به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۳

پهلوان‌پنبه‌ها و پنبه‌زدن‌ها

مراسم «پهلوان‌پنبه»
ویژه نوروز 
ایرانیان در گذشته‌های دور، ملتی بودند اهل جشن و سور و شادمانی به هر مناسبت آیینی و فصلی و مرتبط با طبیعت. پر و پیمان‌ترینِ این جشن‌ها، جشن نوروز بود با کلی حاشیه و مقدمه و مؤخره. یکی از آن‌ها هم همین حاجی‌فیروز که حالا برای ما شده تماشای دست‌فروشانی که در بی‌ریخت شکل ممکن لای ماشین‌ها وول می‌خورند و به جای وعده‌ی بهار، جلوه‌ی پست‌مدرن به گدایی می‌دهند.

يكي دیگر از اين آیین‌های ایرانی ویژه‌ی نوروز، مراسم «پهلوان‌پنبه» بود. در روز نخستِ بهار که مير نوروزي انتخاب می‌شد، آدمی مسخره را هم به عنوان پهلوان شهر برمی‌گزیدند. بدنش را با پنبه مي‌پوشاندند و برايش عضله می‌ساختند و لباس می‌پوشاندند تا دوره بیفتد و رجزهای بی‌خود بخواند و مردم را بخنداند. اما سرنوشتِ پهلوان‌پنبه از لاف‌زنی‌های او شیرین‌تر بود. بعد از دوره‌گردی، پهلوان‌پنبه به میدانگاهی می‌آمد و یک حلاج  هم با کمان و ابزارش کنار او می‌ایستاد. پهلوان‌پنبه به رقص درمی‌آمد و حلاج هم‌پای او کمان می‌زد و در میان شادی مردم، کم‌کم پنبه‌ها را با زدن کمان از او جدا می‌کرد و باطن زار و توخالی‌اش هویدا. البته این مراسم شاد، حکمتی معنوی هم داشت. به تعبیر پدران ما، با این کار مردم را از دروغ و تظاهر پرهیز می‌دادند.

از مراسم پهلوان‌پنبه و زدن پنبه‌ی او دیگر چیزی باقی نمانده، ولی این اصطلاح هنوز زنده است و به هر کسی گفته می‌شود که که ظاهری دلیر دارد و باطنی ترسو. همان‌که در زبان ترکی هم به آن می‌گویند یالانچی‌پهلوان. تعبیر «پنبه‌ی فلانی را زدن» هم سرراست‌ترین اشاره‌ی کوتاه است به کارِ کسی که دروغ‌هاي دیگری را برملا و او را رسوا می‌کند.

حالا که صحبتِ پهلوان در میان است، با این‌که زبان‌شناس نیستم، در حد سواد اندکِ ادبی‌ام این را هم اضافه کنم که «پهلوان» را چه با فتحه روی لام بگوییم چه با کسره‌ی زیر آن، ترکیبی است از «پهلو» و «انِ» نسبت، یعنی منسوب به پهلو و مجازاً به معنای توانا و دلیر و زورمند به مناسبت دلیری قوم پارت. توضیح آن‌که پهلو در این‌جا همان پارت یا پارث یا پَرثَوه یا پهلَو  است. یعنی یکی از اقوام ایرانی سکاها در خراسان که پس از هجوم اسکندر، در شمال شرق فلات ایران پراکنده شدند و در زمان سلوکیان، دولت محلی اشکانی هم نخست در این سرزمین تشکیل شد و پس از مرگ اسکندر هم بقایای نفوذ جانشینان اسکندر از نواحی غربی ایران به همت آن‌ها از میان رفت.

بعد از دو هفته چاپ نشدن این ستون از سر اضطرار، مجب ورم به جای زدنِ پنبه‌ی این و آن، بی‌خیال پهلوان‌پنبه‌های روزگار بشوم و به شیرینی زبان خودمان بپردازم. اصلاً چرا نروم سراغ همین پهلوان‌پنبه و امر جذابِ پنبه زدن که حکایت مشهور آن در تاریخ ایران چیست و این اصطلاح از کجا وارد زبان روزمره شده است.