهار مبلغ مذهبی است به اروپا تا آن سرزمین را به دین اسلام بگروانند.
چند گزینه پیشنهاد می‌شود: در درجه‌ی ‌اول، تأمین مخارج از محل موقوفات اسلامی و کمک و مساعدت ملل اسلامی هر کدام به قدر وسع خود، و همین‌طور تحمیل عواید بر کفار بدین‌ترتیب که... آن‌هایی که جدیدالاسلام هستند خمس و ذکات و آن‌هایی که اسلام را نپذیرند خراج و جزیه به بیت‌المال مسلمین بپردازند.
باری، مقر جمعیت در شهر الباریس (پاریس) از بلاد افرنجیه، در محله‌ای که به آل ضیا Alésia شهرت دارد، تعیین می‌شود با این توضیح که گویا این ضیا نوه‌عمه‌ی مسلم‌بن‌عقیل بوده که یکی از کفار وی را دنبال کرده و آن معصوم به بلاد افرنجیه گریخته است.
با تأکید بر «تقیه» و تأکید این‌که به یمن آن می‌توان بر کفار مسلط شد، وظیفه‌ی جمعیت بدین‌شرح اعلام می‌گردد:
۱- اجباری کردن زبان عربی تا کفار قرآن را به آن زبان تلاوت کنند، حتی اگر معنی آن را نفهمند (که البته چه بهتر).
۲- خراب کردن ابنیه و عمارات کفار. «چون بناهای ایشان بلند است و دور آن حصار نیست، به طوری که چشم نامحرم از نشیب، عورت خواتین را بر فراز بتوان دید و این خود کفر و زندقه است». خراب کردن هر چه تئاتر، موزه، تماشاخانه، کلیسا، مدرسه و غیره است … به جز تماشاخانه‌ی فلی برژر Folie Bergère که چون نمونه‌ی ضلالت افرنجیان باید نگه ‌داشت تا یکی از آقایان به عنوان متولی در آن مشغول تبلیغ و عبادت شود.
۳- ساختن حمام‌ها و بیت‌الخلاها به طرز اسلامی به طوری که نجاست به عین دیده شود و «چون کفار فاقد علم طهارت هستند و نعوذباالله با کاغذ استنجا می‌کنند»، مقداری هم لوله‌هنگ مصنوع ممالک اسلامی صادر شود.
۴- کندن جوی‌ها در خیابان‌ها و روان ساختن آب جاری تا در شارع عام و در دسترس عموم مسلمین بوده و در موقع حاجت، دست به آب برسانند.
۵- ترتیب شست‌وشوی اموات و چال‌کردن آن‌ها در زمین، طرز سوگواری، خرج دادن، روضه‌خوانی، بنای مساجد، احداث امام‌زاده‌ها، تکیه‌ها، نذر، قربانی، حج، زکات، خمس و کوچ‌دادن دسته‌ای از فقرای سامره به بلاد کفر تا طرز تکدی را به آن‌ها بیاموزند چون «اسلام مذهب فقر و ذلت است و برای آن دنیاست».
۶- برای نماز و به جاآوردن آداب شرع مبین، کفش و لباس و موزه و لباس تنگ مکروه است چون مسلمان باید لباسی داشته باشد که وسایل تطهیر و عبادت، در هر ساعت و به هر حالت، برایش آماده باشد. پوشیدن نعلین و داشتن آستین گشاد بر عموم مسلمانان لازم است، برای مردها زیرشلواری و عبا و برای زن‌ها حجاب.
۷- زن‌های کفار را باید در قید حجاب مستور کرد تا مردها را به «تسویلات شیطانی» گرفتار نکنند. برای مبارزه با فساد اخلاقی آن مردمان باید تعدد زوجات، صیغه، محلل و طلاق را میان آن‌ها مرسوم ساخت.
۸- شکستن آلات موسیقی و فرستادن وعاظ و روضه‌خوان و مداح به جای آن برای ارشاد جماعت کفار. سوزاندن پرده‌های نقاشی و شکستن مجسمه‌ها. انتقال اشیاء قیمتی به بیت‌المال مسلمانان.
۹- موعظه راجع به آن دنیا، فشار قبر، نکیر و منکر، آتش دوزخ، مارهای جهنم، سگ چهارچشم، خر دجال و تقدیر و قضا و قدر و فلسفه‌ی اسلام و بهشت و فضیلت اخروی و غیره... در این راه استعمال کمی تریاک برای کفار مستحب است تا متوجه دنیا و آخرت باشند.»

با روشن شدن نقشه‌ی راه، کاروان اسلام آماده حرکت می‌شود.

۲- نامه‌ی دوم : نمایشگاه شرقی
جمعیت «بعثه ‌الاسلامی» با چهار صندوق‌ لوله‌هنگ و نعلین به ‌وسیله‌ی ترن راهی برلن یا «البراللین» می‌شوند. اما به محض ورود، آقای سکان‌الشریعه، صندوق‌دار، پول‌ها را به جیب می‌زند و متواری می‌شود، آقای رئیس در حالی که در کنار منقل تریاک از حال رفته، توسط پلیس غافلگیر و بازداشت می‌شود و باقی اعضای جمعیت به نمایشگاه شرقی واقع در باغ‌وحش برلن انتقال می‌یابند. بدین‌ترتیب جمعیت بعثه‌ الاسلامی همان روز اول در برلن پراکنده می‌گردد.

۳- نامه‌ی سوم: نوشگاه میسر
دو سال و نیم پس از آن، یعنی به تاریخ ۱۲ اکتبر ۱۹۳۰، خبرنگار «المنجلاب» این‌بار از شهر پاریس گزارش می‌دهد که شبی در یکی از میکده‌های محله‌ی مونمارتر، سه لات پاریسی را مشغول ورق‌بازی می‌بیند و فوراً آن‌ها را بازمی‌شناسد. اولی تاج‌المتکلمین، رئیس سابق بعثه ‌الاسلامی است که حالا ژیمی Jimmy نام دارد، دیگری عندلیب ‌الاسلام، نایب رئیس، که اسم خودش را ژان Jean گذاشته است و سومی هم سنت‌ الاقطاب، دلاک و پروفسور عملی فقهیات که نامش را به ژوب Job تغییر داده است. پس از متواری شدن سکان ‌الشریعه، صندوق‌دار هیئت با پول‌های بیت‌المال این سه بازمانده‌ی کاروان اسلام، پس از تحمل مصیبت‌های بی‌شمار، اکنون یکی قماربازِ ورشکسته و کارمند کازینو، دیگری می‌فروش و بارمن و سومی دربان فولی‌برژر و دلال مهر و مَحبت است... تنها دستاورد اسلامی ایشان هم مسلمان کردن یک گدای پاریسی است که با وعده‌ی دوهزار فرانک قبول کرد ختنه شود اما بعد از آقایان به عدلیه شکایت برد.
و این پرسش و پاسخ پایانی:
  • پس این همه جانماز آب‌ کشیدن، این همه عوام‌فریبی برای چه بود؟
  • این کاسبی ماست، دکان ماست که مردم را خر بکنیم... کدام زهر، کدام افیون بهتر از فلسفه‌ی قضاوقدر و قسمت جهودها و مسلمانان مردم را بی‌حس و بی‌ذوق و بداخلاق می‌کند؟...
  • ما این جنغولک‌بازی را درآوردیم تا پول‌های بیت‌المال را بالا بکشیم.
و این بود انجام کار «البعثه ‌الاسلامیه».
طرح صدور اسلام به سراسر دنیا که پنجاه سال پیش از وقوع انقلاب توسط هدایت به سخره گرفته شد، از همان روزهای اول قدرت ‌گرفتن آیت‌الله‌ها در ایران به شکلی بسیار جدی در دستور کار جمهوری اسلامی قرار گرفت.

همان‌طور که دیدیم، داستان در ساحت هجو و طنز می‌گذرد، ژانری انتقادی که «هدف آن اصلاح آداب و رسوم عقب‌مانده‌ی اجتماع است». در این سبک است که هدایت تندترین و شدیدترین انتقادهای اجتماعی‌ خود را قلم می‌زند و آن‌چه را مانع ترقی و پیشرفت جامعه می‌داند با تیزبینی به ریشخند می‌گیرد. به دلیل همین تیزبینی و درایت بی‌مانند است که نُه دهه‌ی بعد، این نوشته انگار واقعیت‌های روزگار ما را بازمی‌نمایاند.
طرح صدور اسلام به سراسر دنیا که پنجاه سال پیش از وقوع انقلاب توسط هدایت به سخره گرفته شد، از همان روزهای اول قدرت ‌گرفتن آیت‌الله‌ها در ایران به شکلی بسیار جدی در دستور کار جمهوری اسلامی قرار گرفت. مفاد برنامه‌ی بعثه الاسلامی هم چیزی جز گفتمان رایج القاعده و طالبان و داعش نیست.
اینجاست که سخن مارکس که «تاریخ همواره دو بار اتفاق می‌افتد، بار اول چون تراژدی و بار دوم چون کمدی» به ذهن متبادر می‌شود. در مورد مشخص ما اما انگار این حقیقتِ جاودانه وارونه رخ داده است. طنزی گروتسک که در زمانه‌ی ما به واقعیتی تراژیک بدل شده است.
هدایت از آن دسته نویسندگانی است که جلوتر از زمانه‌ی خود می‌زیست و شاخک‌های حساس و شم بی‌مانندشان نشانه‌های شاخص رخدادها را پیشاپیش به ثبت می‌رساند. چون داستایفسکی که در شاهکارش «جن‌زدگان» پرده از روحیه‌ی روشنفکرانی برمی‌دارد که نیم‌قرن بعد، در ۱۹۱۷ قدرت را به‌دست گرفتند، هدایت نیز ذهنیت روحانیونی را که سوار بر موج انقلاب ۵۷ شدند پیشاپیش ترسیم می‌کند. به قول شاهرخ مسکوب، «انگارحکومت اسلامی را در ناخودآگاه خود زیسته و تجربه کرده بود.»
اما بازگردیم به داستان دست‌نوشته. انجام کار «البعثه ‌الاسلامیه» را در پاریس گفتیم، اما چه بر سر دست‌نوشته‌ی آن آمد؟
بیست سال پس از اولین اقامتش در پاریس، هدایت یک بار دیگر به این شهر بازگشت. پیش از ترک تهران، جزئی اموالش را که شامل کتاب‌خانه و میزکارش بود، فروخت. چمدان مقوایی کهنه‌ای که در سفر اول هم با خود آورده ‌بود، این بار حامل چند کتاب و تعدادی دست‌نوشته‌های چاپ نشده‌‌اش بود.
یکی از روزهای سرد نوامبر ۱۹۵۰، هدایت وارد پاریس شد. ویژه‌نامه‌ی ادبی روزنامه‌ی فیگارو ورودش را به آگاهی خوانندگان رساند. با وجود این که «بوف کور» به فرانسوی ترجمه شده بود، هیچ ناشری هنوز حاضر به انتشار آن نبود.
از همان روزهای اول ورود، از طریق دوست و آشنا به م.ف. فرزانه پیام رساند که از تهران برایش سوغاتی آورده است: داستان کوتاهی که فرزانه برای تصحیح به او سپرده بود. متنی که با تشویق هدایت سه سال بعد به رمانی به نام «چار درد» تبدیل شد. رمانی متشکل از چهارتک‌گویی متعلق به چهار عضو یک خانواده با الهام از تکنیک جویس در مونولوگ مولی. کاری نوین در ادبیات فارسی آن روزگار.
باری، دست‌نوشته‌ی تصحیح‌شده‌ی «چار درد» را هدایت به فرزانه بازگرداند، و فرزانه هم، در آن روزهای سرگشتگی و پریشانی دیگر دمی هدایت را ترک نکرد. به راستی برای چه به پاریس آمده بود؟
ماه‌های اول در هتل‌های فلاکت‌زده، پرسروصدا و ناراحت به‌سر می‌برد. اما چون بار اول، پاریس دیگر برایش معادل شور و شوق زندگی نبود. او کوچه‌ها و کافه‌ها را در پی خاطرات جوانی‌اش از پا می‌انداخت. نوعی دیدوبازدید بدرودگویانه تا بلکه حالات و احساسات بیست سال پیش را دریابد: کاباره‌ی کوچه‌ی مونتانی سن‌ژنویو، کاباره‌ی عدم در مونمارتر یا میکده‌ی مادام آرتور در محله‌ی پیگال.
اما هدایت آن جوان بیست سال پیش نبود. اکنون آگاه به رنج زیستن و بیهودگی عالم، دردمند از توخالی بودن حیات خود در مرز دو دنیا، دو دوران، دو فرهنگ. چون سرگذشت شخصیت رمان آلفرد دو موسه، «اعترافات یک کودک قرنِ» که درد بیهودگی خود را با بیماری قرن پیوند می‌دهد و می‌نویسد: «آن‌چه بود دیگر نیست، آن‌چه خواهد بود هنوز نیامده است.»
از نوامبر تا مارس، هدایت به هر دری زد تا اجازه‌ی اقامت بگیرد، در این راه حتی از معاینه‌ی روان‌درمانی هم ابا نکرد تا بلکه به عنوان «بیمارِ نیازمندِ مداوا» ماندگار شود. اما دوندگی بی‌فایده بود. بن‌بستی که در آن گرفتار آمده بود راه خروجی نداشت. در کوچه‌‌پس‌کوچه‌های پاریس قدم می‌زد تا شاید جوانی‌اش را بیابد، گذشته‌اش را به‌یاد آورد و خاطره‌ی عشق ناکام دوران دانشجویی را در آغوش بکشد. در برهه‌ای کوتاه امید به انتشار آثارش جانی تازه به او بخشید اما آن‌هم دیری نپایید. سرانجام فکری دیرینه در دل‌وجانش زنده شد، فکری که در اولین داستان بلندش «زنده به‌گور» به آن جامه‌ی عمل پوشانده بود. تصمیمی بی‌بازگشت.
ماه مارس ۱۹۵۱ برای هدایت سرنوشت ساز بود. ۷ مارس، شوهر خواهرش، ژنرال رزم‌آرا، نخست‌وزیر ایران، که چند ماه پیش از آن، مخالفت خود را با ملی‌شدن صنعت نفت اعلام کرده بود، به دست یکی از فدائیان اسلام در مسجد‌شاه به قتل رسید. (۲۸ سال بعد، با به قدرت رسیدن خمینی، عکس خلیل طهماسبی، قاتل رزم‌آرا، و همین‌طور نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام، زینت‌بخش دیوار اقامت‌گاه خمینی در قم شد). یک هفته پس از ترور رزم‌آرا، قانون ملی شدن صنعت نفت در ‍۱۴ مارس (۲۴ اسفند ۱۳۲۹)، به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
روز یک‌شنبه اول آوریل، فرزانه برای دیدار با هدایت به هتل او واقع در میدان دانفرروشرو رفت و با ناباوری دریافت او «هرچه نوشته داشته، پاره کرده» و در سطل آشغال ریخته است. چهار داستان و سه رمان! فرزانه با ترفندی در پی نجات کاغذ‌پاره‌ها برمی‌آید اما هدایت جلودارش می‌شود. «یک خط نوشته نباید بماند!» و در مقابل این پرسش که «آخر چرا این‌ها را پاره کردید؟» این پاسخ که: «آدم تا وقتی بچه ‌است با گه خودش بازی می‌کند، نه دیگر وقتی بزرگ شد.»
اما چند روز بعد، در آستانه‌ی سفری کوتاه به هامبورگ، به بهانه‌ی این که نمی‌خواهد بارش سنگین باشد، «دفترچه‌ای دست‌نویس با جلد مقوایی کلفت و نقش مرمری مایل به بنفش و صورتی» به فرزانه امانت داد. ۲۸ صفحه‌ی خط‌دار به قطع کاغذهای شاگردمدرسه‌ای‌ها با جای سه سوراخ بالای هر صفحه: همان نسخه‌ی خطی «البعثه‌ الاسلامیه الی ‌البلاد الافرنجیه» که به اشتباه از چپ به راست باز می‌شود. با این توضیح که: «شهید نورایی ناخوش‌تر از آن است که بتواند این معلومات را چاپ کند. این نسخه‌ی کامل است. بعضی جاهایش را هم دوباره تصحیح کرده‌ام. فعلاً پیش تو باشد تا بعد بهت بگویم که چه‌ کارش کنی.»
همان‌ روز از دوستی که برایش آپارتمان دواتاقه‌ی محقری در شماره‌ی ۳۷ مکرر کوچه‌ی شامپیونه یافته بود، تنها یک نکته پرسیده بود: «اجاقش گازی است یا برقی؟» دوست او از این پرسش تعجب کرد اما به روی خود نیاورد و گفت: «ساختمان قدیمی است و اجاق متأسفانه گازی. ترجیح می‌دادی برقی باشد؟» نه، هدایت اجاق گازی می‌خواست. تنها درمانی که برای درد بی‌درمان خود یافته بود.
۹ آوریل ۱۹۵۱، پلیس فرانسه درِ آپارتمان اجاره‌ای هدایت را به‌خاطر نشت گاز شکست و وارد شد. دور پنجره‌ها و درز درها با دقت پنبه تپانده شده بود و جسم بی‌جان هدایت روی زمین آشپزخانه افتاده و به قول راوی «زنده‌به‌گور»، «نفس‌کشیدن از یادش رفته بود».
روز بعد، فرزانه خبر مرگ هدایت را در ستون حوادث و اتفاقات روزنامه‌ی لوموند خواند. او رفته ‌بود بی ‌آن‌که به فرزانه بگوید با دست‌نوشته‌ی امانتی چه کند.
دو سال پس از مرگ هدایت، «بوف کور» به ترجمه‌ی روژه لسکو، دوست شرق‌شناس و دیپلماتش، در انتشارات ژوزه ‌کرتی به بازار آمد.
به همین مناسبت، لسکو به فرزانه پیشنهاد داد که او هم «البعثه‌» را که تنها نسخه‌اش نزد او به امانت مانده ‌بود، به چاپ برساند. فرزانه متن را تایپ کرد و به لسکو سپرد. پیش از راهی ‌شدن به مأموریت جدیدش در خاورمیانه، لسکو صد نسخه از آن را در همان چاپخانه‌ی آدرین مزون نوو تکثیر کرد. صد نسخه‌ای که به دلیلی نامعلوم هرگز از کارتن بیرون نیامد. چند سال گذشت و در بازگشت به پاریس، لسکو خبردار شد که در جریان اسباب‌کشی کتاب‌فروشی مزون نوو، تمام نسخه‌های «البعثه» گم‌شده است.
خوشبختانه به یمن هوشیاری و امانت‌داری م.ف. فرزانه، در تمام این سال‌ها نسخه‌ی اصلی در محلی امن نگهداری می‌شد تا در میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۸۰ دوباره آفتابی شود، هنگامی که او تصمیم گرفت تا از روی دست‌خط هدایت صد نسخه‌ی شماره‌گذاری‌شده چاپ کند و به رایگان در اختیار دوستان و آشنایان قرار دهد.
در آغاز دهه‌ی نود میلادی، باز هم دغدغه‌ی ایمن‌سازی این امانتی منحصربه‌فرد باعث شد تا فرزانه به فکر سپردن آن به کتابخانه‌ی ملی فرانسه بیافتد با این شرط که هروقت شرایط لازم فراهم آمد، به کتابخانه‌ی ملی ایران فرستاده‌ شود. به دلیلی نامعلوم، این نیز به انجام نرسید، نه اهدای آن به کتاب‌خانه‌ی ملی فرانسه و نه فرارسیدن روز موعود و تحقق آرزوی بازگشت به ایران. در نتیجه، امانتیِ مهم‌ترین نویسنده‌ی معاصر ایران چند سال دیگر نیز در نیام خود در گاوصندوق بانکی پاریسی باقی ماند.
اما دیری نپایید که فکر ترجمه و انتشار آن به زبان فرانسوی سراغ م.ف. فرزانه آمد و در سال ۱۹۹۳، پس از انتشار چند اثر مهم هدایت، از جمله «ترانه‌های خیام»، این مهم نیز در انتشارات ژوزه کرتی امکان‌پذیر شد.
سرانجام، در سال ۲۰۱۹، به دعوت و میانجی‌گری نویسنده و دیپلمات سابق فرانسوی، میشل لویو، دست‌نوشته‌ی این اثر شاخص ادبیات مدرن فارسی پس از ۶۸ سال پاس‌داری و محافظت دل‌سوزانه، توسط م.ف. فرزانه به کتاب‌خانه‌ی دانشگاهی استراسبورگ سپرده شد تا در کنار چند نسخه‌ی قدیمی شاهنامه‌ی فردوسی، نسخه‌ای بی‌مانند از پنج گنج نظامی، نسخه‌ای از دیوان حافظ و نمونه‌های ارزشمند دیگری از ادبیات کلاسیک فارسی جای گیرد. ناگفته نماند که در ژانویه‌ی ۲۰۲۰، دست‌نوشته‌ی «چار درد»، مهم‌ترین رمان م.ف. فرزانه، نیز به آن پیوست.
منبع: خبرنامه هفتگی آسو