به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۳

پیکِ بهار

مسعود عطائی 
   پیکِ بهار

بیمار و خوار و خسته وطن آه می کشد
امّا  امیدواری ِ درمان    هنوز هست

خون می چکد ز پنجه و دندانِ گرگ، لیک
امداد  و  هوشیاری ِ چوپان   هنوز هست

کشتی شکسته،  لیک  امید رهائی اش
از آذرخش و تُندر و توفان هنوز هست



خالیست گرچه سفره ی این مردم نجیب
ایثار عاشقانه به مهمان     هنوز هست

گوئی فرشته اند   دَدَان     در لباسِ دین
زیر نقاب، چهره ی شیطان هنوز هست

یخ بسته مهربانی و خشکیده جوی عشق
پیک بهار و مرغِ غزلخوان هنوز هست

خونریزی است پیشه و نفرت   پیامشان
امّا خروش و هوشِ جوانان هنوز هست

انسان به چشم خویش   نبیند   بهشت را
تا در جهان شکنجه و زندان هنوز هست

روشن کن این سیاهی ِ کاشانه، چون وطن
در انتظارِ روزِ درخشان     هنوز هست !

مسعود عطائی
۱۰مارس ۲۰۱۵