به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۳

به بهانه هشتادوششمین زادروز شاعر «زمستان»

 اخوان برخلاف شاملو 
یادم است یک‌بار من و زنم سوار ماشین حمید مصدق شدیم و رفتیم اخوان را برداریم و برویم خانه سیمین بهبهانی که در تهرانپارس بود. از خیابان زرتشت که اخوان را سوار کردیم، او شروع کرد به گفتن لطیفه‌ای که مثلا در عرض پنج‌دقیقه باید تمام می‌شد. لطیفه را گفت و بعد گفت:
«این را اینجوری هم می‌شود گفت.» و ورسیون‌های مختلف آن لطیفه را گفت و به آن حاشیه و شاخ و برگ می‌داد و یک‌ساعتی که ما توی راه بودیم، همان لطیفه را تفصیل می‌داد.
قدرت عجیبی در پروراندن و شاخ‌وبرگ‌دادن به قضایا داشت، مقدمه و موخره‌هایی هم که بر کتاب‌هایش نوشته، این حالت را نشان می‌دهد. معلومات وسیعی که آن را با یک حافظه بازی‌ساز و نوعی شوخ‌طبعی غریب ایرانی درمی‌آمیخت و با آن لهجه جذابش به بهترین شکل بیان می‌کرد. همیشه حضورش مغتنم بود. در جلساتی هم که بعد از انقلاب در خانه سیمین بهبهانی و بعد حمید مصدق تشکیل می‌شد، رکن اصلی ثابت جمع ما اخوان بود و تا آخرین روزهای حیاتش به این جلسات می‌آمد و شعر می‌خواند و گاهی هم لطیفه یا خاطره‌ای تعریف می‌کرد. یک‌بار نکته‌ای گفت از قول شیخ ابوالحسن خرقانی که می‌گوید: «زکات کتاب‌خواندن، صحبت‌کردن از آن است و معرفی آن سخن و آن معانی به دیگران.» ولی اخوان عملا این کار را انجام نمی‌داد یعنی هیچ‌وقت راجع‌به کسی یا حمایت و هدایت کسی کوشش نمی‌کرد و بیشتر بر کار خودش متمرکز بود، برخلاف شاملو که علاوه‌بر انتشار آثار خود، نسل قبل از خودش مثل نیما را شناساند و نسل بعد از خودش یعنی جوان‌ترها را هم در مجلات تحت‌سرپرستی‌اش معرفی می‌کرد ولی اخوان جز مقالاتی که راجع‌به نیما نوشته (بدایع و بدعت‌ها) راجع به کسی حرف نزده و بیشتر نظرات خودش را مطرح کرده است. به یاد ندارم که در معرفی شاعری به محافل ادبی کوششی کرده باشد، درواقع اصلا کسی را قبول نداشت که بخواهد معرفی کند.

جواد مجابی