به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۸

سلطنت‌طلب‌های خجالتی، سیامک مهر (پورشجری)

سیامک مهر (پورشجری)
متأسفانه آقای نوری علا، این پیرمرد نازنین، قلم و دفتر و کتاب خود را زمین گذاشته، شعر و ادبیات و هنر و فرهنگ را به کناری نهاده و راه افتاده است در پی شاهزادۀ ساواکی‌ها و فاشیست‌های فرشگردی‌ و ققنوسی‌ و مشروطه‌طلب‌ها... و بلبله و لقلقۀ زبانش نیز همین لفظ «شاهزاده» است. در این تلویزیون‌های لس‌آنجلسی می‌نشیند کنار تعدادی شارلاتان و کلاهبردار حرفه‌ای و دائما تکرار می‌کند:"شاهزاده، شاهزاده، شاهزاده..." 

در بین مخالفان رژیم اسلامی در خارج از کشور، افراد و اشخاص و نیز تعدادی گروه و حزب چندنفره و محفلی وجود دارد که در صحبت‌ها و نوشته‌ها و رسانه‌های خود، از مقولاتی چون پادشاهی مشروطه، پادشاهی پارلمانی، سامانۀ پادشاهی و از این قماش سیستم‌های تخیلی و فانتزی سخن گفته و در برابر نظام سیاسی «جمهوری» از آن دفاع می‌کنند. اینان را اگر نگوییم فریبکار، باید گفت بیشتر شرمنده‌اند از اینکه سلطنت‌طلب و طرفدار سلطنت شناخته شوند؛ زیرا که  قصۀ پر آب چشمِ سلطنت و سلطان در این مملکت بی اندازه بی آبروست و هیچ نکتۀ قابل دفاعی ندارد. 

همگان به خوبی می‌دانند که رژیم سلطنتی و سلطانی همانطور که از این لفظ و لغت پیداست، اساساً و در گوهرش مطلقه و استبدادی است و با توجه به تجربۀ وحشتناک ما ایرانیان از سلسلۀ پهلوی و پزشک احمدی و آمپول هوا و خفقان و ساواک و سرکوب... 
چنانچه کسانی از سلطنت مشروطه و پروژۀ شکست خورده مشروطیت نیز داد سخن بدهند، بازهم مشکلی حل نمی‌شود. به گواهی تاریخ معاصر، سلطنتِ مشروطه نیز در عمل چیزی به جز استبداد مشروطه نبود. لذا طرفداران سلطنت، بحث شاه و پادشاه را به میان می‌آورند و برای مرعوب ساختن عوام، مخصوصاً لفظ پر طمطراق «پادشاهی» را تکرار می‌کنند؛ چونکه می‌بینند در تعدادی از دموکراسی‌های پیشرفتۀ اروپایی، یکجور نظام پادشاهیِ تشریفاتی حاکم است و آن را به عنوان شاهد مثال معرفی می‌کنند. 
اما در اینجا نیز دوباره چشمان خود را بر آن تجربۀ وحشتناکِ ۲۵۰۰ سال جباریت و استبداد شاهنشاهی می‌بندند. در کاخ‌های شاهان اروپایی مثل موزه‌ها از جهانگردان و گروه‌های دانش آموزی برای بازدید پذیرایی می‌کنند و در کاخ پادشاهان ایرانی تا همین اواخر سر می‌بریدند و تجاوز می‌کردند.

تفاوت سلطنت با پادشاهی در بازی با کلمات است. ما چه سر کسی کلاه بگذاریم، چه کلاهش را برداریم، فرقی ندارد. تفاوت رژیم پادشاهی با حکومت سلطنتی در گشادی همین کلاه است. چندهزارسال تاریخ و تجربۀ خودکامگی و استبداد شاهنشاهی را با چنین ترفندها و پشتک و وارو زدن‌ها نمی‌توان یک روزه تبدیل کرد به تعدادی پادشاه سوسول و عروسکی و تزئینی مانند پادشاه هلند و سوئد و نروژ. 

برخی سلطنت‌طلب‌ها در خدعه و فریبکاری گستاخی را به جایی رسانده‌اند که استدلال می‌کنند که مثلاً چون در زبان فارسی به لولۀ گشاد فاضلاب گفته می‌شود «شاه‌ لوله» یا اینکه چون طبق ضرب‌المثل فارسی به دزدی که از دزد بزند «شاه دزد» می‌گویند، بنابراین جامعۀ ما به «شاه» نیازمند است! بسیاری نیز شاه و پادشاه را «نماد وحدت ملی» می‌خوانند، در صورتی که شاه در واقعیت تاریخی سرزمین ما، همواره مظهر وحشت ملی بوده است. نیاز به وحدت ملی را می بایست در منابع مدرن جستجو کرد؛ وگرنه با دستآویز قرار دادن ذخایر زیرخاکی و مؤلفه‌های مادون ارتجاع جهت ایجاد همبستگی ملی، ناخودآگاه و بطور اتوماتیک، تمامی روابط و مناسبات عقب‌افتاده و پیشامدرن نیز در جامعه بازتولید می‌شود.

جنگ خندق

یکی از اشخاص شاخصی که مردد میان نظام جمهوری و رژیم سلطنتی آونگ شده و مثل پاندول در نوسان است و تکلیف خود را به درستی نمی‌داند، آقای اسماعیل نوری علا است. ایشان چند سالی است که حزبی و دفتر و دستکی به راه انداخته است به اسم مهستان سکولار دموکراسی و جنبش سکولار دموکراسی و از این صحبت‌ها، که در حقیقت چیزی نیست به جز یک تشکیلات سلطنت‌طلبی بی سر و صدا و با چراغ خاموش. چنین به نظر می‌رسد که این حزب و گروه، مانند ملی مذهبی‌ها و نهضت آزادی که خندقی بین رژیم اسلامی و براندازها حفر کرده بودند که هر کس از رژیم جدا می‌شود به دام آنها بیفتد، اینان نیز خندقی میان رژیم اسلامی و براندازانِ طرفدار نظام جمهوری قرار داده‌اند تا هر کس به دامشان افتاد، بسته‌بندی کرده و تحویل «شاهزاده» بدهند.

آقای نوری علا از هر پنج کلمه‌ای که در سخنانش بکار می‌بَرد، یکی «دموکراسی» است، یکی «سکولاریسم» و سه تای دیگر هم واژه «شاهزاده» است. غالباً هم سلطنت‌طلب‌ها این لقب شاهزاده را چنان با طمطراق بیان می‌کنند که گویی رضا پهلوی فرزند کوروش کبیر بوده است. در حالی که محمدرضاشاه پدر این رضا پهلوی، دیکتاتوری به غایت جبون و زبون و ذلیلی بود. 
اگر شجاعت را رکن رکین فضائل انسانی بدانیم، محمدرضاشاه مثل شغال از سایه خودش هم می‌ترسید. او از زمین و زمان می‌ترسید و همواره چمدان‌ها و وسایل و پول‌ها و جواهرات و اموالی که دزدیده بود را برای فرار بسته‌بندی و آماده کرده بود. در عین حال او به اندازه‌ای بی معرفت و پست و نامرد بود که همچون یک موجود خائن و آدم‌فروش، بهترین یاران و خدمتکاران وفادار خود را به خمینی و آخوندها سپرد تا آنها را اعدام کنند. او که خود نوکر بی اختیار آمریکا بود و بدون اجازۀ سفیر آمریکا در تهران آب هم نمی‌خورد، فردی چون هویدا، یعنی نخست وزیری که سیزده سال آزگار مانند یک حیوان دست‌آموز به ساز وی رقصیده بود را به خلخالیِ جلاد سپرد تا کشته شود؛ اما همزمان فراموش نکرد که چند قلاده از سگ‌های کاخ سلطنتی را همراه خود از کشور خارج کند.

متأسفانه آقای نوری علا، این پیرمرد نازنین، قلم و دفتر و کتاب خود را زمین گذاشته، شعر و ادبیات و هنر و فرهنگ را به کناری نهاده و راه افتاده است در پی شاهزادۀ ساواکی‌ها و فاشیست‌های فرشگردی‌ و ققنوسی‌ و مشروطه‌طلب‌ها... و بلبله و لقلقۀ زبانش نیز همین لفظ «شاهزاده» است. در این تلویزیون‌های لس‌آنجلسی می‌نشیند کنار تعدادی شارلاتان و کلاهبردار حرفه‌ای و دائما تکرار می‌کند:"شاهزاده، شاهزاده، شاهزاده..." 

البته نه شخص ایشان، بلکه اغلب طرفداران سلطنت و پهلویچی‌ها با تکرار لقب «شاهزاده» و با مواضعی به غایت ارتجاعی و عقب‌افتاده، شبیه جن‌گیرها و احضارکنندگان ارواح، سعی در ایجاد توهم در مخاطب دارند. بیشتر مواقع خودِ این افراد متوجه نیستند که وقتی از موجودی به نام «شاهزاده» حرف می‌زنند، در حقیقت مشغول بحثی شده‌اند در حوزۀ حیات وحش و گونه‌های انقراض یافته جانوران و یا اینکه موضوع سخن مربوط است به اشیاء زیرخاکی و عتیقه‌جات و آثار باستانیِ متعلق به موزه‌‌ها. در اصل مقام و منصبی چون شاه و ملکه و ولیعهد و شاهزاده و از این قبیل، با الگوبرداری انسان‌های نخستین از اجتماع جانوری، نظیر کلونی مورچه‌ها و موریانه‌ها و زنبور‌ها، در زندگی بشر پیدایش یافته است. 

ببینید، این جملات آقای نوری علا ماهیت سلطنت‌طلب‌های خجالتی را به درستی نشان می‌دهد:

"ما سکولار دموکرات ها، چه منسجم شده در مهستان جنبش و چه دارای عضویت حزب جمهوریخواه سکولار دموکراسی ایرانیان، به این نتیجه رسیده ایم که پیدایش هیچ حکومت سکولار دموکراتی بدون پرداختن به امر «جمهوریت» (و نه لزوماً «جمهوری») ممکن نیست و اگر «جمهوریت رژیم آینده» تضمین شود دیگر نمی توان نگران آن بود که رژیم به دست آمده دارای نام «جمهوری» خواهد بود یا نه... اگر ملت ایران نام رئیس تشریفاتی مملکت را، که بر اساس قانون مصوب شان برگزیده شده، «پادشاه» بخواند ما با این تصمیم مخالفتی نداریم... می توان در عین به حداقل رساندن اختلافات با اردوگاه پادشاهی خواهی، برانداختن رژیم کنونی را با ساختن یک آلترناتیو سکولار و دموکرات «جمهوریت خواه» (و نه «جمهوریخواه») ممکن ساخت."

آیا مبارزان جنبش مشروطیت در صد و اندی سال پیش که در راه تأسیس نظام جمهوری سستی ورزیدند و با مماشات و ندانم‌کاری به تغییر سلطنت قاجار به پهلوی رضایت دادند، دچارهمین خبط و خطای بزرگ نگردیدند؟
پدران ما در عوض اینکه مطلق آزادی را آرزو کنند و ریشه‌های استبداد و خودکامگی را از خاک به شدت مساعد این زمین بیرون کشیده و خشک کرده و نظام جمهوری تأسیس نمایند و سپس جمهوریت نظام سیاسی را تثبیت و مراقبت کنند، تنها به امری محال، یعنی محدود و مشروط کردن استبداد به قانون، دلخوش بودند. امروز نیز بیزاری از رژیم مذهبی و ایدئولوژی اسلامی، بحث سکولاریسم و جدایی دین و سیاست را چنان داغ کرده و هواداران بیشماری یافته است که غالباً فراموش می‌کنند که فاشیسم و استبدادی سکولار بیشتر از هر زمانی آینده ما را بعد از جمهوری اسلامی تهدید می‌کند.

ذخیرۀ استبداد

آقای نوری علا به کرات از رضا پهلوی به عنوان سرمایه ملی و سرمایه سیاسی یاد می کند. این «شاهزاده» اگر سرمایه و ثروتی باشد که حتماً چنین است، سرمایه و ذخیرۀ استبداد و میراث باقی مانده از عصر سلاطین و پادشاهان جبار و مستبد و خودکامه‌ای است که معتقد بودند "مُلک و ملت ماراست" و توده‌های بی حقوق و ذلیل و سرکوب شده را رعیت، یعنی چیزی در ردیف گله و رمه می‌پنداشتند. در زمان ما نیز تمامی هواداران استبداد، دشمنان آزادی، دشمنان دموکراسی و دشمنان حقوق ملت (البته بخش سکولارهای این طایفه)، در به در به دنبال عَلَمی می گردند که زیرش سینه بزنند. برای کسانی که حتی توسعۀ اقتصادی را فقط و فقط در صورت حاکمیت استبداد ممکن می‌دانند، البته که رضا پهلوی بهترین گزینه و از قضا تنها گزینۀ موجود است. هرچند وضعیت آقای نوری علا و کسان دیگری که در این زمانۀ قحط‌الرجال به رضا پهلوی دخیل بسته‌اند قابل درک است. ایشان از درد لاعلاجی به گربه می‌گویند خانم باجی!

در پایان لازم است یادآوری شود که سخنانی که در این یادداشت دربارۀ رضا پهلوی گفته شد، مطلقاً به شخص وی و شخصیت او مربوط نیست. رضا پهلوی فردی است کم سواد و بی‌هنر و سست‌عنصر و دهن‌بین وَ فاقد جذابیت و قابلیت‌هایی است که بشود از او رهبری و مدیریت یک کشور را انتظار داشت. همچنین اینکه نقطه نظرات و دیدگاه‌های وی کدام است و آیا به دموکراسی و آزادی و حقوق بشر واقعاً معتقد است یا برای رسیدن به تاج و تخت خدعه می‌کند، مطلقاً بی اهمیت است. همین که وی «ژن خوب» بوده و حامل «اسپرم پادشاهی» است، سرمایۀ کافی برای فاشیست‌ها و قائلان به استبداد است.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com

منبع:  گزارش به خاک ایران / یکشنبه ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۸