به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۳

بوی عید می‌آید!

بوی عید یادآور بوی جوانه گندم است
چرا از بوی عید می‌گوییم. مگر عید پدیده بوداری است. شاید به این علت باشد که بوییدن ادراکی بسیار مهم و بنیادی در شناخت انسان است که گرچه حضوری آگاهانه در شعور ما پیدا نمی‌کند، ولی بسیار تعیین‌کننده در رفتار و کردار ماست.

پژوهش نشان می‌دهد بوییدن بدون نیاز به حضور آگاهانه ما، شدیدا با خاطره و خیال در هم می‌آمیزد. «پروست» کتاب حجیم «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» خود را در محور خاطره بویایی و طعم چای افسنطین آغشته با کلوچه مادلین عمه‌اش در کودکی می‌نویسد.

پژوهش‌های امروزین در عصب‌پژوهی نیز به نقش مهم اما پنهان بویایی در عواطف و شناخت تاکید دارند. بوی خوش خاطره‌های دوران کودکی با ارزش‌های زیبایی‌شناختی در غیبت حضور آگاهانه در مغزمان شکل می‌گیرد. هرکسی می‌تواند از خاطره بویایی خود کمک بگیرد و بوی عید را در خاطرات خود جست‌وجو کند. به‌ویژه اگر مثل من دیگر بوی عید دوران کودکی برایش قابل‌تکرار نباشد.

هر انسان ایرانی‌ای که با طبیعت سروکار دارد، بوی عید را می‌تواند از طریق بوی پراکنده در رویش و تازگی دوباره طبیعت در آغاز بهار تشخیص دهد. علاوه‌بر تجربیات مشترکی که از بوی عید در ادراک و شناخت ما شکل می‌گیرد.

وقتی می‌گوییم بوی عید می‌آید، بیشتر رجوعی به خاطرات بویایی ویژه‌مان از دوران کودکی داریم. گویی هرکسی می‌تواند حتی بخشی از هویت فردی خود را در خاطره بوی عیدی دوران کودکی خود پیدا کند. برای من بوی عید یادآور بوی جوانه گندم است.

در دوران کودکی قبل از تحویل سال، روزها محو تماشای جوانه‌زدن دانه‌های گندم برای سبز شدن روی پارچه نمدار و بوی سکرآورش بودم. از طرف دیگر شاهد عملیات سمنوپزان مادرم بودم. تلاش برای فعال‌کردن دانه‌های گندم برای بیدارشدن از خوابی زمستانی و تیغه‌زدن روی پارچه‌های نمدار که بو و مزه شیره گندم پخته‌شده در سمنو را از پیش بشارت می‌داد.

مراسم سمنوپزان در حیاط خانه که تا صبح در پیرامون دیگ بزرگ درحال‌جوشش روی آتش و دود هیزم‌های زیرش در جریان بود. برای سلامتی خودم هم که شده بود، مجبور بودم با جثه کوچک چندبار کفگیر بلند داخل دیگ را به‌زحمت در درون سمنوی در حال پختن بچرخانم. اما بوی تند دود و حرارت هیزم، چنان چشم و مخاط بینی‌ام را می‌سوزاند که خاطره‌اش ازیادنرفتنی است.  

اما بو و طعم سمنوی مادر در آن سال‌ها هنوز با من مانده است. حتی می‌توانم بو و طعم فندق‌های نیمه‌شکسته درون سمنو را هم به‌خاطر آورم که به‌طرز عجیبی بوی شمعدانی‌های باغچه را تداعی می‌کرد، که پدر می‌کاشت. اما وای اگر سالی سمنوی مادر آنطور که خودش می‌خواست، از کار درنمی‌آمد. آن‌وقت بدشگونی‌اش را از بداخلاقی و کج‌خلقی مادر در تمامی طول سال می‌شد فهمید.

ولی نمی‌دانم چرا هنوز بو و طعم سمنوهای مادر را حتی وقتی کمی ترش می‌شد یا در حال کپک‌زدن بود هم دوست داشتم و هنوز هم بوی عید با بوی جوانه گندم، سبزه و سمنوی آن‌سال‌ها می‌آید. 
عبدالرحمن نجل‌رحیم