به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۶

از صوراسرافیل تا قند خون

در تاریخ آمده است که در دوران مشروطیت اگرچه روزنامه‌های زیادی در دفاع از آزادی و مشروطه منتشر شدند، اما «قانون» (که در لندن چاپ می‌شد) و «اختر» (که در استانبول) تندوتیزتر بودند، اما هیچ‌کدامشان به پای «صوراسرافیل» و «چرندوپرند»های دهخدا نمی‌رسید که در وسط همین پایتخت و بیخ گوش شاه قجری چاپ می‌شد؛ و همین بودنش در داخل مملکت بود که در تاریخ، شرفی برای صوراسرافیل قائل می‌شوند که آن نشریه‌های به‌طبع‌رسیده آن‌ور آب هیچ‌گاه به دست نیاوردند.
برخی می‌گویند تاریخ تکرار نمی‌شود و برخی می‌گویند تاریخ تکرار مکررات است و در این میان می‌گویند که مارکس گفته است: «تاریخ دوبار تکرار می‌شود: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی و قهرمانان این تاریخ دوبار زائیده می‌شوند: یک‌بار در قامت یک اسطوره و بار دوم به شکل یک دلقک....».
این را داشته باشید، یک سر هم برویم ینگه دنیا. همه می‌دانیم که بعد از انقلاب کوبا و روی‌کارآمدن دولت کاسترو، عده‌ای از کوبایی‌های مخالف کاسترو به آمریکا مهاجرت کردند و ساکن میامی شدند و ترجیح دادند از آنجا مخالفت یا مبارزه خود را علیه کاسترو ادامه دهند، اما درواقع افتادند در دام سیاست‌های ضدکوبایی آمریکایی‌های پنتاگون‌نشین و عملا شدند عاملان ترور و قاچاق مواد مخدر؛ یعنی به‌جای اینکه ضدکاسترو باشند، ضدکشورشان شدند. این را هم گوشه ذهنتان قرار دهید و یک نگاهی بکنیم به مشکل تعطیلی کارخانه‌های مملکتمان و بلایی که رانت و رانت‌خواری بر سر اقتصاد و تولید ما آورده است و مشکلات کارگری و اعتراضات کارگری در داخل کشور. هرازگاهی اخباری از اعتصاب یا تحصن بی‌کاران و آسيب‌ديده‌ها از دست این رانت‌خواران اقتصاد فلج‌کن می‌شنویم. اینکه موفق به اعتصاب می‌شوند یا نمی‌شوند مهم نیست، مهم این است که خبرش اگر در رسانه‌های خارجی بیاید، بیشتر دهان‌به‌دهان نقل می‌شود و خیلی از فعالان اجتماعی داخل و خارج از آن حرف می‌زنند، ولی وقتی در دل تهران، همین نزدیک گوش وزارت کار و دفتر ریاست‌جمهوری، نمایشی در مورد مشکل تعطیلی کارخانه‌ها و مشکل کارگران و بی‌کاری روی صحنه می‌رود، متأسفانه ‌این فعالان اجتماعی اصلا درگیر نمی‌شوند. صوراسرافیل را در کوچه‌وبازار دست‌به‌دست می‌کردند، اما نمایش شریف و دیدنی «قند خون»، به نویسندگی و کارگردانی لیلی عاج و بازی‌های تحسین‌برانگیز الهام شعبانی، ارسطو خوش‌رزم و پریا وزیری را آنان که باید ببینند تاکنون ندیده‌اند. یا باید قبول کنیم که تاریخ تکرار نمی‌شود یا به حرف مارکس تأسی کنیم... . امیدوارم که ما به‌عنوان مخاطبان اصلی این نمایش خدای‌نکرده به‌زعم مارکس دلقک نشده باشیم. نمایش شرافتمندانه «قند خون» را دیدم. نمایش، روایت مشکلات اجتماعی مردم حاشیه‌نشین و کارگران یک کارخانه تعطیل‌شده در ورامین است.

نمایش روایت زمان حال است؛ همین الان. نه شعار می‌دهد و نه می‌خواهد بگوید «کارگران جهان متحد شوید». اگر صوراسرافیل و مارکس زنان را از یاد برده بودند، در نمایش «قند خون» این زنان هستند که تاریخ را رقم می‌زنند؛ با عشق به زندگی. با تلاش برای تغییر. با نفرین و دعا. با کار در خانه و نه در کارخانه. با شکستن کله‌قندهایی که به‌عنوان دستمزد به کارگران بی‌کارشده داده‌اند و فروختن آنها و تهیه نان و غذا و دارو. با رسیدن به تحلیل ساده‌ای برای بقا: ول‌کردن و آمدن به تهران تا در فلان پردیس سینمایی به شستن دستشویی بانوان بپردازند و ٨٠٠ هزارتومان در ماه حقوق بگیرند و احیانا با مهناز افشار عکس.
کوهستان (کارگر بی‌کارشده کارخانه قند با بازی ارسطو خوش‌رزم) به پروانه (همسرش با بازی الهام شعبانی) می‌گوید: «شما زن‌ها عقل ندارید!»، ولی کدام عقل؟ بله زنان این طبقه به‌حاشیه‌رانده اجتماعی، عقل رانت‌خواران و نان‌بران و اقتصادفلج‌کنان را ندارند وگرنه از آب کره می‌گرفتند. جالب آنکه نمایش «قند خون» همین‌قدر شعار را که من در این یادداشت نوشتم ندارد. آن‌قدر واقع‌بینانه است که باورشان می‌کنی؛ باور می‌کنی وقتی که پروانه عکس مهناز افشار را در موبایلش به کوهستان نشان می‌دهد.
لیلی عاج، کارگردان این نمایش، در مصاحبه‌هایش به تفصیل درباره چگونگی پردازش این سوژه صحبت کرده است. به او پیشنهاد کرده‌اند این نمایش را در جنوب شهر روی صحنه ببرد تا مخاطب آن یعنی مثلا کارگران، ببینند، اما به نظر من این اشتباهی بزرگ است. مخاطب این نمایش دانشجویان، فعالان اجتماعی و نویسندگان و هنرمندان هستند. نمایش «قند خون» به‌اندازه دیدنش است؛ درست یک ساعت. نه نفست را بند می‌آورد، نه بغضی را که در گلو داری به اشک تبدیل می‌کند.

طنازی‌های پروانه هرازچند‌گاهی لبخند به لبت می‌آورد و تلخی را کم می‌کند. اگرچه شیرین (خواهر مطلقه کوهستان که با آنها زندگی می‌کند، با بازی پریا وزیری) در خواب پدرش را دیده است که می‌رقصد و باور دارد که هروقت پدر در خواب او می‌رقصد خبر از بلایی است که سر می‌رسد، چراکه در سفره خالی آنها فقط رقصیدن پدر بود که شیرین بود، اما سرآخر خواهر و برادر با هم می‌رقصند که رقص در بسیاری از قوم‌ها و روستاهای ما نشانه زندگی است. 

شرق / لیلی فرهادپور