از مشروطه ژاپنی تا مشروطه ایرانی
شهریار خواجیان
«ظهور ژاپنمدرن» به بررسی روند مدرنیزاسیون در ژاپن و ابعاد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آن میپردازد. نویسنده کتاب ویلیامجی.بیزلی استاد تاریخ خاور دور در دانشکده مطالعات شرقیوآفریقایی دانشگاه لندن و یکی از شناختهشدهترین متخصصان تاریخ معاصر ژاپن است که کتابهای زیادی درباره این کشور با تمرکز بر «دوران اصلاحات میجی» نوشته. «ظهور ژاپنمدرن» مفصلترین اثر اوست که به زبانهای زیادی ترجمه شده است. این کتاب که تاریخ ژاپن را از نیمهقرننوزدهم تا انتهای قرنبیستم بررسیمیکند، منبعی معتبر برای پژوهشگران و انجام تحقیقات در زمینه تاریخ شرق دور است و بهعنوان کتاب دانشگاهی و آموزشی در کشورهای مختلف تدریس میشود. این کتاب پیش از این در دهه٧٠میلادی نوشته و منتشر شده بود و ویلیام بیزلی ویرایش و بازنویسی جدید آن را طی سالهای ١٩٩ تا ٢٠٠٠ انجام داد و در همین سال نیز منتشرش کرد. ترجمه این کتاب اخیرا توسط شهریار خواجیان در اختیار محققان و علاقهمندان ایرانی قرار گرفته است. در بین کتابهایی که درباره تاریخ ژاپن به فارسی ترجمه شده، کمتر کتابی با چنین حجم و وسعتی حوزههای مختلف این کشور را پوشش داده است. خواجیان پیش از این آثار ارزشمند زیادی را به خوانندگان ایرانی معرفی کرده است. کتاب اخیر او «برخورد تمدنها» نوشته ساموئل هانتینگتون در مرحله ویرایش و انتشار است و «دموکراسی کربنی» نوشته تیموتی میچل آخرین کتابی است که او در دست ترجمه دارد. گفتوگو با خواجیان، علاوه بر محتوای کتاب به بحث مقایسه مشروطهخواهی در ژاپن و ایران و مقدمهای که او بر کتاب بیزلی نوشته نیز کشید؛ بررسی علل اینکه چرا مشروطه در ژاپن پیروز شد و در ایران شکست خورد.
انگیزه شما از انتخاب کتاب «ظهور ژاپنمدرن» برای ترجمه چه بود؟
بعد از وقوع سونامی وحشتناک ژاپن در سال٢٠٠٩ و رفتار متمدانه مردم این کشور در برخورد با این فاجعه حسی وافر در من برای ترجمه و چاپ این کتاب ایجاد شد. بعد از این سونامی که خرابیهای بسیار به بارآورد و حتی کار به نشت مواد هستهای از نیروگاه فوکوشیما و خطر بروز یک هیروشیمای جدید کشید، نه دزدیوشورشی صورت گرفت و نه جنایتی انجام شد. مردم پول و گاوصندوقهایی را که از میان ویرانهها پیدا میکردند پس میدادند. خصوصیت مثبت اخلاقی دیگر ژاپنیها کمگویی و پرکاری آنهاست. با کارشان مانند عشقشان برخورد میکنند. کار را فقط برای پول انجام نمیدهند و آن را لازمه وجودی و بقای خویش میدانند. خصوصیت اخلاقی دیگری که ریشه در فرهنگ کهن شرق دور دارد، فروتنی و تواضع است که زبانزد همگان است. با وجود خشونتهای زمان نظامیگری و امپریالیستیشان و جنگهای خونین با چین و کره، این ویژگی کماکان در ژاپنیها و دیگر مردم خاور دور وجود دارد. از سوی دیگر، ژاپن را انگلیس خاور دور میدانند، چون انگلیسیها هم در اروپا نوعی انزوای جغرافیایی را تجربه کردهاند و هنوز هم کشور خود را واقع در خاک اروپا نمیدانند. بههمین دلیل انگلیس بعد از اشغالشدن بهدست رم در قرنهای اولیه میلادی، هیچگاه مانند دیگر کشورهای اروپایی تسخیر نشد. ژاپن برای اولین و آخرینبار بعد از جنگجهانیدوم آنهم به زور بمباتم تسخیر و عملا مستعمره آمریکا شد. آمریکاییها حتی قانوناساسی برای ژاپن نوشتند اما بههرحال ژاپنیها چیزهایی نیز از آنها یاد گرفتند. ژاپنیها امروز حتی بیشاز اروپاییها تابع سیاستهای آمریکا هستند. همه این ویژگیها و کنجکاویها مرا به ترجمه این کتاب تشویق کرد.
عنوان فرعی کتاب و مقدمه شما بر کتاب به مقایسه مشروطه ژاپنی با مشروطه ایرانی میپردازد. تا چه حد این دورویداد از نظر تاریخی به یکدیگر شباهت دارند؟
روند اصلاحات و نوسازی در ژاپن در دوران میجی تقریبا دودهه پساز اصلاحات امیرکبیر در ایران آغاز شد. با وجود اینکه سابقه ارتباط و رفتوآمد ایرانیها با غربیها بیشتر و قبل از ژاپنیها و از دوران صفویه آغاز شده بود و باوجود اینکه مقاومت ژاپنیها در برابر مدرنیزاسیون و نوسازی در آغاز کمتر از ما نبود، اما آنها این روند را با حوصله و پیوستگی بیشتری پیمودند. درحالی که حرکت ما با افتوخیز فراوان همراه بود. ژاپن هرچند مثل ایران کشوری فئودالی و واپسمانده بود، اما نظام زمینداری آن با ما متفاوت بود. ما انقلابمشروطه کردیم، اما آنها با اینکه انقلابی نکردند، توانستند روند نوسازی را تقریبا بدون توقف ادامه دهند. اصلاحات در ژاپن برخلاف ایران تقریبا هیچگاه دچار گسست و انقطاع نشد. تاریخ ایران، تاریخ گسست و بازگشت است و تاریخ پیوست و تداوم نیست و به نظر من یکی از علل اصلی واپسماندگی ایران همین موضوع است. در کتاب «میلاد زخم» به ترجمه این قلم، خسرو شاکری به مساله گسست و تداوم و ارتباط آن با عدم توسعهیافتگی ایران به تفصیل اشاراتی دارد. اگر هرمرحلهای از تاریخ ایران ادامه مرحله قبل و نفی دیالکتیکی آن میبود و نه نفی مکانیکی مرحله پیشین، اوضاع شاید بهگونهای دیگر رقم میخورد. هرسلسلهای که آمده آثار سلسلههای قبل از خود را از بین برده و نهفقط بعد از ورود اسلام که پیش از آن هم اوضاع کمابیش چنین بوده است. اشکانیان دیرپاترین سلسله حکومتی تاریخ ایران بودند و ٤٩٨سال بر ایران سلطنت و حکومت کردند. اما امروز اطلاعات زیادی از آن دوران نداریم. حتی از هخامنشیان اطلاعات بیشتری از اشکانیان در دست است. چرا؟ چون ساسانیان که بعد از اشکانیان به قدرت رسیدند، تقریبا همه آثار آن سلسله را به بهانه اینکه اشکانیان یونانمدار بودند، از بین بردند. علاوه بر مساله گسست در ایران، اکتشاف و استخراج نفت نیز که همزمان با انقلابمشروطه (١٩٠٨) آغاز شد، سرنوشت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما را بهتدریج نهتنها از ژاپن که از همسایههایی مثل ترکیه و هند نیز جدا کرد. مساله مهم دیگری که وجود دارد، این است که ژاپنیها تجانس و همگرایی قومی و فرهنگی داشتند و ما نداشتیم. گوناگونی قومی، زبانی، مذهبی و فرهنگی که در ایران وجود دارد، شرایط پیچیدهای ایجاد میکرده که امکان هرگونه تغییروتحول را مبهم و دشوار میساخته است.
فئودالیسم ژاپن در دوره توکوگاوا با فئودالیسم ایرانی چه تفاوتها یا شباهتهایی داشته است؟
در مورد نظامهای تولیدی نمیتوان یک فرمول عمومی ارایه کرد و هرمنطقه جغرافیایی الگوی خاص خود را داشته است. در ژاپن مالکیت خصوصی به اندازه اروپا اهمیت پیدا نکرد و نقش دولت مرکزی ادو (نام قدیم توکیو) در این کشور پررنگتر از اروپا بود. فئودالیسم ژاپن شاید در جایی بین ایران و اروپا قرار داشت و خودویژه بود و شباهت چندانی با اروپا یا ایران نداشت. در ایران عمدتا نظام اربابورعیتی و اقطاعداری حاکم بوده تا فئودالیسم. شاه فئودال اصلی بود و تصمیم میگرفت که به چه کسی زمین بدهد و به چه کسی ندهد. اگر از کسی روی میگرداند، از هستی ساقطش میکرد و به کس دیگری میداد. منشور و قانونی در این زمینه وجود نداشت، در اروپا و ژاپن حتی زمانی که دولتهای مطلقه حکومت میکردند، قوانین نانوشتهای بود و برخلاف ایران حتی شاه هم محدودیتهایی در صدور فرمانهای خود داشت. (نمونه بارز آن در بریتانیا مگنا کارتای معروف که همان فئودالها، شاه را به پذیرش یک رشته قوانین وادار کردند). در ایران فئودالیسم به معنای کلاسیک و اروپایی آن وجود نداشته است.
در فصلی از کتاب در مورد شکلگیری امپریالیسم ژاپن میخوانیم که چگونه ناسیونالیسم و میهنپرستی ژاپنیها بهخصوص در بین ارتشیها در دهه١٩٣٠ به سرکوب جنبش کارگری منجر شد.
بله. البته این گرایش فقط مختص ژاپن نبوده است. در کشورهایی که ناسیونالیستها به قدرت رسیدند و دولت-ملتها شکل گرفتند، در بسیاری از موارد به سرکوب جنبشهای اجتماعی و کارگری میپرداختند. در همان دوره در آمریکا یا اروپایی که دولتهای لیبرال بر سر کار بودند نیز بسیاری از جنبشهای کارگری سرکوب و رهبران آن بازداشت و اعدام شدند. در ژاپن مسالهای که موجب درپیشگرفتن سیاستهای تجاوزکارانه و امپریالیستی شد، بهجز حاکمیت دیدگاههای نژادپرستانه و علقههای ناسیونالیستی مفهوم «فضای حیاتی» (Lebensraum) بود. این اصطلاحی است که علاوهبر ژاپن، سیاستهای خشن و تجاوزکارانه آلمان پس از وحدت، بهویژه دوران نازیها را نیز توضیح میدهد. هردوکشور در حال صنعتیشدن و افزایش جمعیت بودند اما منابع داخلی برای توسعه کم داشتند. نفت، گاز و منابع معدنی نداشتند. آلمان دستکم زغالسنگ و آهن داشت اما ژاپن بهجز گوگرد آتشفشانی که آنهم یک ماده فرعی در صنعت محسوب میشود، چیز دیگری نداشت و الزام تامین منابع اولیه به قصد ادامه چرخه رشد اقتصادی و صنعتی در دوران جنگهای جهانی سرمایهداری ژاپن را به نظامیگری کشاند. این امر در روند توسعه قرنبیستم غیرمعمول نبود؛ از یکسو حرکت به سمت توسعه و صنعتیسازی و از سوی دیگر سرکوب نیروهایی که برآمده و محصول همین فرآیندها بوده و هستند و استثمار آنها از طریق افزایش ساعت کار، جلوگیری از حق اعتصاب و محدودیتهای دیگر. امروز کارگران آنقدر که در غرب یا حتی هندوستان حق تشکل و اعتصاب دارند، در ژاپن یا کره ندارند. تقریبا عموم دولتها در تاریخ مدرن ژاپن ازجمله دولت فعلی، دولتهای دستراستی بودهاند. برای زمانهای کوتاهی سوسیالیستها دولت را در اختیار میگرفتند اما آنها هم تغییرات اساسیای در نظام اقتصادی- اجتماعی کشور ایجاد نمیکردند. بعد از جنگ چندان خبری از حزب کمونیست ژاپن از نوعی که در اروپا یا حتی ایران بود، در ژاپن به گوش نمیرسید.
آیا این ضعف به خاطر تابعیت این حزب از دستورات کمینترن و سیاستهای مارکسیسم روسی نبوده که در متن کتاب نیز به آن اشاره شده است؟
تئوری راه رشد غیرسرمایهداری تجویزی حزب کمونیست شوروی که در مورد کشورهای جهانسوم مطرح شد و در ایران نیز تئوری حزبتوده بود، عملا یک تجربه شکستخورده نشان داد که منجر به توسعه و رشد و رفاه اقتصادی نشد و فقط دولتها را فربه و قوی کرد که بهتبع آن دستگاههای سرکوب نیز قوی شدند و فضای نیمبند آزادی نیز از بین رفت. البته این اتفاق در ژاپن پس از جنگ نیفتاد.
اما آنجا هم شاهد سرکوب کارگران بودیم.
بله، اما انگیزههای سرکوب متفاوت بود. سرکوب در ژاپن برای جلوگیری از توقف کار صنعت انجام میشد، چرا که ژاپن بیاندازه به صادرات وابسته بوده و این وابستگی هنوز هم وجود دارد. ژاپن بدون صادرات صنعتی هیچدرآمدی نمیتواند داشته باشد، مثلا آمریکا بدون صادرات کالاهای صنعتی و مصرفی، لااقل کالای فرهنگی هالیوودی خود را دارد که بفروشد و از این رهگذر سالانه تا یکتریلیوندلار درآمد کسب کند. در ایران [عصرپهلوی] سرکوبها، بیشتر سیاسی و به بهانه مبارزه با نیروهای ملی و مذهبی و به ویژه چپ اعمال میشد و بسیار متاثر از شرایط جنگسرد بود. ژاپن کشوری توسعهیافته بوده و هست و این نگرانی وجود نداشته که چپ مارکسیستی مانند چین قدرت را در آنجا قبضه کند. جامعه به سطحی از رفاه و رشد اقتصادی و فرهنگی رسیده، درصد بیکاری کم و قراردادهای کار درازمدت بوده و مردم از شرایط اقتصادی خود تقریبا راضی بودهاند.
در انتخابات اخیر، نخستوزیر شینزو آبه با وعده اقدامات «قاطعانه» در دفاع از حقوق ژاپن در اختلافهای ارضی با چین بر سر جزایر موردمناقشه برنده انتخابات شد و اخیرا نیز از معبد جنجالی «یاسوکنی» که نماد ژاپنیهای کشتهشده درجنگ جهانی است، بازدید کرد. آیا سالها بعد از لغو ارتش با رشد دوباره راست افراطی و میلیتاریسم در ژاپن، باید دوباره منتظر تنش در شرق دور بود؟
به گمانم اختلافات در شرقدور در حد شاخ و شانه کشیدنهای لفظی باقی بماند. اما به هرحال یکی از دلایل اصلی گرایش به راست در ژاپن، قدرتگرفتن چین است. چین هرچند داعیههای ایدئولوژیکی و جهانی اتحادجماهیرشوروی پیشین را ندارد، اما بههرحال رهبری آن در دست حزب کمونیست است. البته ناگفته نماند در ژاپن اکثر دولتها و از جمله لیبرالدموکراتها در زمان انتخابات با احزاب کوچکتر ائتلاف میکنند و عمدتا همینها حامل گرایشهای فوق محافظهکار و نژادپرستانه هستند. امروز در اروپا نیز نژادپرستی، فاشیسم و گرایش به راست رشد پیدا کرده است. هرچند در گذشته همه گروههای چپ خود را با اتحاد جماهیر شوروی هویتیابی نمیکردند، اما پساز فروپاشی بلوک شرق و تضعیف عمومی اندیشههای کمونیستی گرایش غالب در اقصی نقاط جهان (بهجز شاید آمریکایلاتین) گردش به راست بوده است. بحران اقتصادی سرمایهداری جهانی نیز به رشد این گرایشها کمک میکند و ژاپن نیز از این مدار بیرون نیست.
در فصل «معجزه اقتصادی» که به بررسی بازسازی و رشد اقتصادی خیرهکننده ژاپن در دهههای بعد از جنگجهانی دوم میپردازد، میخوانیم که چگونه ژاپن از کشوری ویران و شکستخورده به یکی از توسعهیافتهترین کشورهای جهان و قدرتی برتر در اقتصاد و سیاست تبدیل شد. اما امروز مسیری که با توسعهیافتگی شروع شد، متوقف یا اشباع شده یا به بحرانی رسیده که امکان تغییر شکل ندارد و اقتصادهای نوظهور و کشورهای عضو بریکس در حال کسب این جایگاه هستند. این امر چقدر مربوط به بحران سرمایهداری و تغییر شکل آن از صنعتی به مالی است و چقدر به خود قابلیتهای ژاپن بازمیگردد؟
بخشی از این بحران داخلی است. به نظر میرسد ژاپن به سطحی از توسعه رسیده که عملا از صنعت اشباع شده و بهنوعی دلزدگی صنعتی و فنی رسیده است؛ یکی از پیرترین جمعیتهای جهان را دارد و این مشکلی عمده برای دولت و جامعه ژاپن است. بخشی دیگر از بحران، خارجی و نتیجه پایان جنگسرد و کاهش قدرت و رشد اقتصادی ژاپن در رقابت با قدرتهای تازهنفس چین و کره است.
چین میتواند همان کالاهای ژاپنی را بهاستثنای برخی محصولات با تکنولوژی بالا تولید کند و با قیمت پایینتر بفروشد، همسایه بزرگ و مغروری که یکسده پیش زیر سیطره و نفوذ ژاپن بود، دوباره به شرایط اوج دوران باستان خود نزدیک میشود. اقتصاد کره نیز قوی شده و نفسکش میطلبد. در نظام سرمایهداری اصل بر رقابت است. باید بتوان کالا را با قیمت پایین و کیفیت مناسب تولید کرد و فروخت. چین موفق شده تا حد زیادی با بهرهکشی شدید از نیروی کار ارزانقیمت و تولید کالاهای بسیار رقابتپذیر، بازارهای ژاپن و دیگران را بگیرد. صادرات ژاپن بعد از بحران اقتصادی این کشور در دهه١٩٩٠ و بحران بزرگ اقتصادی سال١٩٩٧ آسیایشرقی پایین آمده است. اشباعشدگی فقط خاص ژاپن نیست و اکثر کشورهای توسعهیافته سرمایهداری هر کدام به فراخور خود با این بحران دست به گریبانند. پنجدهه بعد از جنگجهانی دوم و رشد بیوقفه و بالای اقتصادی، این روند به ناگزیر کند یا متوقف شده است. رشد کشورهای عضو بریکس هم این اواخر کم شده و به اندازه سابق نیست. رکود سال٢٠٠٨ حالت مزمن پیدا کرده و تمام نشده و به نظر هم نمیآید بحران کنونی که ریشه در اضافه تولید و روند کاهنده سود دارد، به اینزودیها تمام شود. تاکنون برای رفع یا تخفیف بحرانهای اقتصادی این اضافه تولید عمدتا صنعتی و مصرفی را به بخش نظامی- صنعتی هدایت میکرده و از این طریق به جنگها دامن میزدهاند. اما ژاپن که مطابق قانوناساسیاش نمیتواند وارد نظامیگری شود و جنگافزار بسازد و بفروشد، از این امتیاز که غربیها و حتی چین و روسیه بهوفور از آن استفاده میکنند، محروم است.
همواره دوجریان، ژاپن را بهعنوان الگو مثال میزنند؛ یکی فرهنگ عامه که نظم و دقت و عملگرایی ژاپنیها را مطرح میکند و دیگری جریانی بوروکراتیک که ژاپن را بهعنوان الگوی کشورداری و توسعه سرمشق میداند و حتی ایده تبدیل ایران به ژاپن اسلامی را مطرح میکند. تصویری که کتاب نیز ارایه میدهد، اصلاحات از بالا و مدرنیزاسیون آمرانه دوران رضاشاه را به ذهن متبادر میکند. در بخشی از کتاب و در زمان تاسیس قانوناساسی در اواخر قرننوزدهم از «حکومت مطلقه میجی» نام برده میشود که معادل توسعه آمرانه رضاشاهی در ایرانِ چنددهه بعد است. آیا شما نیز در مقام مترجم کتاب به چنین چیزی معتقدید؟ آیا تنها راه مدرنشدن ایران اصلاحات از بالا به سبک دوران میجی است؟
ما نیز در تاریخ خود اصلاحات از بالا کم نداشتهایم و این روند قبل از رضاشاه، از زمان ناصرالدینشاه، امیرکبیر و حتی قائممقام آغاز شد. منتها قصد من از ترجمه این کتاب معرفی الگوی ژاپنی بهعنوان نمونهای قابل اقتباس برای ما نبود. چون تفاوتهای ما با آنها زیاد و حتی اساسی است. آنها وقتی اصلاحات را شروع کردند که فئودالیسمشان تقریبا تکمیل شده بود و جامعه تقریبا آمادگی پذیرش نوسازی صنعتی و اجتماعی را داشت. ما در ایران نهادی بهجز پارلمان نداشتیم که آنهم در تاریخ صد ساله ایران بهجز چندبرهه محدود منشأ اثر نبوده و بیشتر نهادی تشریفاتی بوده است. اما در ژاپن مجلس نقش مهمی در امور مملکت پیدا کرد. در ضمن ناسیونالیسم در آنجا بهشدت پا گرفت؛ اتفاقی که برای ما نیفتاد. ژاپن کشوری است که از نظر جغرافیا، مذهب و فرهنگ با ایران تفاوتهای اساسیای دارد و از قضا با توجه به نقش پررنگ دین در تحولات اجتماعیواعتقادی ایرانیان و تا اندازهای اروپاییها، نزدیکیهای تمدنی بین ما باورمندان به ادیان ابراهیمی بیشتر است تا بین ما و ژاپنیها و به طور کلی خاور دوریها. زمانیکه اسلام وارد ایران شد آیین کنفسیوسی تحتتاثیر تمدن چین وارد ژاپن شد و در آنجا پا گرفت. فرهنگ غالب در منطقه شرقدور همواره تحتتاثیر فرهنگ برتر چین و تا حدی بودیسم هندی بوده است. ساموئل هانتینگتون ژاپن را تمدنی منحصربهفرد و قائمبهذات خود میدانست، اما بهنظر میرسد تمدن ژاپنی با وجود تفاوتهای زبانی و جمعیتی، بهواقع شدیدا متاثر از فرهنگ چینی و کنفسیوسی باشد. مغولان، چین و بسیاری از نقاط آسیایقرون وسطا، از جمله ایران ما را درنوردیدند، ولی چون ژاپن (که در زبان خود «ژیپانگو» مینامیدندش) جزیرهای محصور در آبهای اقیانوس آرام بود مغولان حتی پس از یورشهای متوالی نتوانستند آن را به تصرف درآورند. به نظر میرسد ژاپنیها به دلیل انزوای جغرافیاییشان این مجال را داشتهاند که مسیر طبیعی تحول تاریخی خود را تقریبا بیمزاحمت عوامل بیرونی طی کنند، این انزوا ادامه داشت تا زمانیکه هلندیها در قرنهفدهم بهتدریج وارد بنادر ژاپن شدند و حقوقی کسب و شروع به تجارت کردند که البته با مقاومت ژاپنیها برای ورود به خاک کشورشان روبهرو و موقتا پس نشستند. در قرننوزدهم و بهدنبال سیاست کشتیهای توپدار (Gunboat diplomacy) آمریکاییها به فرماندهی ناخدا پری بنادر ژاپن را به نیروی نظامی گشودند و با «گشودن درهای ژاپن» آنها را مجبور کردند که تجارت با غربیها را بپذیرند. ژاپن بیش از ما با استعمار اروپایی درگیر شد و ترورهای سیاسی زیادی در مقابله با نیروهای غربگرا و طرفدار نوسازی بعد از دوران میجی صورت گرفت. معروف است که میگویند ژاپنیها کپیکارهای خوبی هستند و همین خصلت نیز موجب شد علوم و فنون غربی را بهخوبی یاد بگیرند و اقتباس کنند. در غرب انقلابهای اجتماعیای که اتفاق افتاد باعث تحول در بالا و حکومت شد. برخلاف غرب، اصلاحات در ژاپن و ایران از بالا آغاز شد که در ژاپن به پیروزی رسید و در ایران هنوز در کش و قوس است. در ژاپن بنا بر شواهد و قرائن، مجموعه نخبگان حاکم با دیدگاههای متفاوت سیاسی به این توافق کلی رسیدند که اگر میخواهند در دوره جدید به بقای خود ادامه دهند و پیشرفت کنند، بایستی به غربی و صنعتیشدن و نوسازی روی بیاورند. با وجود قویشدن ارتش و دوران جنگجهانیدوم و تجاوزگریها و فجایعی که ژاپن برای همسایههای خود پیش آورد و بهای گزاف و سنگینی هم برای آن پرداخت، اما میراث میجی برای مردم ژاپن خوشفرجام بوده و در تاریخ ١٥٠ساله از آغاز اصلاحات، بهجز دورانی کوتاه، پیشرفتی تقریبا بدون انقطاع داشتهاند. اگر ما به انقلاب مشروطه خود با دستاوردهای نیمبند آن مینازیم آنها هم به اصلاحات میجیشان میبالند که آن تا حد زیادی به خواستههایی مثل رفاه، آزادی، صلح، پیشرفت اجتماعی و اقتصادی، بیمه و سطح بالای زندگی رسیدند. نوسازی در ایران هرچند جنبههایی از توسعه و پیشرفت را در پی آورد و نهادهای مدرنی مثل آموزشوپرورش و دادگستری و نظام نوین اداری را بنیاد گذاشت، اما نتوانست تعمیق یابد و به نوسازی سیاسی و اجتماعی منجر شود. یک دلیل آن هم شاید این بود که در ایران روسای دولت (امیرکبیر، مصدق یا حتی امینی) اصلاحطلب و روسای حکومت (ناصرالدینشاه، رضاشاه و محمدرضاشاه) خودکامه و مستبد بودند. اما در ژاپن این خود شخص شاه که امپراتورش مینامند اصلاحطلب بود. برافتادن توکوگاوا و آمدن میجی باعث شد ارتجاع و طرفداران حفظ وضع موجود بهتدریج ضعیف شوند و کنار بروند و طرفداران ترقی و پیشرفت سر کار بیایند و روند توسعه و نوسازی همهجانبه و بدون گسست را آغاز کنند.
بعد از وقوع سونامی وحشتناک ژاپن در سال٢٠٠٩ و رفتار متمدانه مردم این کشور در برخورد با این فاجعه حسی وافر در من برای ترجمه و چاپ این کتاب ایجاد شد. بعد از این سونامی که خرابیهای بسیار به بارآورد و حتی کار به نشت مواد هستهای از نیروگاه فوکوشیما و خطر بروز یک هیروشیمای جدید کشید، نه دزدیوشورشی صورت گرفت و نه جنایتی انجام شد. مردم پول و گاوصندوقهایی را که از میان ویرانهها پیدا میکردند پس میدادند. خصوصیت مثبت اخلاقی دیگر ژاپنیها کمگویی و پرکاری آنهاست. با کارشان مانند عشقشان برخورد میکنند. کار را فقط برای پول انجام نمیدهند و آن را لازمه وجودی و بقای خویش میدانند. خصوصیت اخلاقی دیگری که ریشه در فرهنگ کهن شرق دور دارد، فروتنی و تواضع است که زبانزد همگان است. با وجود خشونتهای زمان نظامیگری و امپریالیستیشان و جنگهای خونین با چین و کره، این ویژگی کماکان در ژاپنیها و دیگر مردم خاور دور وجود دارد. از سوی دیگر، ژاپن را انگلیس خاور دور میدانند، چون انگلیسیها هم در اروپا نوعی انزوای جغرافیایی را تجربه کردهاند و هنوز هم کشور خود را واقع در خاک اروپا نمیدانند. بههمین دلیل انگلیس بعد از اشغالشدن بهدست رم در قرنهای اولیه میلادی، هیچگاه مانند دیگر کشورهای اروپایی تسخیر نشد. ژاپن برای اولین و آخرینبار بعد از جنگجهانیدوم آنهم به زور بمباتم تسخیر و عملا مستعمره آمریکا شد. آمریکاییها حتی قانوناساسی برای ژاپن نوشتند اما بههرحال ژاپنیها چیزهایی نیز از آنها یاد گرفتند. ژاپنیها امروز حتی بیشاز اروپاییها تابع سیاستهای آمریکا هستند. همه این ویژگیها و کنجکاویها مرا به ترجمه این کتاب تشویق کرد.
عنوان فرعی کتاب و مقدمه شما بر کتاب به مقایسه مشروطه ژاپنی با مشروطه ایرانی میپردازد. تا چه حد این دورویداد از نظر تاریخی به یکدیگر شباهت دارند؟
روند اصلاحات و نوسازی در ژاپن در دوران میجی تقریبا دودهه پساز اصلاحات امیرکبیر در ایران آغاز شد. با وجود اینکه سابقه ارتباط و رفتوآمد ایرانیها با غربیها بیشتر و قبل از ژاپنیها و از دوران صفویه آغاز شده بود و باوجود اینکه مقاومت ژاپنیها در برابر مدرنیزاسیون و نوسازی در آغاز کمتر از ما نبود، اما آنها این روند را با حوصله و پیوستگی بیشتری پیمودند. درحالی که حرکت ما با افتوخیز فراوان همراه بود. ژاپن هرچند مثل ایران کشوری فئودالی و واپسمانده بود، اما نظام زمینداری آن با ما متفاوت بود. ما انقلابمشروطه کردیم، اما آنها با اینکه انقلابی نکردند، توانستند روند نوسازی را تقریبا بدون توقف ادامه دهند. اصلاحات در ژاپن برخلاف ایران تقریبا هیچگاه دچار گسست و انقطاع نشد. تاریخ ایران، تاریخ گسست و بازگشت است و تاریخ پیوست و تداوم نیست و به نظر من یکی از علل اصلی واپسماندگی ایران همین موضوع است. در کتاب «میلاد زخم» به ترجمه این قلم، خسرو شاکری به مساله گسست و تداوم و ارتباط آن با عدم توسعهیافتگی ایران به تفصیل اشاراتی دارد. اگر هرمرحلهای از تاریخ ایران ادامه مرحله قبل و نفی دیالکتیکی آن میبود و نه نفی مکانیکی مرحله پیشین، اوضاع شاید بهگونهای دیگر رقم میخورد. هرسلسلهای که آمده آثار سلسلههای قبل از خود را از بین برده و نهفقط بعد از ورود اسلام که پیش از آن هم اوضاع کمابیش چنین بوده است. اشکانیان دیرپاترین سلسله حکومتی تاریخ ایران بودند و ٤٩٨سال بر ایران سلطنت و حکومت کردند. اما امروز اطلاعات زیادی از آن دوران نداریم. حتی از هخامنشیان اطلاعات بیشتری از اشکانیان در دست است. چرا؟ چون ساسانیان که بعد از اشکانیان به قدرت رسیدند، تقریبا همه آثار آن سلسله را به بهانه اینکه اشکانیان یونانمدار بودند، از بین بردند. علاوه بر مساله گسست در ایران، اکتشاف و استخراج نفت نیز که همزمان با انقلابمشروطه (١٩٠٨) آغاز شد، سرنوشت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما را بهتدریج نهتنها از ژاپن که از همسایههایی مثل ترکیه و هند نیز جدا کرد. مساله مهم دیگری که وجود دارد، این است که ژاپنیها تجانس و همگرایی قومی و فرهنگی داشتند و ما نداشتیم. گوناگونی قومی، زبانی، مذهبی و فرهنگی که در ایران وجود دارد، شرایط پیچیدهای ایجاد میکرده که امکان هرگونه تغییروتحول را مبهم و دشوار میساخته است.
فئودالیسم ژاپن در دوره توکوگاوا با فئودالیسم ایرانی چه تفاوتها یا شباهتهایی داشته است؟
در مورد نظامهای تولیدی نمیتوان یک فرمول عمومی ارایه کرد و هرمنطقه جغرافیایی الگوی خاص خود را داشته است. در ژاپن مالکیت خصوصی به اندازه اروپا اهمیت پیدا نکرد و نقش دولت مرکزی ادو (نام قدیم توکیو) در این کشور پررنگتر از اروپا بود. فئودالیسم ژاپن شاید در جایی بین ایران و اروپا قرار داشت و خودویژه بود و شباهت چندانی با اروپا یا ایران نداشت. در ایران عمدتا نظام اربابورعیتی و اقطاعداری حاکم بوده تا فئودالیسم. شاه فئودال اصلی بود و تصمیم میگرفت که به چه کسی زمین بدهد و به چه کسی ندهد. اگر از کسی روی میگرداند، از هستی ساقطش میکرد و به کس دیگری میداد. منشور و قانونی در این زمینه وجود نداشت، در اروپا و ژاپن حتی زمانی که دولتهای مطلقه حکومت میکردند، قوانین نانوشتهای بود و برخلاف ایران حتی شاه هم محدودیتهایی در صدور فرمانهای خود داشت. (نمونه بارز آن در بریتانیا مگنا کارتای معروف که همان فئودالها، شاه را به پذیرش یک رشته قوانین وادار کردند). در ایران فئودالیسم به معنای کلاسیک و اروپایی آن وجود نداشته است.
در فصلی از کتاب در مورد شکلگیری امپریالیسم ژاپن میخوانیم که چگونه ناسیونالیسم و میهنپرستی ژاپنیها بهخصوص در بین ارتشیها در دهه١٩٣٠ به سرکوب جنبش کارگری منجر شد.
بله. البته این گرایش فقط مختص ژاپن نبوده است. در کشورهایی که ناسیونالیستها به قدرت رسیدند و دولت-ملتها شکل گرفتند، در بسیاری از موارد به سرکوب جنبشهای اجتماعی و کارگری میپرداختند. در همان دوره در آمریکا یا اروپایی که دولتهای لیبرال بر سر کار بودند نیز بسیاری از جنبشهای کارگری سرکوب و رهبران آن بازداشت و اعدام شدند. در ژاپن مسالهای که موجب درپیشگرفتن سیاستهای تجاوزکارانه و امپریالیستی شد، بهجز حاکمیت دیدگاههای نژادپرستانه و علقههای ناسیونالیستی مفهوم «فضای حیاتی» (Lebensraum) بود. این اصطلاحی است که علاوهبر ژاپن، سیاستهای خشن و تجاوزکارانه آلمان پس از وحدت، بهویژه دوران نازیها را نیز توضیح میدهد. هردوکشور در حال صنعتیشدن و افزایش جمعیت بودند اما منابع داخلی برای توسعه کم داشتند. نفت، گاز و منابع معدنی نداشتند. آلمان دستکم زغالسنگ و آهن داشت اما ژاپن بهجز گوگرد آتشفشانی که آنهم یک ماده فرعی در صنعت محسوب میشود، چیز دیگری نداشت و الزام تامین منابع اولیه به قصد ادامه چرخه رشد اقتصادی و صنعتی در دوران جنگهای جهانی سرمایهداری ژاپن را به نظامیگری کشاند. این امر در روند توسعه قرنبیستم غیرمعمول نبود؛ از یکسو حرکت به سمت توسعه و صنعتیسازی و از سوی دیگر سرکوب نیروهایی که برآمده و محصول همین فرآیندها بوده و هستند و استثمار آنها از طریق افزایش ساعت کار، جلوگیری از حق اعتصاب و محدودیتهای دیگر. امروز کارگران آنقدر که در غرب یا حتی هندوستان حق تشکل و اعتصاب دارند، در ژاپن یا کره ندارند. تقریبا عموم دولتها در تاریخ مدرن ژاپن ازجمله دولت فعلی، دولتهای دستراستی بودهاند. برای زمانهای کوتاهی سوسیالیستها دولت را در اختیار میگرفتند اما آنها هم تغییرات اساسیای در نظام اقتصادی- اجتماعی کشور ایجاد نمیکردند. بعد از جنگ چندان خبری از حزب کمونیست ژاپن از نوعی که در اروپا یا حتی ایران بود، در ژاپن به گوش نمیرسید.
آیا این ضعف به خاطر تابعیت این حزب از دستورات کمینترن و سیاستهای مارکسیسم روسی نبوده که در متن کتاب نیز به آن اشاره شده است؟
تئوری راه رشد غیرسرمایهداری تجویزی حزب کمونیست شوروی که در مورد کشورهای جهانسوم مطرح شد و در ایران نیز تئوری حزبتوده بود، عملا یک تجربه شکستخورده نشان داد که منجر به توسعه و رشد و رفاه اقتصادی نشد و فقط دولتها را فربه و قوی کرد که بهتبع آن دستگاههای سرکوب نیز قوی شدند و فضای نیمبند آزادی نیز از بین رفت. البته این اتفاق در ژاپن پس از جنگ نیفتاد.
اما آنجا هم شاهد سرکوب کارگران بودیم.
بله، اما انگیزههای سرکوب متفاوت بود. سرکوب در ژاپن برای جلوگیری از توقف کار صنعت انجام میشد، چرا که ژاپن بیاندازه به صادرات وابسته بوده و این وابستگی هنوز هم وجود دارد. ژاپن بدون صادرات صنعتی هیچدرآمدی نمیتواند داشته باشد، مثلا آمریکا بدون صادرات کالاهای صنعتی و مصرفی، لااقل کالای فرهنگی هالیوودی خود را دارد که بفروشد و از این رهگذر سالانه تا یکتریلیوندلار درآمد کسب کند. در ایران [عصرپهلوی] سرکوبها، بیشتر سیاسی و به بهانه مبارزه با نیروهای ملی و مذهبی و به ویژه چپ اعمال میشد و بسیار متاثر از شرایط جنگسرد بود. ژاپن کشوری توسعهیافته بوده و هست و این نگرانی وجود نداشته که چپ مارکسیستی مانند چین قدرت را در آنجا قبضه کند. جامعه به سطحی از رفاه و رشد اقتصادی و فرهنگی رسیده، درصد بیکاری کم و قراردادهای کار درازمدت بوده و مردم از شرایط اقتصادی خود تقریبا راضی بودهاند.
در انتخابات اخیر، نخستوزیر شینزو آبه با وعده اقدامات «قاطعانه» در دفاع از حقوق ژاپن در اختلافهای ارضی با چین بر سر جزایر موردمناقشه برنده انتخابات شد و اخیرا نیز از معبد جنجالی «یاسوکنی» که نماد ژاپنیهای کشتهشده درجنگ جهانی است، بازدید کرد. آیا سالها بعد از لغو ارتش با رشد دوباره راست افراطی و میلیتاریسم در ژاپن، باید دوباره منتظر تنش در شرق دور بود؟
به گمانم اختلافات در شرقدور در حد شاخ و شانه کشیدنهای لفظی باقی بماند. اما به هرحال یکی از دلایل اصلی گرایش به راست در ژاپن، قدرتگرفتن چین است. چین هرچند داعیههای ایدئولوژیکی و جهانی اتحادجماهیرشوروی پیشین را ندارد، اما بههرحال رهبری آن در دست حزب کمونیست است. البته ناگفته نماند در ژاپن اکثر دولتها و از جمله لیبرالدموکراتها در زمان انتخابات با احزاب کوچکتر ائتلاف میکنند و عمدتا همینها حامل گرایشهای فوق محافظهکار و نژادپرستانه هستند. امروز در اروپا نیز نژادپرستی، فاشیسم و گرایش به راست رشد پیدا کرده است. هرچند در گذشته همه گروههای چپ خود را با اتحاد جماهیر شوروی هویتیابی نمیکردند، اما پساز فروپاشی بلوک شرق و تضعیف عمومی اندیشههای کمونیستی گرایش غالب در اقصی نقاط جهان (بهجز شاید آمریکایلاتین) گردش به راست بوده است. بحران اقتصادی سرمایهداری جهانی نیز به رشد این گرایشها کمک میکند و ژاپن نیز از این مدار بیرون نیست.
در فصل «معجزه اقتصادی» که به بررسی بازسازی و رشد اقتصادی خیرهکننده ژاپن در دهههای بعد از جنگجهانی دوم میپردازد، میخوانیم که چگونه ژاپن از کشوری ویران و شکستخورده به یکی از توسعهیافتهترین کشورهای جهان و قدرتی برتر در اقتصاد و سیاست تبدیل شد. اما امروز مسیری که با توسعهیافتگی شروع شد، متوقف یا اشباع شده یا به بحرانی رسیده که امکان تغییر شکل ندارد و اقتصادهای نوظهور و کشورهای عضو بریکس در حال کسب این جایگاه هستند. این امر چقدر مربوط به بحران سرمایهداری و تغییر شکل آن از صنعتی به مالی است و چقدر به خود قابلیتهای ژاپن بازمیگردد؟
بخشی از این بحران داخلی است. به نظر میرسد ژاپن به سطحی از توسعه رسیده که عملا از صنعت اشباع شده و بهنوعی دلزدگی صنعتی و فنی رسیده است؛ یکی از پیرترین جمعیتهای جهان را دارد و این مشکلی عمده برای دولت و جامعه ژاپن است. بخشی دیگر از بحران، خارجی و نتیجه پایان جنگسرد و کاهش قدرت و رشد اقتصادی ژاپن در رقابت با قدرتهای تازهنفس چین و کره است.
چین میتواند همان کالاهای ژاپنی را بهاستثنای برخی محصولات با تکنولوژی بالا تولید کند و با قیمت پایینتر بفروشد، همسایه بزرگ و مغروری که یکسده پیش زیر سیطره و نفوذ ژاپن بود، دوباره به شرایط اوج دوران باستان خود نزدیک میشود. اقتصاد کره نیز قوی شده و نفسکش میطلبد. در نظام سرمایهداری اصل بر رقابت است. باید بتوان کالا را با قیمت پایین و کیفیت مناسب تولید کرد و فروخت. چین موفق شده تا حد زیادی با بهرهکشی شدید از نیروی کار ارزانقیمت و تولید کالاهای بسیار رقابتپذیر، بازارهای ژاپن و دیگران را بگیرد. صادرات ژاپن بعد از بحران اقتصادی این کشور در دهه١٩٩٠ و بحران بزرگ اقتصادی سال١٩٩٧ آسیایشرقی پایین آمده است. اشباعشدگی فقط خاص ژاپن نیست و اکثر کشورهای توسعهیافته سرمایهداری هر کدام به فراخور خود با این بحران دست به گریبانند. پنجدهه بعد از جنگجهانی دوم و رشد بیوقفه و بالای اقتصادی، این روند به ناگزیر کند یا متوقف شده است. رشد کشورهای عضو بریکس هم این اواخر کم شده و به اندازه سابق نیست. رکود سال٢٠٠٨ حالت مزمن پیدا کرده و تمام نشده و به نظر هم نمیآید بحران کنونی که ریشه در اضافه تولید و روند کاهنده سود دارد، به اینزودیها تمام شود. تاکنون برای رفع یا تخفیف بحرانهای اقتصادی این اضافه تولید عمدتا صنعتی و مصرفی را به بخش نظامی- صنعتی هدایت میکرده و از این طریق به جنگها دامن میزدهاند. اما ژاپن که مطابق قانوناساسیاش نمیتواند وارد نظامیگری شود و جنگافزار بسازد و بفروشد، از این امتیاز که غربیها و حتی چین و روسیه بهوفور از آن استفاده میکنند، محروم است.
همواره دوجریان، ژاپن را بهعنوان الگو مثال میزنند؛ یکی فرهنگ عامه که نظم و دقت و عملگرایی ژاپنیها را مطرح میکند و دیگری جریانی بوروکراتیک که ژاپن را بهعنوان الگوی کشورداری و توسعه سرمشق میداند و حتی ایده تبدیل ایران به ژاپن اسلامی را مطرح میکند. تصویری که کتاب نیز ارایه میدهد، اصلاحات از بالا و مدرنیزاسیون آمرانه دوران رضاشاه را به ذهن متبادر میکند. در بخشی از کتاب و در زمان تاسیس قانوناساسی در اواخر قرننوزدهم از «حکومت مطلقه میجی» نام برده میشود که معادل توسعه آمرانه رضاشاهی در ایرانِ چنددهه بعد است. آیا شما نیز در مقام مترجم کتاب به چنین چیزی معتقدید؟ آیا تنها راه مدرنشدن ایران اصلاحات از بالا به سبک دوران میجی است؟
ما نیز در تاریخ خود اصلاحات از بالا کم نداشتهایم و این روند قبل از رضاشاه، از زمان ناصرالدینشاه، امیرکبیر و حتی قائممقام آغاز شد. منتها قصد من از ترجمه این کتاب معرفی الگوی ژاپنی بهعنوان نمونهای قابل اقتباس برای ما نبود. چون تفاوتهای ما با آنها زیاد و حتی اساسی است. آنها وقتی اصلاحات را شروع کردند که فئودالیسمشان تقریبا تکمیل شده بود و جامعه تقریبا آمادگی پذیرش نوسازی صنعتی و اجتماعی را داشت. ما در ایران نهادی بهجز پارلمان نداشتیم که آنهم در تاریخ صد ساله ایران بهجز چندبرهه محدود منشأ اثر نبوده و بیشتر نهادی تشریفاتی بوده است. اما در ژاپن مجلس نقش مهمی در امور مملکت پیدا کرد. در ضمن ناسیونالیسم در آنجا بهشدت پا گرفت؛ اتفاقی که برای ما نیفتاد. ژاپن کشوری است که از نظر جغرافیا، مذهب و فرهنگ با ایران تفاوتهای اساسیای دارد و از قضا با توجه به نقش پررنگ دین در تحولات اجتماعیواعتقادی ایرانیان و تا اندازهای اروپاییها، نزدیکیهای تمدنی بین ما باورمندان به ادیان ابراهیمی بیشتر است تا بین ما و ژاپنیها و به طور کلی خاور دوریها. زمانیکه اسلام وارد ایران شد آیین کنفسیوسی تحتتاثیر تمدن چین وارد ژاپن شد و در آنجا پا گرفت. فرهنگ غالب در منطقه شرقدور همواره تحتتاثیر فرهنگ برتر چین و تا حدی بودیسم هندی بوده است. ساموئل هانتینگتون ژاپن را تمدنی منحصربهفرد و قائمبهذات خود میدانست، اما بهنظر میرسد تمدن ژاپنی با وجود تفاوتهای زبانی و جمعیتی، بهواقع شدیدا متاثر از فرهنگ چینی و کنفسیوسی باشد. مغولان، چین و بسیاری از نقاط آسیایقرون وسطا، از جمله ایران ما را درنوردیدند، ولی چون ژاپن (که در زبان خود «ژیپانگو» مینامیدندش) جزیرهای محصور در آبهای اقیانوس آرام بود مغولان حتی پس از یورشهای متوالی نتوانستند آن را به تصرف درآورند. به نظر میرسد ژاپنیها به دلیل انزوای جغرافیاییشان این مجال را داشتهاند که مسیر طبیعی تحول تاریخی خود را تقریبا بیمزاحمت عوامل بیرونی طی کنند، این انزوا ادامه داشت تا زمانیکه هلندیها در قرنهفدهم بهتدریج وارد بنادر ژاپن شدند و حقوقی کسب و شروع به تجارت کردند که البته با مقاومت ژاپنیها برای ورود به خاک کشورشان روبهرو و موقتا پس نشستند. در قرننوزدهم و بهدنبال سیاست کشتیهای توپدار (Gunboat diplomacy) آمریکاییها به فرماندهی ناخدا پری بنادر ژاپن را به نیروی نظامی گشودند و با «گشودن درهای ژاپن» آنها را مجبور کردند که تجارت با غربیها را بپذیرند. ژاپن بیش از ما با استعمار اروپایی درگیر شد و ترورهای سیاسی زیادی در مقابله با نیروهای غربگرا و طرفدار نوسازی بعد از دوران میجی صورت گرفت. معروف است که میگویند ژاپنیها کپیکارهای خوبی هستند و همین خصلت نیز موجب شد علوم و فنون غربی را بهخوبی یاد بگیرند و اقتباس کنند. در غرب انقلابهای اجتماعیای که اتفاق افتاد باعث تحول در بالا و حکومت شد. برخلاف غرب، اصلاحات در ژاپن و ایران از بالا آغاز شد که در ژاپن به پیروزی رسید و در ایران هنوز در کش و قوس است. در ژاپن بنا بر شواهد و قرائن، مجموعه نخبگان حاکم با دیدگاههای متفاوت سیاسی به این توافق کلی رسیدند که اگر میخواهند در دوره جدید به بقای خود ادامه دهند و پیشرفت کنند، بایستی به غربی و صنعتیشدن و نوسازی روی بیاورند. با وجود قویشدن ارتش و دوران جنگجهانیدوم و تجاوزگریها و فجایعی که ژاپن برای همسایههای خود پیش آورد و بهای گزاف و سنگینی هم برای آن پرداخت، اما میراث میجی برای مردم ژاپن خوشفرجام بوده و در تاریخ ١٥٠ساله از آغاز اصلاحات، بهجز دورانی کوتاه، پیشرفتی تقریبا بدون انقطاع داشتهاند. اگر ما به انقلاب مشروطه خود با دستاوردهای نیمبند آن مینازیم آنها هم به اصلاحات میجیشان میبالند که آن تا حد زیادی به خواستههایی مثل رفاه، آزادی، صلح، پیشرفت اجتماعی و اقتصادی، بیمه و سطح بالای زندگی رسیدند. نوسازی در ایران هرچند جنبههایی از توسعه و پیشرفت را در پی آورد و نهادهای مدرنی مثل آموزشوپرورش و دادگستری و نظام نوین اداری را بنیاد گذاشت، اما نتوانست تعمیق یابد و به نوسازی سیاسی و اجتماعی منجر شود. یک دلیل آن هم شاید این بود که در ایران روسای دولت (امیرکبیر، مصدق یا حتی امینی) اصلاحطلب و روسای حکومت (ناصرالدینشاه، رضاشاه و محمدرضاشاه) خودکامه و مستبد بودند. اما در ژاپن این خود شخص شاه که امپراتورش مینامند اصلاحطلب بود. برافتادن توکوگاوا و آمدن میجی باعث شد ارتجاع و طرفداران حفظ وضع موجود بهتدریج ضعیف شوند و کنار بروند و طرفداران ترقی و پیشرفت سر کار بیایند و روند توسعه و نوسازی همهجانبه و بدون گسست را آغاز کنند.
علی سالم .عكس: امیر جدیدی، شرق